بخش نخست
شش سال پیش، برای اجرای وظیفه در ارتش، به ولایت سرپل فرستاده میشود؛ ولایتی در حال گسترش ناامنی که هر روز، گروههای تروریستی در آن مثل قارچ میرویند و به دلیل فقر و کمبود دسترسی نوجوانان به آموزش، بستری شده است برای سربازگیری گروههای تروریستی که توسط تحصیلکردههای پاکستانی در مساجد همان ولایت به پیش میرود.
اواسط خزان سال ۱۳۹۷، طبق گزارشها، خبر از حملهی طالبان بر ولسوالی سنچارک ولایت سرپل میرسد و به محمد و گروهی از سربازان ارتش، وظیفه داده میشود که در صورت حملهی طالبان، آمادهی ضد حمله در کنار نیروهای امنیتی و مردمی باشند.
صبح وقت یک روز که آفتاب هنوز از برجهای دیدبانی ارتش در مرکز سرپل پایین نیامده است، خبر حملهی طالبان بر روستایی در ولسوالی سنچارک به ارتش داده میشود و محمد با گروهی از سربازان ارتش، موظف میشوند که در شصتکیلومتری شرق مرکز سرپل، به ولسوالی سنچارک بروند.
چیزی نمانده است آفتاب از تپههای خاکی اطراف ولسوالی سنچارک پرواز کند که محمد با همسنگرانش، به نیروهای امنیتی و محلی در روستایی در ولسوالی سنچارک میرسند. طالبان در جریان روز توانسته اند دو روستا را تصرف کنند و نیروهای امنیتی و محلی را مجبور به عقبنشنی کنند. طی هفتههای گذشته نیز، طالبان روستاهای دیگری را تصرف کرده بودند که ظاهرا تهدید جدیای برای مرکز ولسوالی به شمار نمیرفته و دولت در مقابله با حملات آنان، هیچ اقدامی نکرده است. با رسیدن محمد و همراهانش که هرچند در آن ولسوالی نابلد استند و شناختی از میدان نبرد ندارند؛ روحیهی سربازان امنیتی و محلی نیز بازمیگردد و آن شب میتوانند چند حملهی طالبان را با شکست مواجه کرده و مانع پیشروی آنان شوند. لشکر طالبان پس از تصرف چند روستا بدون مقاومت شدید، افزایش یافته است و جوانان زیادی از این روستاها با طالبان همراه شده اند.
محمد از نیمهشب روزی میگوید که پیش از پریدن آفتاب از تپههای خاکی سنچارک، به آن ولسوالی رسیده بود؛ از حملهی طالبان از چند سمت روستا که در دقایق اول، همه نیروهای موجود در دفاع از آن روستا را غافلگیر میکند. شب از نیمه گذشته است؛ طالبان از سه سمت روستا همزمان حملات شان را آغاز میکنند و از چند خانه در داخل روستا نیز علیه نیروهای امنیتی و مردمی شلیک میشود. سربازان امنیتی با تصور این که ممکن نیروهای مردمی با طالبان در ارتباط باشند، در دقایق اول حملات، آمادهی فرار میشوند؛ اما با خنثاشدن حملاتی که از داخل روستا به راه انداخته شده است، اعتماد شکسته دوباره ساخته میشود و نیروهای مردمی با نیروهای امنیتی، آمادهی ضد حمله میشوند. جنگ از سه سمت روستا به نفع طالبان به راه انداخته شده است؛ اما نیروهای مردمی به دلیل مسلطبودن بر منطقهی جنگی، در تبانی با نیروهای امنیتی و دفاعی میتوانند حالت دفاعی شان را به تهاجمی تبدیل کنند.
بعد از دو ساعت درگیری، در حالی که هیچ آسیبی به نیروهای امنیتی و دفاعی نرسیده است، حملات طالبان شکست میخورد؛ تلفات صف مقابل طالبان، دو زخمی از نیروهای مردمی است؛ اما طبق گزارشهای مردم، در آن ضد حملهی ارتش، بیش از ده سرباز طالب کشته میشوند؛ اما جسدهای شان از میدان جنگ انتقال داده میشود. آنتنهای شبکههای مخابراتی از سوی طالبان قطع شده است و ارتباطات در آن روستاها را دچار مشکل کرده است.
محمد، اولین نبرد مسلح و واقعی زندگی اش را همانشب تجربه میکند؛ تجربهای که با ترس گیجکنندهای از ساعت اول حملات طالبان شروع میشود و تا اوایل صبح و شکست طالبان، جایش را به شجاعت میدهد؛ یا او تصور میکند که شجاع شده است. «فردا که همه بچههای روستا سلام سربازی میزدن، حس افتخار داشتم.» آن موفقیت برای محمد، او را روحیه میدهد. او قصههای زیادی از سربازان در خط اول نبرد شنیده است؛ اما خودش پس از فرستادهشدن به اجرای وظیفه در سرپل، دو سال را در بخش اداری کار میکند. پس از گذشت دو سال، به درخواست خودش وارد نیروهای جنگی میشود و این عملیات، اولین اجرای وظیفه اش در میدان واقعی نبرد است.
فردا با روشنشدن روز، عملیات تهاجمی علیه طالبان آغاز میشود و به قصد تصرف روستاهایی که طالبان به دست گرفته اند، جنگ به پیش برده میشود. در کنار نیروهای مردمی و امنیتی که میجنگند، چند تانک ارتش نیز آنان را همراهی میکند. اولین عملیات، به قصد تصرف یکی از روستاهای کلیدی این ولسولی است که سقوط آن به دست طالبان، تهدیدی جدی بر مرکز ولسوالی به شمار میرود؛ روستایی با بیش از چند صد خانه که به لحاظ موقعیت جغرافیایی، برای طالبان سنگر خوبی به شمار میرود. عملیات تهاجمی آغاز میشود. طالبان، برخی از مسیرهای ورود به آن روستا را بمبگذای کرده اند؛ تکتیک جنگیای که همیشه این گروه به کار میبندد و از تلفات ملکی در اثر این بمبگذاریها نیز هراسی ندارد.
نیروهای محلی به دلیل نداشتن آشنایی با بمبها و خنثاکردن آن، از صف مقدم نبرد عقبنشینی میکنند و نیروهای ارتش و پولیس که گروه ماینپاکی نیز دارند، پیشبرد خط اول عملیات را به دوش میگیرند. پس از چهارساعت درگیری، محمد با ده نفر از همراهانش، میتوانند از یک سمت روستا وارد شوند. با واردشدن نیروهای ارتش، همزمان نیروهای محلی نیز بر روستا هجوم میبرند؛ اما پس از واردشدن به روستا، پیشروی کند میشود و طالبانی که در خانههای مردم سنگر گرفته اند، پیشروی عملیات را به مشکل مواجه میکنند. محمد، به گفتهی خودش، آنشب و آنروز در دو عملیات، احساس بردن دارد و بدون هیچ ترسی، اولین جنگ واقعی زندگی اش را پیش میبرد. او که دوازده ساعت از شلیک اولین گلوله اش در یک جنگ واقعی نمیگذرد، تا هنوز به باور خودش، سه نفر را کشته است و هیچ احساس پشیمانی و ترسی در وجودش نیست.
نزدیک غروب، طالبان با تلفات سنگینی که میبینند، مجبور به عقبنشینی از آن روستا میشوند. با تصرف کامل روستا، نیروهای دولتی و مردمی، عملیات را متوقف میکنند و قرار میشود آن شب را در کنار مردم روستا که از سوی طالبان آزار و اذیت دیده بودند، جشن بگیرند. مردم محل با کشتن گوسفند و دادن مهمانی از نیروهای امنیتی و مردمی قدردانی میکنند. قرار بر این میشود که فردا پیش از روشنشدن آفتاب، حملات علیه طالبان از چند سمت آغاز شود.
آنشب، وقتی سربازان ارتش نانی را که مردم برای شان آماده کرده اند، میخورند، محمد با همسنگرانش، در موقعیتی از روستا فرستاده میشوند تا در آنجا آمادهی عملیات برای صبح باشند و در جریان شب، مواظب حملات احتمالی طالبان. محمد آن نیمههای شب که دیگر صدای گلولهای شنیده نمیشود، در حالی که در صندلی تانک زره تکیه داده است، به ساعت دوی روز فکر میکند؛ به سرباز طالبی که پس از شلیککردن به صورتش، تصور کرده بود چهارده سال بیشتر ندارد؛ اما فرصت نیافته بود که صورت او را ببیند.
ادامه دارد…