اطلاعات زیاده بر احتیاج؛ دانستنی‌هایی که به درد نمی‌خورد

عبدالله سلاحی
اطلاعات زیاده بر احتیاج؛ دانستنی‌هایی که به درد نمی‌خورد

تولید اطلاعات، به‌دلیل بیش‌ازاندازه بودن خود، در حین این‌که می‌تواند توهم آگاهی را شکل بدهد، ما را از دانستن و آگاهی‌یافتن بازمی‌دارد. فکر می‌کنیم هرچه بیشتر بدانیم، پراکنده‌تر می‌شویم؛ بنابراین سعی می‌کنیم محدوده‌هایی را برای خود تعیین کنیم. تخصصی شدن تحصیل برای همین است؛ یعنی زیاد بودن اطلاعات و دانستنی‌ها، ما را به سمت تخصصی شدن کشانده است.
اهمیت طرح این بحث در این نیست که چیستی اطلاعات و یا تخصص‌مان را نشان می‌دهد؛ برای من، اهمیت آن در تغییر نگرش و زاویه‌ای است که از آن به ما نگاه می‌شود.
زمانی که می‌گوییم باید تخصصی‌تر شویم، تصمیم واقع‌بینانه‌ای گرفته‌ایم اما؛ زمانی که سیستمی که در آن زندگی می‌کنیم، به‌دلیل رسیدگی خودش به آن‌چه برایش طراحی‌شده، این تصمیم را در ذهن‌مان می‌کارد، واقعیت چیز دیگری است نه آن‌چه اسمش را تصمیم‌گیری در مورد تخصص و رشته‌ای‌سازی آگاهی، می‌نامیم.
اگر از دید شک‌آلود من به موضوع نگاه کنید؛ رشته‌رشته کردن دانش و در کل آگاهی‌های ممکن در جامعه و بعد انتخاب ما از میان آنان، یک فریب یا چیزی شبیه خطای دید است.
اگر از بالا خودمان را تماشا کنیم؛ یعنی خود را هنگام انتخاب رشته‌ی تحصیلی‌مان تصور کنیم، می‌بینیم که در میان صدها رشته، یکی‌ را برگزیده‌ایم و کاملاً در آن مختاریم اما؛ اگر همه‌ی این‌ رشته‌ها را حساب کنیم و بگوییم، هیچ‌کدام را نمی‌پسندم، قضیه کاملاً برعکس می‌شود.
در این صورت، می‌توانیم بفهمیم که نه! آن‌چه ما نامش را انتخاب می‌گذاریم، جبری است که از نبود رشته‌های دیگر، سرچشمه گرفته. محدودیت‌ها، باعث انتخاب نمی‌شوند، آن‌ها انتخاب را به‌وجود می‌آورند.
زمانی که فقط دو رنگ را برای انتخاب داشته باشیم و یکی‌ را برگزینیم، نمی‌توانیم اسمش را انتخاب بگذاریم، چون ما راه دیگری نداشتیم اما؛ میل به وجود گزینه‌های دیگر در ما همیشه وجود دارد. درصورتی‌که مثال‌های مرا در مورد اطلاعات رسانه‌ای هم یک‌سان بدانیم، می‌توانیم به نتیجه‌های جالبی برسیم.
نخست از همه، می‌فهمیم که اطلاعات موجود در اطراف ما، همه‌شان قابل‌درک نیستند زیرا ما قبلاً توسط اجتماع و سیستم حاکم بر آن، راهی را پیموده‌ایم که الآن با آن‌چه برخورده‌ایم فاصله دارد. وقتی‌که رشته‌ای را خوانده‌ایم یعنی، دیگر رشته‌ها را از خود گرفته‌ایم که البته جز این، چاره‌ای هم نداشتیم.
اخبار اقتصادی، سیاسی، ورزشی و… مثل رشته‌ها تقسیم‌شده هستند. بر اساس همین تقسیم‌بندی هم است که هر کس که در جامعه بیاید، پس از مدتی، وارد محدوده‌ی از پیش تعیین‌شده خواهد شد. محدوده‌ای که نمی‌توانیم ورود به آن را به انتخاب خود بدانیم؛ آن‌چه بر ما می‌گذرد آزاد است اما؛ ما که تحت گذر آنیم و نمی‌توانیم فارغ از آن تصمیمی بگیریم، آزادی نداریم.
جهان رسانه، به‌خصوص از نوع شبکه‌های اجتماعی‌اش، طوری دست‌ به تولید اطلاعات می‌زند که می‌شود راجع به‌ هرچیزی دانست اما؛ درنهایت همین زیادی، کار دست‌مان می‌دهد و ما را به نادانی علاقمند می‌سازد. این رسانه‌ها، ظرفیت آگاهی‌یابی‌مان را مشخص می‌کند؛ بنابراین وقتی‌که خود می‌بینیم نمی‌توانیم از همه‌چیزی که می‌بینیم آگاه شویم، دوباره به دامان تقسیم‌بندی‌ها برمی‌گردیم و از بسیاری چیزها، نادیده می‌گذریم.
ما نیاز به خروج از متنی داریم که در آن همه‌چیز را -حتا خودمان را- از پیش تعیین کرده‌اند. مرزبندی‌هایی که از آن یادکردم، هرچند که واقعیت اجتماعی و زیستی است اما؛ نتیجه‌ای که از آن به‌وجود آمده، برخلاف آن را نشان می‌دهد؛ ما دچار خطای دید شده‌ایم و شاید دنیای مجازی فقط در انترنت نیست و بسیاری از باورها و رفتارهای ما با واقعیت زیستی‌مان ربطی ندارد.
دنیای اطلاعات‌زده‌ی ما، طوری شکل‌گرفته است که بسیاری از آن‌چه می‌دانیم و یا قابل دانستن است، بیکاره است. به‌نحوی می‌شود چنین گفت که اگر در تولید هر چیزی یک‌سری از تفاله‌ها و زباله‌ هم به‌وجود می‌آید که قابل‌استفاده نیست، در تولید اطلاعات نیز چنین است اما؛ مشکل در این‌جا است که در دستگاه شبکه‌های اجتماعی، هدف تولید، زباله‌سازی است.
مثلاً عکس لخت یکی از نمایندگان مجلس که زمانی در همین زاکرآباد، دست‌به‌دست می‌شد و همه اهالی، آن را دید می‌زدند، شاید چندان اهمیت نداشته باشد که واکنش به آن، اهمیت دارد. مردمی که رسانه‌ها ساخته است، اطلاعاتی را دوست دارد که نیاز به‌ فهمیدن ندارد؛ مستقیم و کاملاً خودبه‌خود -اتوماتیک- وارد ذهن‌شده، خودش دست‌به‌کار می‌شود.
باخبری از رابطه‌ی نامشروع نماینده‌ی مجلس، اهمیتی ندارد و هرکسی حق دارد رابطه‌ای داشته باشد اما؛ اگر در اجتماع و اهمیتی که به این مسئله می‌دهد، نظر بیاندازیم؛ چنین درکی مزخرف است.
خب! نتیجه این‌که هم‌زمان با تولید اطلاعات زائد، رفتارها و ارزش‌هایی هم به‌وجود می‌آید که بدتر از آن‌ها و آشغال‌تر است. در شرایط این‌شکلی، نمی‌توانیم مرزبندی‌ها را نادیده بگیریم چون همین‌ها بوده که اکنون به این مرحله رسیده‌ایم؛ رشته‌بندی‌ها در دانش‌ها برای زودتر فهمیدن و آسان‌تر فهمیدن درست شد.
علاقه‌ی مردم به زود خبر شدن و آسان فهمیدن، کار را به‌جایی رساند که امروز بیشتر به چیزهایی توجه می‌کنند که اصلاً زحمت دانستن را در خود نداشته باشد. اکنون، بخش بزرگی از مردم حوصله‌ای به دانستن ندارند و حتا برای به‌یاد آوردن چیزی فوراً در گوگل و فیس‌بوک، به جست‌وجو می‌پردازند.
این رفتارها هم زباله‌هایی در وجود ما است؛ دیگر حافظه، قوه استدلال و… در ما بیکاره‌ اگر نشود، کم‌کار می‌شود و درنهایت از ما چیزی جز یک سطل زباله‌ به‌جا نخواهد گذاشت.