زدایش نوستالژیای انقلابی

عبدالله سلاحی
زدایش نوستالژیای انقلابی

عکاس: جعفر رحیمی

وضعیت اجتماعی افغانستان نیاز به تغییراتی دارد که بتواند تعیین‌کننده‌ی حرکتی به‌سوی یک آرمان مشخص باشد. این آرمان مشخص در یک نگاه فراگیر همانا برابری و در زیرمجموعه‌ی آن برابری‌ جنسیتی و برابری اقلیت‌های زبانی و فرهنگی است. شاید بسیاری‌ها طور دیگری به این موضوع نگاه کنند؛ ولی در هیچ شرایطی نمی‌توان از بایستگی برابری چشم‌ پوشید و آن را انکار کرد.
منظور من بیش از هر چیزی، بر این مفهوم استوار است که هدف، چه بخواهیم چه نخواهیم، نظر به شرایط تعیین شده است؛ خفقان، خود هدایت‌گری به‌سوی رهایی است. هرچند می‌توان ادعا کرد که بسیاری‌ از اقشار و گروه‌ها، هنوز به دریافت بایدی از واقعیت نرسیده‌اند؛ اما این مهم نیز بستگی به آن دارد که «درک واقعیت اجتماعی» را چگونه ارزیابی می‌کنیم.
بخش کوچکی از اجتماع که شاید اهل‌قلم و مطالعه هستند، درک واقعیت را تبدیل به یک مفهوم دانشگاهی و مرحله‌به‌مرحله ساخته‌اند؛ من این را نمی‌پذیرم، زیرا از دید من، چنین دریافتی یک درک نابرابرانه و خودپسندانه است. دلیلی که می‌آورم نیز طبقاتی بودن چنین باوری نسبت به مردم و افراد فرودست جامعه یا همان اکثریت است.
مردم، درد می‌کشند که اکنون زیر پا قرار گرفته‌اند پس آنان می‌دانند که در یک ساختار نابرابر زندگی می‌کنند. این‌که گروه‌های مختلف دینی و مخصوصاً افراطی، همیشه سعی کرده‌اند برای به قدرت رسیدن خود، بحث تغییر نظام را مطرح کنند، دلیلی نداشته جز این‌که باور مردم را نسبت به ناعادلانه بودن ساختار اجتماعی هر دوره، درک کرده‌اند. مسئله من اما چیز دیگری است؛ چرا کسانی که نه بر اساس باورهای مذهبی بلکه بر اساس واقعیت‌های نابرابر اجتماعی و شرایط اقتصادی، نسبت به ساختار حاکم، بدبینی و حتا اختلاف پیدا کرده‌اند، نمی‌توانند چنین ادعایی کنند و جنبشی از مردم را با خود همراه سازند؟
اگر از من پرسیده شود، می‌گویم؛ چون این مجموعه هرگز نتوانسته‌ دست به عمل سیاسی بزند، چنین شده است. می‌خواهم در مورد عمل سیاسی صحبت کنم؛ آن‌چه که بیش از همه لازمش داریم و نظر به وضعیت کنونی ساخته می‌شود. ژرژ باتای نویسنده «قهقه شهریاری»، در جایی از این کتاب می‌گوید؛ «تنبلی ما را به ایده‌ی مبهمی از تکرار انقلاب‌های گذشته سوق می‌دهد.»
منظور او این است که ما به اکنون نمی‌نگریم و بیش از همه درگیر قهرمان‌های گذشته و حرکت‌های مربوط به آن‌ها هستیم. از نگاه او، «عادت کرده‌ایم که انقلاب آینده را درون شرایطی در نظر آوریم که به لحاظ تاریخی دور از ماست و بنابراین، فهم دقیق و نیرومند آن دست‌نیافتنی است.»
چون این‌جا با او هم‌آوا می‌شوم، لازم می‌بینم همچون او صحبت کنم و بگویم که سرتاسر سیاست دگرگون‌گر، تحت نفوذ آرمان‌هایی رفته است که درگذشته، در جایی دیگر، کسان دیگر با آن درگیر بودند و ما که در اکنون به سر می‌بریم و در جای دیگر و کسان دیگری هستیم، برنامه‌هایی انتزاعی‌ را پیش گرفته‌ایم که فقط به‌درد وراجی کردن نزد این‌وآن می‌خورد.
منظورم از برنامه‌ریزی‌های بی‌اندازه انتزاعی، همان‌ آرمان‌های مربوط به قهرمانان تاریخی کارگران است و چرا چنین منظوری دارم؟ چون مثل باتای معتقدم که برنامه‌های ما درون شرایطی در نظر گرفته می‌شود که به لحاظ تاریخی دور از ماست. نمی‌توانیم این دوری را با اکنون خود و شرایط واقعی موجود در زندگی خود نسبت داده و درنهایت به فهم واقعی آن برسیم.
ضرورت فهم عمل سیاسی نیز در چنین شرایطی برجسته می‌شود. زمانی که دگرگونی، در حد جایگزین شدن یک فرد با یک فرد دیگر تقلیل می‌یابد و توهمی را ایجاد می‌کند که گویا که حالا همه در یک امر جمعی- انتخابات- شریک بوده‌ایم، پس عمل ما یک عمل سیاسی مشترک بوده؛ که شاید گاهی آن را دگرگونی سیاسی به دست مردم هم بنامند.
این خرده جنبش‌های قراردادی، چیزی جز یک‌سری از اصول مشخص و تعیین‌شده نیست که هرکدام از ما، به‌نوبت خود محتاج به اشتراک در آن شده‌ایم. اشتراک می‌کنیم زیرا می‌خواهیم سهمی در دگرگونی داشته باشیم اما واقعیت این است که این سهم کامل نیست و حتا نیاز اساسی ما را تشکیل نمی‌دهد. اشتراک در این خرده‌جنبش‌ها یا بهتر که بگویم شبه‌جنبش‌ها، فقط شباهتی به آزادی و امر جمعی-اشتراکی- برای دگرگونی سیاسی دارد.
نمی‌توان پیکارهای انتخاباتی، تجمعاتی مثل برنامه‌های بزرگداشت از روز زن و را که اکنون در بین مردم رواج داده‌اند، سیاسی دانست. حتا اعتراضاتی مثل درج نام قوم در شناسنامه‌ها، ایجاد تجمعات و سازمانک‌هایی برای برنامه‌ریزی آن، نمی‌تواند عمل سیاسی باشد.
عمل سیاسی، نیاز به هدفی معطوف به دگرگونی دارد. دگرگونی معطوف به تقسیم قدرت و سرمایه. آن‌چه در زمان ما به آن پرداخته می‌شود، جز اصلاحات در ساختار حاکم نیست. عمل سیاسی، اصلاح‌گری نیست و فرد سیاسی اصلاح‌طلب نیست؛ عمل سیاسی مجهز به درکی از واقعیت اجتماعی در زمان بخصوص و شیوه‎‌ای است که می‌خواهد زمان بخصوص دیگری را رقم بزند.
مهم است که بدانیم، چه ساختار اجتماعی‌ای می‌خواهد دست ‌به‌کار شود، چگونه و برای ساختن چه؟ عملی که تشکیلات جمعی و ریشه‌داری در زمان خود نداشته باشد و نتواند به آن تشکیلات هدفی فراگیر و آینده‌نگر داشته باشد، فاقد رویکرد سیاسی است. رویکرد سیاسی صرف بر اساس تشکیلات و موضع مشخص قابل‌درک نیست؛ چنین عملی باید فارغ از تأثیرات ساختار حاکم نگرشی را به آینده؛ سمتی که نمایانگر زمان پیروزی باشد، از خود به دیگران منتقل کند.
آینده، در نگاه باتای نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. او کار سیاسی را گره‌خورده با «امیدِ معطوف به آینده» می‌داند. مشخص است که چنین امیدی بدون داشتن تشکیلات جمعی که سیاست خاصی را دنبال کند، به وجود نمی‌آید. این سیاست نیز شیوه‌ی برخورد با اکنون و خلق امیدی است که قرار است همگان را در بر بگیرد.
عمل سیاسی، امیدوار است و برای این امید دست‌به‌کار شده است. اینک، بازمی‌گردیم به ابتدای بحث خود؛ زمانی که به نقل از ژرژ باتای گفتیم؛ «تنبلی ما را به ایده‌ی مبهمی از تکرار انقلاب‌های گذشته سوق می‌دهد.»
اگر خواهان دگرگونی هستیم، نوستالژیای انقلابی خود را رها کرده و درک واقعی پیوندیافته با زمان اکنون را دریابیم. زمانی که می‌تواند به آینده گره بخورد و با این درک امیدی را بین تمام اجتماعات محروم ایجاد کند. اجتماعاتی که فقط بر اساس توهم گردهم آمده‌اند اما همین‌که روزنه‌ای بیابند واقعیت را با آن خواهند شناخت.