آیا طرف‌داری از «شیران خراسان» منطقی است؟

نعمت رحیمی
آیا طرف‌داری از «شیران خراسان» منطقی است؟

معمولا احساسات ملی‌گرایانه‌ و معطوف به جو عمومی، برای شما تصمیم می‌گیرد که انتخاب دیگر، به جز هوادارای از تیم مورد علاقه‌ی جمع را نداشته باشی! پرسش این است که آیا هواداری از فوتبال، منطقی است؟ درک لیبرال امروزی، می‌گوید؛ آدم‌ها تا زمانی که به دیگران آسیب نزده اند، آزاد اند که علایق‌شان را دنبال کنند؛ چون، همه‌ی ما نیازمند لذت استیم و ورزش، به ویژه فوتبال، تنها سرگرمی و لذت فروخورده‌ی‌مان در دنیای پر آشوب امروز است که استرس را تخلیه می‌کند.
با توجه به این که ورزش قهرمانی دیگر از وضعیت بازی خارج و با مسایل سیاسی و غیرورزشی یک‌جا شده است، آیا نمایش و نتایج تیم‌های ملی یک کشور در رقابت‌های بین‌المللی، می‌تواند نماینده‌ی واقعی از چهره، پیش‌رفت، تمدن و توانایی‌های یک جامعه باشد یا خیر؟ مثلا آیا ‌نمایش چند شب پیش بازی‌کنان ما در ورزش‌گاه «جاسم بن حَمَد» قطر، آیینه‌ی وضعیت اقتصادی، امنیت، رشد، فرهنگ و ورزش ما بود یا خیر؟
این بازی و آن‌چه سرخ‌پوشان افغانستان انجام دادند، تأثیری بر رشد و ارتقای سطح فوتبال ما در داخل کشور دارد یا نه؟ واقعیت آن است که پاسخ به همه‌ی این پرسش‌ها مثبت نیست و هیچ وقت، این بازی‌ها باعث رشد فوتبال در افغانستان نشده و تنور آن را گرم نکرده است!
من به دنبال توضیح وضعیت موجود نیستم که مثلا داشتن یک لیگ پویا، رشد زیرساخت‌ها و پویایی ورزش همگانی که زمینه‌ساز رشد ورزش قهرمانی و نهادینه‌شدن فرهنگ ورزش می‌شود، چقدر و تا چه اندازه به امنیت، اقتصاد، فرهنگ و بدل‌شدن ورزش به ارزش مرتبط است؛ بل که می‌خواهم پرسش‌هایی را مطرح کنم و مسئله‌هایی را بگویم که بسیاری، جرأت گفتن آن را ندارند و تا امروز متوجه آن‌ها نشده اند!
واقعیت این است که ما سال‌ها می‌شود «آب در هاون فوتبال می‌کوبیم»، سال‌ها است به چشم مردم خاک زده و خود را پشت سر بازی‌کنانی پنهان می‌کنیم که به اندازه‌ی سر سوزن در پرورش آن‌ها نقش و سهم نداشته‌ ایم! ثابت شده است که رشد ورزش در بسیاری کشورها با خصوصیات افغانستان، به نتایج تیم‌های ملی وابسته نیست که ارتقای ورزش همگانی موجب تغییر در ورزش قهرمانی شده است.
در کشورهای فقیر و نابه‌سامانی مثل افغانستان یا حتا در امریکای جنوبی، افریقا و برخی کشورهای آسیایی که برنامه‌گریز اند، نمی‌توان با فلسفه و توجه به ورزش قهرمانی، شور و شوق ورزش را به خانه‌های مردم برد؛ بل گرم‌شدن تنور ورزش همگانی است که زمینه‌ی رشد خودجوش استعدادها را فراهم کرده است. برای مثال، باور دارم که «توماس مولیر» آلمانی، بیش از آن که محصول جوشش استعدادها در کوچه‌پس‌کوچه‌های برلین باشد، نتیجه‌ی امکانات و دسپلین جرمن‌ها در مکتب‌های فوتبال است؛ اما رونالدینهو، محصول عشق توفنده به توپ و جوشش ورزش همگانی در برازیل است.
در افغانستان برای مسؤولان فدراسیون‌ها، نتایج تیم‌های ملی، همیشه در اولویت بوده است؛ چون در سایه‌ی نتایج بزرگ‌نمایی‌شده -که بخش بزرگ آن حتا واقعیت ندارد-، مسؤولان فدراسیون‌ها می‌توانند با حضور در ارگ و اداره‌ی امور ریاست‌جمهوری، عمر ریاست خود را در ورزش و فدراسیون‌ها طولانی کنند. برای همین است که فدراسیون‌های بسیاری، زمین تمرین برای تیم‌های ملی، دفتر آبرومند و تشکیلات منظم ندارند؛ اما نتایج تیم‌های ملی برای‌شان مهم است؛ چون نتایج تیم‌های ملی ضمن مهر تاییدزدن به ادامه‌ی ریاست رییس آن فدراسیون، پول‌ساز و سفرساز نیز است. سفریه، عصریه و پول‌های مفت دیگر که می‌تواند رییس یک فدراسیون را از کوخ به کاخ برساند.
حد اقل، گذر این همه سال ثابت کرده است که رشد فوتبال در افغانستان، وابسته به نتایج تیم‌های ملی نیست؛ اگر چنین ‌بود، ما امروز حداقل بیش از دو بازی‌کن -امرالدین شریفی و اسلام‌الدین امیری- در ترکیب ثابت تیم ملی داشتیم که شروع فوتبال‌شان از زمین‌های پرگردو‌خاک کابل بوده است. البته این دو بازی‌کن نیز به آن خاطر اکنون در جمع یازده بازی‌کن تیم ملی استند که در لیگ‌های خارجی، توپ می‌زنند.
اگر از مربیان داخلی و مسؤولان فدراسیون فوتبال از گذشته تا امروز بپرسیم که؛ نقش شما در پرورش بازی‌کنان امروز تیم ملی، چقدر است، همه‌ شانه‌های‌شان را بالا خواهند انداخت؛ چون همه‌ی این بازی‌کنان از همان شروع زیر نظر مربیان خارجی، الفبای فوتبال را آموخته ‌اند. حرف من این نیست که چرا بازی‌کنانی در تیم ملی هستند که حتا در تمرین‌ با زبان‌های رایج در افغانستان، صحبت نمی‌کنند -یا نمی‌توانند- یا در خارج تمرین کرده اند. آن‌ها گناهی ندارند که جان‌شان را برداشته و از این ماتم‌کده رفته ‌اند. حرف من آن است که فوتبال ما در مسیر اشتباه در حرکت است. اگر به جای قهرمانی در جنوب آسیا که سال‌ها فوتبال ما را از رشد باز داشت، زیرساخت‌ها، اقتصاد و دانش فوتبالی ‌مان رشد می‌کرد، امروز وضعیت فوتبال ما بهتر بود.
وقتی جناب کارگر بر مسند ریاست فدراسیون نشست، همه به تغییرهای بنیادی امیدوار شدیم؛ چون، او از جنس فوتبال بود؛ اما زمان ثابت کرد که او سیاست‌زده‌تر از گذشتگان عمل کرده و به قول وطنی «اَو خود را پُف کرده ‌می‌خورد.» حضور او، نه تنها موجب تغییر ساختاری در فوتبال نشد که برگزاری تورنمنت چندهفته‌ای به نام لیگ برتر را نیز وابسته به خیرات و صدقه‌ی سر چند پول‌دار و پروژه‌بگیر کرد تا در ادامه‌ی فرصت‌سوزی‌ها، به امروز برسیم که با خروج نیروهای بین‌المللی و آمدآمد طالبان، دیگر حتا فرصت برای تغییر هم نداشته باشیم. در سال‌هایی که فرصت برای سازندگی و تغییر ساختارهای اساسی فوتبال در این سرزمین مثل گسترش امکانات، ساختن تیم‌های ورزشی، احیای تیم‌های قدیمی و ریشه‌دار در ولایت‌های مهمی مثل کابل، هرات و…، ساخت رسانه‌ای قوی برای پوشش رویدادها و گسترش فوتبال، تقویت مکتب‌های فوتبال، ارتباط فوتبال پایه با مکتب‌های روز دنیا، تربیه‌ی نیروی انسانی در بخش‌های گوناگون، ملزم کردن وزارت‌خانه‌ها و حکومت به حمایت از فوتبال و هزاران کار دیگر، وقت و فرصت بود؛ اما، ما فقط چسپیدیم به نتیجه‌گرفتن تیم ملی بزرگ‌سالان، مربیان و جمع‌آوری بازی‌کنان پروازی.
این‌ها انتقاد نیست؛ واقعیت‌هایی است که مطمئن استم، برای بسیاری ناراحت‌کننده است؛ اما باید گفت؛ چون گفتنش بهتر از نگفتنش است. درست در همین لحظه که ما هنوز یک بازی دیگر را برای صعود به جام ملت‌های آسیا در پیش داریم.
ما باید از خود بپرسیم که چه چیزی از فوتبال می‌خواهیم! اصلا چرا باید فوتبال و یا تیم ملی داشته باشیم. آیا فوتبال فقط تیم ملی و نتایج آن است یا مسایل دیگری هم در آن مطرح است؟
به نظر من مهم‌ترین چیز، طرح مسئله است. طرح این پرسش که چرا باید فوتبال و ورزش داشته باشیم؟ آیا ورزش را فقط برای سلامتی می‌خواهیم یا خواست‌های فراتر از آن هم داریم. اگر این را از مسؤولان ورزشی و غیر ورزشی بپرسیم، نخستین پاسخ‌شان این است که ورزش، به خصوص ورزش‌های پر طرف‌دار و گروهی مثل فوتبال، کرکت و… برای ارتقای اعتماد‌به‌نفس، بالارفتن امید به زندگی، پر نگ‌شدن وفاق ملی و گسترش میل به ملی‌گرایی، مهم است.
اگر ورزش، معیار سلامتی، شور، سرزندگی و اتحاد جمعی در یک جامعه‌ی زنده و پویا باشد، آن وقت بحث ورزش همگانی و نهادینه‌شدن فرهنگ ورزش، مطرح می‌شود؛ چون، فقط با تماشای رقابت‌های ورزشی و یا در یک جمع کوچک ورزش‌کار، نمی‌توان به ملی‌گرایی و وفاق جمعی رسید. این در صورتی ممکن است که همه‌ جا پر از شوروشوق به ورزش باشد.
می‌توان پرسید که این تیم ملی، چقدر شوروشوق به فوتبال را در کشور افزایش می‌دهد. پای چند نوجوان و جوان این سرزمین با نتایج و تماشای بازی‌های آن به میدان‌های فوتبال باز خواهد شد؟ آیا کسی می‌خواهد آینده‌‌اش را در آیینه‌ی امروز «فیصل شایسته و فرشاد نور» ببیند یا خیر؟ اصلا آن‌ها با بازی‌کنان تیم ملی هم‌ذات‌پنداری نزدیک دارند؟
من با خیلی‌ها در این باره گپ زدم، برایم بسیار جالب بود که گفتند: فقط «امرالدین شریفی و اسلام‌الدین امیری» را از نزدیک دیده ‌اند و در باره‌ی دیگران، حس خاصی ندارند؛ اما چون لباس تیم ملی افغانستان را می‌پوشند، از آنان حمایت خواهند کرد.
زمانی که «روح الله نیک‌پا» از المپیک مدال گرفت، فرزند رییس یکی دیگر از فدراسیون‌های رزمی افغانستان که اتفاقا رشته‌‌ی‌شان جزو ورزش‌های رزمی‌ای مطرح است، در یک باش‌گاه تکواندو ثبت نام کرده بود. ازش پرسیدم که چرا تکواندو؟ گفت: می‌خواهم نیک‌پا شوم. او نیک‌پا را یکی شبیه خودش می‌دانست، در همین جامعه و در باش‌گاه‌های نمور و پرگردوخاک کابل او را دیده بود و با وجودی که روح‌الله نیز تکواندو را از ایران شروع کرده بود؛ ولی، آن نوجوان هم‌ذات‌پنداری نزدیکی با او داشت.
در روزگاری که نیک‌پا، بهاوی، ایمل، رضایی و… در تیم ملی تکواندو بودند، باش‌گاه‌های تکواندو پر از نوجوانان پرشوری بود که همه دوست داشتند، نیک‌پا، نثار، ایمل و رضایی شوند. این تأثیر یک مدال و نمایش خوب ورزشی در میدان‌های بین‌المللی است، به شرطی که ستاره‌های ورزش پروازی نباشند.
برای همین است که باید گفت: هنر این نیست که بازی‌کنان خوب و با استعداد را از سراسر دنیا دور هم جمع کرده و بگوییم، چه تیمی داریم. هنر آن است که این بازی‌کنان از درون برنامه‌ریزی و رقابت‌های ورزشی داخلی، جذب تیم‌های ملی شوند. من با خال‌کوبی مشکلی ندارم و کاری هم به مسایل شرعی و قانونی آن ندارم؛ اما وقتی یک بازی‌کن آمده از خارج -ولو بازیکن فنی و خوب باشد- سر تا پای بدنش خال‌کوبی شده و اصلا شبیه کسانی نیست که نونهالان افغانستان در پیرامون‌شان دیده اند. به آن‌ها، باید حق داد که با آن ستاره هم‌ذات‌پنداری نزدیکی نداشته باشند.
فوتبالیستی که تمرین‌هایش، بازی‌هایش، زندگی و باش‌گاهش در خارج است، از خارج می‌آید، پیراهن تیم ملی را می‌پوشد، در خارج تمرین می‌کند، سپس از همان خارج به کشور دیگری رفته و با حریف افغانستانی مسابقه می‌دهد؛ سپس دوباره به خارج می‌رود؛ یک نوجوان افغانستان، حق دارد که با چنین خارج‌بوده‌ و خارج‌رفته‌ای، حس نزدیک نداشته باشد. برای او، دیوید نجم با دیوید بکهام، چه تفاوتی دارد؛ وقتی هر دو در خارج اند و فقط می‌توان آن‌ها را از تلویزیون دید؟
مربیان پروازی نیز همین وضعیت را دارند. در همه‌ی کشورهای جهان، مربیان تیم ملی بزرگ‌سالان، کارش تنها تمرین و هدایت تیم ملی بزرگ‌سالان در رقابت‌های بین‌المللی نیست؛ بل که او مسؤول فنی همه تیم‌های ملی در رده‌های گوناگون است؛ یعنی او است که استراتژی، تکتیک، سیاست‌گذاری و راه فوتبال را برای همه‌ رده‌ها مشخص کرده و از نزدیک بر کار آن‌ها نظارت می‌کنند.
خواست‌ صعود و ادعای پیروزی بر کشورهایی مثل عمان و حتا هندوستان و بنگله‌دیش، ظلم به عدالت فوتبال است؛ چرا باید کشوری که هیچ چیزی در فوتبال ندارد، از درو و دیوارش مصیبت می‌بارد، بر کشورهایی که میزبان دور گروهی لیگ قهرمانان آسیا بوده و پیش‌رفت‌های زیادی کرده است، پیروز شود؟‌
بگذارید مسئله‌ا‌ی را مطرح کنم. از نظر بسیاری، لیونل مسی، بهترین بازی‌کن تاریخ است و او در رقابت‌های باش‌گاهی، همه‌ی جایزه‌ها را دِرو کرده است؛ اما چرا در تیم ملی ارجنتین موفق نیست و محبوبیت زیادی هم در کشورش ندارد؟ چون برای مردم ارجنتین «خوان ریکلمه»، بیش‌تر ارجنتینی است تا مسی! مسی بیش‌تر از آن که ارجنتینی باشد، کاتالونیایی است -حتا اگر ادعایش چیز دیگری باشد-، خانواده، کودکان، خانه و همه‌ی بایدها و نبایدهای او در کاتالونیا است؛ نه ارجنتین.
اکنون، «ندیم امیری» و «وحید فقیر»، در تیم‌های ملی آلمان و دنمارک استند. ما فقط از دور آنان را تماشا می‌کنیم، هیچ حسی هم نسبت به آن‌ها نداریم و اگر قرار باشد که یک نوجوان تا آخر دوران نوجوانی‌اش، فرشاد نور را هم فقط از تلویزیون ببیند، چه تفاوتی بین فرشاد و ندیم وجود دارد؟
در فرجام، می‌توان پرسید که آیا هواداری از ورزشی که به شدت رنگ‌وبوی قومی دارد، منطقی است؟ ورزشی که بازی‌کنان و مربیانش پروازی استند و رسانه‌هایش هم متأثر از اراده‌ی معطوف به قدرت سیاسی، «دربست» در اختیار ورزش خاصی قرار دارند؛ تا ارباب قدرت، مسرور و مشعوف باشد.