دست‌فروشان؛ مبارزانی که به خیابان‌ها ریخته‌اند!

عبدالله سلاحی
دست‌فروشان؛ مبارزانی که به خیابان‌ها ریخته‌اند!

همه از کارگران منزجرند؛ از دیدن شان اذیت می‌شوند. دوست ندارند وارد محوطه‌ی شان شده، محدوده‌های شان را زیر سوال ببرند.
شهرداری‌ها سعی می‌کنند، جاهای مشخصی برای فروشندگان خیابانی بسازند و این کار را بیش‌تر تحت فشار شهروندان انجام می‌دهند. وقتی برای کسی کار می‌کنید، هر عمل با درخواست و انتظاری برای صدور اجازه انجام عمل همراه است. هر کاری که انجام بدهید، محدوده‌ها تعیین‌کننده محتوای آن است.
اگر می‌خواهید پول بیش‌تر به دست بیاورید باید به‌جایی بروید که مردم، بیش‌تر در آن رفت‌وآمد دارند. اگر این کار را بکنید؛ باید حدود را زیر پا بگذارید؛ وضعیت کارگری در ساده‌ترین شکل‌ خود، خلاف نظمی است که آن فرا گرفته است.
من در نوشته‌ای که در مورد یک‌سری از شعرهای بچه‌های بلخی داشتم-شاعران بی‌کتاب، از «وضعیت اعتراضی»، گفته بودم. وضعیت اعتراضی، بیش‌تر از هر گروه و شکل اجتماعی‌، به کارگران و به‌خصوص تیپ کارگران خیابانی نزدیک است.
کارگری که در خیابان دست‌فروشی می‌کند، از موقعیت خود ناراضی است و اولین جرقه‌ی اعتراض از همین‌جا در می‌گیرد.
البته، می‌خواهم روشن شود، اعتراضی که از آن حرف می‌زنم، فکرشده و عمدی نیست؛ این اعتراض تفکربرانگیز و تولیدگر اراده است. به این معنا که اکثر دست‌فروشان، وضعیت‌شان را نمی‌شناسند؛ آنان فقط به موقعیت بد فردی و خانوادگی‌شان پی برده‌اند.
زمانی که کارگران خیابانی، بفهمند که آنان، گروه و یکی از شکل‌های اجتماعی در شهرها هستند، روزی است که دشمنی نیروهای کنترل و سرکوب با مردم، آشکار می‌شود.
قبلِ رسیدن به درک واقعی از وضعیت، همه‌ی محدودیت‌های وضع‌شده، محترم و لازمی به نظر می‌رسند. حتا دست‌فروشی که می‌داند، کار در خیابان و اشغال آن، حق او است؛ احساس ندامت خواهد داشت.
با همه‌ی تلاش‌هایی که برای سرکوب، سرخوردگی و پس زدن کارگران خیابانی، انجام می‌شود؛ افزایش روزبه‌روز آنان و شکست محدوده‌های نظم‌ساز بیش‌تر، نشان می‌دهد که اعتراض کارگران خیابانی، بسته به نتیجه‌ای است که باید بر زندگی و معیشت‌شان تأثیر بگذارد.
هرچه محدودیت بیش‌تر شود، فقر و صدای اعتراض نیز بالا می‌رود؛ آن‌چه از بلندگوها می‌شنوید؛ «…کیلوی چِل‌وپَین روپه، …کیلوی چل روپه…»، فقط جار زدن بهای مواد خوراکی نیست.
صدای اجتماعی است که گرسنگی و سیری‌اش، وابسته به آن اعداد است؛ صداهای بلندشده در خیابان‌ها – صداهای همیشگی اعتراض خیابانی مردمی است که از همه‌گیری گرسنگی، خبرتان می‌دهد.
شاید هیچ اعتراضی به دیرپایی حضور خیابانی و شعارهای واقعی دست‌فروشان نرسد؛ دست‌فروشان با بالا رفتن بهای هر یک از مواد مورد نیاز، صدای‌شان را بلند می‌کنند.
تصور کنید، یک کیلو کچالو به ارزش صد افغانی رسیده باشد؛ با شنیدن این عدد از بلندگوهایی که هم‌صدا در یک رسته، بلند شده است چه چیزی به ذهن تان می‌رسد؟
نگران می‌شوید، از ناتوانی‌تان برای آماده کردن نیازها آگاه شده و می‌فهمید که دست‌فروشان، فروشنده نیستند؛ آنان تظاهرات‌چیانی هستند که هر روز به خیابان ریخته، راه‌ها را بند انداخته و داد می‌زنند؛ همه‌چیز در حال فروپاشی است، وضع معیشت خانواده‌ها رو به افول است.
این‌که بلندگوهای دست‌فروشان اذیت‌تان می‌کند نباید به‌خاطر صدا و اصطلاح‌هایی مثل «آلودگی صوتی»، باشد. باید، دیدن دست‌فروشان و شنیدن آن‌چه می‌گویند، رنجورتان کند.
شهرداری، رسانه‌‌ها، آدم‌های بی‌خیال و پول‌دار، همه‌ شان فکر می‌کنند دست‌فروشان از روی طمع و بی‌فرهنگی وارد خیابان و پیاده‌رو می‌شوند اما؛ این‌گونه نیست؛ فرهنگی که از آن دفاع می‌کنند؛ آزمند است.
محدودیت‌های روزبه‌روز، حمله پلیس به دست‌فروشان و تخریب اموال شان، خود نشان می‌دهد که دولت، برخلاف مردم است و همه‌ی شهر را به‌عنوان ساحه‌ی تحت اداره شهرداری، تصاحب کرده است.
این‌که صدای کارگران را از آن‌ها می‌گیرند، چه معنایی دارد؛ گرفتن بلندگوهای دست‌فروشان و شکستن آن، حمله‌های غیرمترقبه به جمعیتی از کارگران خیابانی و پراکندن آنان، چیزی غیر از رفتار پلیس ضد شورش در برابر معترضان در یک را‌ه‌پیمایی عظیم است؟!
عبور از حدود تعیین‌شده‌ی شهرداری، عبور از محدوده‌ی نزاکت‌های ناخوانا با واقعیت مثل رعایت اصول شهرنشینی -جلوگیری از سر وصداها و…، کارهایی هستند که یک دست‌فروش، بدون انجام آن گرسنه می‌ماند؛ او با وضعی زندگی می‌کند که اگر تخلف نکند، بهتر است زندگی نکند.
کارگران خیابانی، به مرحله‌ای رسیده‌اند که اعتراض در هر کارشان وجود دارد؛ وضعیت کارگران خیابانی، وضعیت اعتراضی است چرا که هر چه هست از آنان گرفته شده و در انحصار دولت درآمده است.
زمانی که همه جا مربوط به نهاد قدرت است؛ ‌دست‌فروشان واقعی‌ترین مبارزان‌اند. آنان هر لحظه در خیابان با نیروهای سرکوب پلیس می‌جنگند و آن‌چه به خانه می‌برند حقی‌ست که با چنگ‌ودندان به دست می‌آورند.
واقعی بودن اعتراض و مبارزه آنان از غریزی بودن آن است؛ کارشان در خیابان از روی آگاهی طبیعی و بیولوژیک جامعه است؛ ناخودآگاه جامعه‌ای که ادب، قانون و فرهنگ را تحمیلی بر خود دیده و علیه آن ایستادگی می‌کند.
این کار دقیق‌تر از هوش از حال رفته‌ای است که در تلاش به‌انحصار درآوردن تمام امکانات اجتماعی به سود خود است؛ این هوش، دولت است.