بافت محکم بحران خاور میانه با افغانستان؛ سرزمین‌های نفرین‌شده یا جغرافیای قاتل؟

صبح کابل
بافت محکم بحران خاور میانه با افغانستان؛ سرزمین‌های نفرین‌شده یا جغرافیای قاتل؟

نویسنده: ایمان نوری، دانش‌جوی روابط بین‌الملل

برندگان جنگ سی‌ساله‌ی مذهبی اروپا یا همان «جنگ صلیبی» دایما ادعا می‌کنند که؛ دین نخستین علت خشونت و جنگ در طول تاریخ بشر است؛ یکی از رهبران جنگ‌خواه آن زمان، سام هریس در کتابش به نام «پایان ایمان» بیان می‌کند: «ایمان و دین برجسته‌ترین منشای خشونت در تاریخ ما استند.»
این ادعایش چه‌قدر صحت دارد؟ هما‌نطوری که نام افغانستان یکی از مظاهر پروژه‌ی شناختی قرن مدرنیته توسط قدرت‌های بیرونی و اختصاص‌‍یافته برای یک قوم خاص است، نام خاور میانه نیز در حقیقت یکی از مظاهر پروژه‌ی شناختی عصر مدرنیته برای ظهور و ابقای یک جماعت مشخص است.
خاور میانه نیز یکی از جمله نام‌هایی است که هم به عنوان نام و هم به عنوان یک منطقه از نوآوری‌های قرن بیستم و مبتنی بر شناسایی عصر مدرنیزم و پست‌مدرنیزم است. این نام به هیچ‌وجه پیوندی با تاریخ، فرهنگ و هویت مردم و ملت‌های ساکن در این منطقه ندارد و در واقع نشان‌دهنده‌ی موقعیت قدرت‌های پیشین برتری بود که در روزگار برتری آن‌ها، به نام‌گذاری این سرزمین اقدام شده است. مرزها و سرحدات آن نیز مبتنی بر واقعیت‌های تاریخی و فرهنگی اساس گذاشته نشده است؛ زیرا هریک از قدرت‌های بزرگ یا ابرقدرت‌های غرب، بر اساس دیدگاه‌های ژیواستراتیژیک و منافع‌محور خود، اقدام به مرزبندی این منطقه کرده است.
در اوایل همان وقت دیدگاه بریتانیای کبیر بر خاور میانه؛ بیش‌تر متمرکز بر مسکوکات طلایی باستانی اش بود. بعدا نوبت به فرانسه رسید و سپس امریکا تا حالا بر نفت و طلای آن حکم‌روایی می‌کند.
زمان لشکرکشی و نبردهای تن‌به‌تن گذشت و حالا نوبت به استفاده‌ی ابزاری از گروه‌های اسلام‌گرای دینی و رادیکال رسیده است، تا بتوانند به نیابت از حامیان شان در این دو جغرافیای ارزش‌مند بجنگند و منافع حامیان شان را تامین کنند.
واژه‌ی خاور میانه نخستین‌بار در ۱۲۸۱ خورشیدی/ ۱۹۰۲ میلادی توسط یک امریکایی به نام آلفرد تایر ماهان برای توصیف منطقه‌ای بین خاور دور و نزدیک به کار رفت. در افغانستان کمی زودتر از ماهان، اساس افغانستان در سال ۱۷۷۲ میلادی توسط احمدشاه ابدالی گذاشته شد و این، آغاز نزول بلاهای مختلف در افغانستان بود.
آلفرد تایر ماهان پس از کاربرد خاور میانه در ۱۹۰۲، پیشنهاد اش را طی رساله‌هایی پیرامون دشواری‌های خلیج فارس و استراتیژیک‌بودن بلندی‌های جولان برای امپراتور انگلیس و شخص ملکه الیزابت، در نشریه‌ی نشنال ریویو مطرح کرد.
اندکی بعد، این واژه از سوی روزنامه‌ی تایمز لندن و سپس در مکاتبات رسمی دولت انگلیس، کاربرد رسمی پیدا کرد و کمی بعد هم توسط دولت‌های انگلیس و امریکا در جنگ اول و دوم جهانی، مورد استفاده‌ی عمومی قرار گرفت. واژه‌ی خاور میانه به طور قطعی در مکاتبات روابط بین‌الملل، از سال ۱۹۰۰ میلادی عنوان شد و جهانی شد؛ اما این حدس و گمان نیز وجود دارد که از نیمه‌ی قرن نوزدهم در اداره‌ی امور مربوط به هند بریتانیایی در وزارت خارجه‌ی بریتانیا نیز از این اصطلاح استفاده شده بود.
در حقیقت کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس و هلال خصیب شیعی و علوی به اضافه‌ی یمن و ترکیه در قلمرو خاور میانه قرار دارند و هم‌چنان کشورهای شمال افریقا، افغانستان، پاکستان و قبرس نیز در قلمرو خاور میانه به حساب می‌آیند.
با این حال اگر حدود و سرحدی در نقشه و جولان بحران کلان و عمومی در تمام کره‌ی زمین بررسی کنیم، در حقیقت از شبه‌قاره‌ی هند تا حوزه‌ی خلیج و از آن‌جا تا سراسر شمال افریقا واژه‌ی خاور میانه را در توصیف مناقشه‌ی اسلام-کمونیزم-غرب به کار می‌برند.
با ظهور بهار عربی و به دنبال آن جنگ‌های داخلی، تعریف‌های جدید به مجموعه‌ی تعاریف قبل اضافه شد و چندین‌بار مرزهای خاور میانه در ادبیات سیاسی، منطقه‌ای و بین‌المللی دست‌خوش تغییرات شد و حتا حالا هم بر اساس مناقشه‌ی فلسطین-اسراییل، احتمال می‌رود که مرزهای این منطقه را دوباره ترسیم کنند.
پرسش بزرگ این است که چرا اهداف اصلی از جنگ‌های طویل در خاور میانه و افغانستان گنگ و مبهم بوده و پیوندها میان جنگ و صلح این دو منطقه در چه است؟ چرا بحران و ثبات خاور میانه بالای افغانستان تاثیر دارد و همین‌طور برعکس؟
چرا خاور میانه و افغانستان در طول تاریخ دست‌خوش تغییرات فراوان در عرصه‌ی تعریف منافع اش شده است و در نهایت به جای این که منافع خود را برآورده کند، بیش‌تر منافع قدرت‌های بزرگ را تامین کرده است؟
فرضیه‌ی پژوهش حاضر این است؛ تعریفی که از افغانستان و خاور میانه در مقاطع مختلف زمانی ارایه شده است، بر اساس منافع قدرت‌های بزرگ بوده و با منافع کشورهای اسلامی و جهان اسلام در تضاد است. در این مقاله‌ی پژوهشی به این موضوع می‌پردازیم که عوامل و مولفه‌های متاثربودن افغانستان و خاور میانه از هم‌دیگر چه‌ها استند؟

الف: افراط‌گرایی دینی
افغانستان و خاور میانه در حصه‌ی مناسب‌بودن شان مبنی بر بسترسازی رادیکالیزم دینی از دیر باز برای قدرت‌های خارجی اهمیت داشته است.‌ ریشه‌ی این بسترسازی برمی‌گردد، به اوهام‌پرستی و خرافه‌پروری مردم در میان جامعه‌ی سنتی خود شان. این دو منطقه میدان رویارویی مکاتب دینی دیوبند، قم، ریاض، لکنهو، و پیشاور بوده اند.
تضاد ایدیولوژیک و عقیدتی باعث شده که قدرت در نهایت بین دو مکتب مشخص (قم و ریاض) تقسیم شود.
مکتب قم در دو جبهه‌ی ایدیولوژیک در مقابل مکتب ریاض در خاور میانه و در برابر مکتب دیوبند در افغانستان مجادله دارد. سایر مکاتب به زیرمجموعه‌های این دو مکتب به عنوان متحدین تقسیم شده اند.
منشا این رویارویی‌ها، برمی‌گردد به زمان شکل‌گیری گروه‌های جهادی بر علیه اتحاد شوروری پیشین که در اوایل؛ همه مذاهب اسلامی در نبرد علیه شوروی نقش داشتند؛ اما در اختتام باعث انزوای فرقه‌ی شیعی شد و گروه‌های سنی با حمایت پشتیبانان افراطی شان (عربستان و پاکستان)، توانستند پیروزی بزرگی از نتیجه‌ی نبرد ناعادلانه را سهیم شوند؛ اما خیلی زود مفهوم و ارزش معنوی آن را از دست دادند؛ چون فرقه‌ی ریاض دیدش را معطوف به منافع‌محوری کرد و بعد از پیروزی مجاهدان در افغانستان، این کشور را مشروط به تقسیم ۵۰/۵۰ منافع درازمدت به شریک استراتیژیک و عقیدتی اش، یعنی مکتب دینی پاکستان دیوبند و پشاور واگذار کرد و خودش دوباره به مسایل خاور میانه برگشت تا دست فرقه‌ی قم ایران را کوتاه کند.

چرا خاورمیانه باید بی‌ثبات شود؟
خراسان قدیم و خاور میانه از نظر فرهنگی و تاریخی خاستگاه و زادگاه ادیان و مذاهب بزرگ توحیدی و الهی است. پیامبران اولوالعزم خداوند، در این منطقه، رسالت جهانی خود را اعلام کرده اند. و از حدود سی تمدن شناخته‌شده، بیش از نیمی از آن در منطقه‌ی خاور میانه و خراسان قدیم شناسایی شده اند.
تعداد کمی از تمدن‌های معروف دیگر نیز در همسایگی خاور میانه بازشناسی شده اند؛ مانند تمدن‌های چین و هند. از نظر مذهبی شهر بیت‌المقدس، برای پیروان ادیان الهی یهود، مسیحیت و اسلام، بسیار مقدس و ارزش‌مند است. علاوه بر این‌ها، خاور میانه گه‌واره‌ی قانون‌گذاری و دانش‌های فلسفه و ادبیات و … به شمار می‌آید. هنر دنیای قدیم ریشه در این منطقه دارد و از این‌جا به سراسر جهان گسترش یافته است.
بی‌ثبات‌سازی خاور میانه در چوکات اسلام‌هراسی و افراطیت در طول تاریخ، سه بار با مسایل افغانستان گره خورده بود؛ دور نخست: جنگ ایران و عراق که تداخل امریکا مبنی بر حمایت آن از عراق در آن محسوس بود و هم‌زمان با حضور شوروی در افغانستان اتفاق افتاد؛
دور دوم: حملات یازدهم سپتامبر و حمله‌ی نظامی امریکا به عراق و افغانستان؛
دور سوم: شروع بهار عربی در خاور میانه و هم‌زمان این‌طرف هم کشته‌شدن بن لادن در همسایگی افغانستان.

چرا جنگ در افغانستان تداوم می‌یابد؟
چهره‌های بزرگ سیاست‌گذار در غرب به این باور اند که با بی‌ثبات‌سازی افغانستان و با تسلط بر آن، می‌توان بر سراسر خراسان بر طبق نقشه‌ی خراسان قدیم دست پیدا کرد و آن را اداره کرد و اداره‌ی منطقه‌ای به وسعت خراسان قدیم؛ سهولت‌های زیادی نسبت به افغانستان امروزی برای امریکا دارد و غلبه بر جنوب آسیا و آسیای مرکزی آسان و بی‌هزینه خواهد شد. به عبارت دیگر، تسلط بر افغانستان امروزی به معنای تسلط بر تمدن فارسی‌زبان و ورود از سه قسمت به آب‌های گرم هند، روسیه و چین است و جلب اعتماد این وادی، اعتبار بی‌نظیر جهانی در پی دارد.
مفهوم نبرد افغانستان زمانی ابعاد تازه پیدا کرد که امریکا بعد از یک دهه حضور اش در افغانستان متوجه شد که مبارزه با تروریزم پایان داستان نیست؛ ایالات متحده‌ی امریکا بعد از کشته‌شدن پدی اشتون متوجه شد که افغانستان آهسته آهسته وارد میدان افراط‌گرایی دینی و مواد مخدر می‌شود.
سر درآوردن گروه‌های خطرناک تروریستی در پهلوی القاعده؛ نظیر لشکرطیبه، طالبان، لشکرجهنگوی، تحریک اسلامی ازبیکستان، ترکستان شرقی، جیش محمد، نبوت محمد، جیش المسلمین، گروه حقانی و غیره باعث شد تا امریکا پالیسی جدیدی جهت مبارزه روی دست بگیرد.
هرچند از یک نگاه کشته‌شدن بن لادن در ایبت‌آباد پاکستان ضربه محکمی بر شیون دولت پاکستان وارد کرد و تا اندازه‌ای پاکستان را از چشم امریکا انداخت؛ اما از نگاه دیگر، نفوذ بیش از اندازه‌ی پاکستان در مسایل افغانستان جایگاه ویژه‌ای برای پاکستان هم‌وار کرد، به گونه‌ای که پاکستان به نحوی برای امریکا فهماند که امکان کنارزدن پاکستان در مساله‌ی افغانستان وجود ندارد. این نفوذ تاثیرات گسترده‌ای بالای دیدگاه مجلس سنای امریکا و کاخ سفید گذاشت، تا اندازه‌ای که جو بایدن در نشریه‌ی نیوز ویک، پاکستان را پنجاه‌برابر افغانستان برای امریکا مهم خواند.
افغانستان هنوز هم محل امنی برای لانه‌کردن گروه‌های رادیکال دینی است. داستان تروریزم مذهبی-دینی به طور رسمی از دهه‌ی نود خورشیدی از پاکستان و افغانستان آغاز یافت و گسترده شد و سراسر جهان را فرا گرفت.
چرا خاور میانه و افغانستان با وجود فاصله‌ی زیاد جغرافیایی ازهم؛ اما در قسمت میزبانی از گروه‌های افراط‌گرا و رادیکال اسلام‌گرا پیوندهای عمیق باهم دارند؟
ما در سده‌ی سوم قرن بیست‌ویک زندگی می‌کنیم، حقیقت این‌جا است که اگر هرازگاهی نیروهای اصلاح‌گرا میخواستند وارد افغانستان و خاور میانه شوند تا اوضاع را سروسامان بخشند، به طور آنی برای شان اتفاقات تلخی جهت حذف شان افتاده است.
به بیان دیگر: در این دو جغرافیای جدا از هم، نیروهای ضداصلاحات همیشه در طول تاریخ نیرومندتر از نیروهای طرف‌دار اصلاحات بوده اند.
اگر دست کم صد سال پسین خاور میانه و افغانستان را بررسی کنیم، همیشه انقلاب‌ها را یک تعداد انجام می‌دادند؛ اما تعداد دیگری از آن سود می‌بردند. انقلابی که با سوزاندن کتاب کار خود را آغا کند؛ دیر یا زود به سوزاندن انسان‌ها نیز می‌رسد. نفس این گونه انقلاب‌ها در تاریخ خراسان و خاور میانه از روز اول پاک و شفاف نبود؛ چون انقلاب‌هایی که در این دو جغرافیا شکل گرفت، مردم را بیش‌تر عقده‌مند، افراط‌گرا و وحشت‌ناک ساخت و به جای راه‌نمایی آن‌ها را به سوی قتل‌های عام سوق داد؛ نمونه‌ی آن انقلاب ۷ ثور ۱۳۵۷
بود که سرنوشت غم‌باری برای افغانستان پدید آورد و عقب‌گرد بد سیاسی را نصیب افغانستان کرد. سپس انقلاب اسلامی مجاهدان صورت گرفت و یک بار دیگر افغانستان را وارد جنگ‌های داخلی کرد؛ اما در خاور میانه، در اوایل مهم‌ترین و بنیادی‌ترین مرحله در روند شکل‌گیری یک نهضت یا انقلاب، پیدایش نظام اندیشه و تکوین مبانی فکری آن بود.
تاملات نظری ضمن آن که به انقلاب‌ها و نهضت‌ها هویت مشخص تاریخی بخشیده بود، مسیر حرکت آن‌ها را در عرصه‌های گوناگون اجتماعی-سیاسی و در حوزه‌های داخلی و بین‌المللی مشخص کرد؛ اما دیری نپایید که خاور میانه با انقلاب عربی یا همان بهار عربی مواجه شد که سرنوشت این منطقه را یک‌سره کرد.
این روزها پس‌لرزه‌های همان حادثه کم کم آینده‌ی خاور میانه را به بهار عربی تعدیل‌شده سوق می‌دهد؛ مثال زنده‌ی آن تولید انبوه شبکه‌های رادیکال دینی؛ نظیر بوکوحرام، احرارالشام، حشدالشعبی، فاطمیون، گروه داعش که بعدها نظریاتش زود در افغانستان لانه کرد و گروهش آن‌جا نیز تشکیل شد، (طالبان، القاعده، داعش، گروه حقانی و لشکر طیبه) و سایر گروه‌ها زیر پرچم شبکه‌ها اختلافات مذهبی را به گونه‌ی گسترده به راه انداختند.
زر اندوزان اختلافات مذهبی در افغانستان و خاورمیانه دنبال چه استند؟

آیا افغانستان در خطر شعله‌ور شدن آتش جنگ‌های مذهبی قرار دارد؟
در جنگ مذهبی مهم‌ترین هدف، حذف فیزیکی نیروهای طرف مقابل است. در جنگ مذهبی هدف مهاجمان رادیکال و افراطی، باورها و اعتقادات مذهبی، ارزش ها و هنجارهای اجتماعی، هویت فردی و اجتماعی، خودباوری و اعتمادبه‌نفس، همبستگی ملی و انسجام اجتماعی، رشد علمی است که باید به آن ضربات مهلک وارد کنند.
این اهداف از طریق واردکردن شبهات اعتقادی در بنیادهای اندیشه‌ی اسلامی، تضعیف ریشه‌های اعتقادی، حمله به مقدسات با شعارهای اسلام صورت می‌گیرد؛ اما اگر بخواهیم پژوهشی و بی‌طرفانه صحبت بکنیم؛ برخی از گروه‌های افراطی خواهان شکل‌گیری نوعی جنگ مذهبی و تخریب روابط مذاهب به ویژه تشیع و تسنن استند؛ چون فکر می‌کنند از این طریق، می‌توانند بیش‌تر اوضاع را ناامن و با راه‌اندازی جنگ مذهبی به اهداف خود دست بیابند.

ایران، پاکستان و عربستان؛ بحران‌آفرینان جنگ‌های مذهبی در افغانستان و خاور میانه
پاکستان در افغانستان هم‌واره به عنوان عمق استراتیژیک خود نگاه می‌کند، ایران و عربستان سعودی خاور میانه را به جهنم باورهای رادیکال شان مبدل کرده اند. این سه کشور که بنیاد شان بر اساس ایدیولوژی دینی بنا نهاده شده است، می‌خواهند تا با بازتعریف منافع شان در قالب تروریزم مذهبی، پیمان شان را محکم‌تر ساخته و به ستیز در مقابل جماعت غیر خود بپردازند. چنان‌چه ایران کشور سنی‌ستیز و پاکستان و عربستان سعودی کشورهای شیعه‌ستیز شناخته می‌شوند.

شروع احتمالی جنگ مذهبی دیگر در خاور میانه و احتمال ورود موج پنجم تروریزم دینی-رادیکال در افغانستان
تفاوت‌های تاریخی میان مسلمان اهل تشیع و اهل سنت، آشکار است و هم‌واره مورد قبول قرار گرفته است؛ اما آیا این درست است که این تفاوت‌ها در قرن ۲۱، هدف بزرگ‌نمایی قرار بگیرد و موجب به راه‌افتادن جنگ و درگیری شود؟
به نظر می‌رسد که امروزه در جهان اسلام، جنگ مذهبی آغاز شده باشد، اگرچه این ادعا یکی واقعیت است؛ اما حقیقت چیز دیگری است. در حال حاضر کشورهایی؛ چون سوریه، لبنان، عراق، بحرین، افغانستان، ترکیه، ایران، عربستان و یمن که از جوامع شیعی و سنی تشکیل شده اند در دل خود از مسایل مختلفی در زمینه‌های اقتصادی، امنیتی و سیاسی برخوردارند. در بستر این مسایل، هویت‌های مذهبی و قومی افراد نیز به صورتی پنهان وجود دارد که به دنبال بحرانی‌شدن اوضاع، به ناگاه سر بر می‌آورد.

جمع‌بندی
تاثیر جنگ‌ها، اقدامات حکومت‌های ناموفق و نامشروع و عمل‌کرد دولت‌های ضعیف در بی‌توجهی به ساختار قومی و مذهبی جامعه‌ی خود و سوق‌دادن آن به سوی زیان بزرگ تاریخی است.
همین اقدامات ناموفق مورد مشروع‌سازی قرار گرفته و راه را برای درگیری‌های مذهبی گشوده است. جنگ داخلی در سوریه و ضعف حکومت‌ها در عراق و یمن که تبدیل به اصلی‌ترین محل مناقشه میان شیعیان و سینیان شده است، امری تصادفی نیست؛ طیف‌های افراطی‌ای مانند داعش و دیگر گروه‌های تروریستی در سوریه، از جنگ داخلی در این کشور و مبارزه‌های مرگ‌بار در یمن و نیز ضعف گسترده‌ی حکومت‌ها در عراق، افغانستان، نایجیریا و مالی بهره می‌گیرند.