گسست تاریخی و شارت‌کتی که باید زد

زاهد مصطفا
گسست تاریخی و شارت‌کتی که باید زد

کلیشه‌ی «گسست تاریخی»، شاید محتمل‌ترین تعریفی است که می‌توان از افغانستان امروز داد؛ این «گسست» یا «پارگی تاریخی» را در همه چیز افغانستان و کشورهای مانند آن می‌تواند دید. در زندگی و تمام نیازهای امروزی یک شهروند افغانستان، می‌توان نشانه‌هایی از سنت، مدرن و پسامدرن را دید؛ سنتی که خوی بومی و حاکم افغانستان است، مدرنیته که حاصل روابط دیپلماتیک یک قرن اخیر در مرکزشهرها است و پسامدرن که به کمک ارتباطات و معاملات فرهنگی-تجاری، تبلیغ می‌شود. تاریخ افغانستان را اگر در جغرافیای امروزی‌اش، بدون هیچ نوع داد و گرفتی با کشورهای دیگر در نظر بگیریم، برای ما می‌گوید، دست کم طی پنج‌ قرن اخیر که کشورها به دست‌آوردهای هیجان‌انگیزی دست یافته اند، این کشور جز مصرف‌کننده، چیزی برای جهان تولید نکرده است؛ این یعنی آنچه از دیگر کشورها به عنوان وسائل مدرن آمده است، حاصل تکامل سنت بومی این سرزمین نبوده؛ بل که مدرنیته با چنگ و دندان مؤلفه‌هایش را در شهرها جابه‌جا کرده است؛ پسامدرن اما به عنوان پدیده‌ی جمعی یا گروهی، مورد بحث ندارد؛ فقط می‌توان نشانه‌های آن را در وسائل تجاری‌ای که وارد افغانستان می‌شود دید و در کسانی که با مطالعه و شناخت از چنین دیدگاهی، دچار تجارب پست‌مدرنستی در بخش‌هایی می‌شوند؛ بنا بر این، آنچه این‌جا حرف اول را می‌زند، سنت است؛ سنتی که شکل بومی-قبیله‌ای خود را حفظ کرده و با ایدیولوژی‌های تندی، مقابل پیش‌رفت افغانستان ایستاده است. طالبان، داعش و گروه‌های تندرو دیگر، همه برآمد جوامع سنتی است که با برانگیختن احساسات سنتی-مذهبی شان توسط منابع استخباراتی، وارد میدان جنگ شده اند.
آنچه طالبان و یا پیروان اصیل سنت دینی می‌خواهند، این است که افغانستان به عنوان نقطه‌ای از جهان، باید در حال خودش باشد تا بتواند در بطن خودش رشد مجاز کند؛ رشد مجاز یعنی دست‌آوردهایش فراتر از سنت‌ها نرود و روش زندگی‌اش با مقیاس سنت سنجیده شود. برآمد چنین ایده‌ئالی، دوره‌ی حکومت طالبان در افغانستان بود؛ دوره‌ای که دیدن تلویزیون منع بود و تلاش می‌شد، مردم نبینند که کشورهای دیگر در چه سطحی زندگی می‌کنند، تا مبادا چشم شان باز شود. سیستم حاکم در شهرهای افغانستان، برآمد «شارت‌کت» تاریخی است؛ یعنی با استفاده از کلید معینی که قبلا قالب آن توسط کسی در جایی ریخته شده است، وضعیت افغانستان توسط کشورهای دیگری در مقاطع زمانی مختلف طی یک قرن اخیر، کلید می‌خورد و هر بار در نطفه خفه می‌شود. از شکست پروسه‌ی مدرن‌سازی امانی شروع تا سقوط حکومت کمونیستی و شکست امریکا در طولانی‌ترین جنگش، همه نتیجه‌ی تصادم سنت با مدرنیته است که هر بار مدرنیته با وجود داشتن امکانات دولتی و مهمات دفاعی، باز هم در مقابل ایدیولوژی سنتی باخته است.
شکست مدرنیته همواره در مقابل منابع بشری و سنت بوده است که از نقاط مختلفی وارد کابل و شهرهای دیگر شده و آن را به چالش کشیده اند؛ یعنی مدرنیته که بیشتر حاصل قدرت سیاسی و نظامی بوده است تا این که در جامعه به عنوان گفتمان همگانی مطرح شده باشد. طرح چنین گفتمانی زمینه‌ی آموزش می‌خواهد که باید با آموزش درست دست‌کم یک نسل همراه باشد تا بتوان ایده‌ها را به کمک آنان در جامعه جابه‌جا کرد. ما تا این که به بهترین مدل پارلمانی دنیا یا نظام سیاسی آن نیاز داشته باشیم، به سیستم فعال و پیش‌رو معارف و تحصیلات عالی نیاز داریم تا بتوانیم نسلی که می‌آموزند را به لحاظ اکادمیک در سطح جهان همراه کنیم تا این نسل بتوانند با تولید و بازتولید دانش و صنعت، مدرنیته را وارد روستاها و خانه‌ها کنند. تفاوت زندگی در کشور سی و چند میلیونی افغانستان، دست‌کم بین کابل‌نشین سرمایه‌دار تا یکی از روستاهای دوردست بامیان یا بدخشان، چند قرن فاصله را نشان می‌دهد؛ به جز آنچه که توسط وسائل ارتباطی امکان دیدن و شنیدنش فراهم شده است.
در چنین وضعیتی، جنگ مدرنیته به عنوان نظام سیاسی یا اقتصادی بارها مقابل سنت باخته است و هنوز در حال باختن است؛ زمانی مدرنیته می‌تواند به تکامل سنت بینجامد و یا آن را به حاشیه بکشاند که توسط نیروی بشری آموزش‌یافته وارد روستاها شود و تلفیقی بین جامعه‌ی روستایی و شهری به وجود بیاورد. چنین تلفیقی را نمی‌توان با جبر و اکراه وسط جامعه‌ای پیاده کرد. تلاش برای پیاده کردن مدرنیته با جبر و اکراه، کاری بود که حکومت‌های کمونیستی در افغانستان انجام دادند و هزاران نفر را توسط حمله‌های نظامی و استخباراتی نابود کردند؛ اما همین خشم برخواسته از جبر و اکراه، گروه‌های تندرو مختلفی را وارد کابل کرد که ضمن شکست حکومت کمونیستی، تمام دست‌آوردهای اقتصادی-سیاسی آن نیز از جامعه برچیده شد. اگر حکومت‌های کمونیستی توانسته بودند اندکی در خوی بومی-سنتی مردم نرمش ایجاد کنند و حساسیت‌های سنتی مردم را قلقلک ندهند، بدون شک، امروز با سنت بازتری در افغانستان مواجه بودیم که می‌توانست برای پذیرش مدرنیته، بهتر از امروز پهلو بدهد.
با استدلال به آن‌چه گفته شد، رویکردی که باید نسل پیش‌رو امروز پیش بگیرند، پل زدن با جهان امروز است تا بتوانند با تولید امروزی هم‌زمان دانش و صنعت، زمینه را برای سفر مردم فراهم کنند. برای به وجود آمدن چنین نسلی، در قدم اول، نیاز به بازبینی نظام آموزشی معارف و تحصیلات عالی است که باید از سوی دولت طوری طراحی شود تا دست کم پنجاه سال آینده، کسی که از افغانستان لیسانس می‌گیرد یا از امریکا، تفاوت چندانی در دانش و بینش نداشته باشد. در صورتی که معارف و تحصیلات عالی بتوانند چنین نسلی را پرورش دهند، پس از آن است که این نسل می‌تواند وارد میدان شود و این کشور را از بن‌گاه‌های دگم سنتی نجات دهد. زمینه‌ی دیگری که فراهم است، آموزش خودی است. امروز به کمک ارتباطات، دانش همگانی شده است و ما همه‌روزه، بروزترین دست‌آوردهای علمی و تکنالوژیک دنیا را به کمک ارتباطات شاهدیم. این یعنی با وجودی که در افغانستان زندگی می‌کنیم، شهروند بالفعل جهانیم و از داشته‌ها و تولیدات جهانی استفاده می‌کنیم. باور اشتباهی که تا هنوز حتا در نهادهای اکادمیک مطرح است، این است که نسل افغانستان در مقایسه با جهان خیلی پس‌مانده است و نمی‌توان سیستم درسی‌ای را در آن پیاده کرد که به سطح کشورهای پیش‌رفته تدریس شود. در همین صنفی که استاد با این باور می‌رود و مواد درسی چند دهه پیشش را تدریس می‌کند، دانش‌جویش با آیفون مدل ۲۰۱۹ با دوست‌دختر یا دوست‌پسرس چت دارد و یا در حال دیدن و خواندن بروزترین اتفاق‌های جهان است.
این که ما بخواهیم وارد گفتمان امروزی جهان شویم یا نشویم، جهان به کمک ارتباطات، گفتمانش را در همه بخش‌های زمین مخابره می‌کند و همه جوامع را به سمت خود می‌کشاند؛ پس بهتر است تعصب کور را کنار گذاشته و به شکل اکادمیک وارد گفتمان جهانی شویم. در روند جهانی شدن، بیش از همه بخش‌ها، دست هنر باز است؛ چون هنر خیلی پاسخ‌گوی نیازهای و واکنش‌های سنت نیست، می‌تواند مسیر تکامل را زودتر طی کند و زمینه را برای مردم فراهم کند تا مردم بتوانند با گذشتن از هنری که مدرن شده است، به جنبه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مدرن نزدیک شوند. اگر ادبیات، موسیقی، سینما و دیگر هنرهای معاصر و هنرمندان، آگاهانه در این عرصه کار کنند و خم و پیچ هنر جهان را تا امروز شناخته باشند، بیشتر از دیگر بخش‌های جامعه‌ می‌توانند تاریخ را «شارت‌کت» بزنند و چیزی را به خورد مخاطب بدهند که ذایقه‌ی سنتی او را دگرگون کند. در جهان امروز، تنها کس یا چیزی که بیشتر زمینه‌ی پرورش و رشدش مساعد است، مخاطب است؛ با پرورش مخاطب و دگرگونی ذایقه‌ی سنتی در جامعه، می‌توان نسلی را به وجود آورد که برای پذیرش مؤلفه‌های امروز آماده‌تر باشند و بتوانند آموخته‌ها و ایده‌های شان را در جامعه پیاده کنند. متأسفانه در بین نسل هنرمند افغانستان نیز، این تعصب کور بومی وجود دارد و هنگامی که شاعری در نوشتن شعر، زبان را به چالش بکشد، با برچسب این که دچار بی‌معنایی شده است، در قدم اول توسط جامعه‌ی ادبی رانده می‌شود و در قدم دوم ابژه‌ای می‌شود برای طنز شبه‌شاعران و روشن‌فکران در مراسم شبه‌-فرهنگی.
گذار از سنت به مدرنیته توسط نظام آموزش و نسل تحصیل‌کرده، و گذار از مدرنیته به پسامدرن با مطالعه‌ و تجربه‌ی شخصی توسط هنرمندان، شاید در کوتاه‌مدت، به هرج و مرج بینجامد؛ اما در درازمدت می‌تواند سبب تکثر دیدگاه شده و زمینه‌ی انعطاف‌پذیری بیشتر را بین اقشار مختلف جامعه حاکم کند. برای چنین گذاری، نیاز اول این است که سیستم آموزشی ما بر اساس ظرفیت نخبه‌ها برنامه‌ریزی شود نه درصدی زیادی که در یک صنف درسی هفتاد درصد را تشکیل می‌دهند. اگر در سیستم درسی افغانستان، معیار تهیه‌ی پلان درسی، در یک صنف پنجاه‌نفری، ده نفر برجسته‌ی آن باشد، می‌تواند دست کم تا ختم تحصیل بیست یا سی نفر دیگر را همراه با آنان پیش برد و فارغ کرد؛ باقی اگر ظرفیتی برای یادگیری این سیستم ندارند، باید از تحصیل کنار بکشند و در زمینه‌های دیگری که دولت مکلف به کارآفرینی است، فعالیت کنند. ما از کثرت اسناد تحصیلی یا افراد تحصیل‌کرده به پیش‌رفت نمی‌رسیم؛ پیش‌رفت زمانی میسر است که تحصیل‌یافته‌های باکیفیت وارد جامعه شوند و اسناد تحصیلی برای هیچ در خدمت افراد قرار نگرفته باشد. بهتر است دانش‌گاه‌های افغانستان، سالانه پنجاه درصد از جمعیتی که فارغ می‌دهند را فارغ دهند؛ اما این جمعیت فارغ شده از دانشگاه دیگر دچار ایدیولوژی سنتی و دگم نباشند و دانشگاه‌ها لیسانسه‌ی داعش و طالب فارغ ندهند.
تا نسل پیش‌روی به وجود نیاد و دولت در پشتیبانی و به وجود آمدن چنین نسلی نقش نداشته باشد، دست‌آوردهای نمایشی‌ای که توسط سیمینارها، پروژه‌های کوتاه‌مدت و منابعی غیر از منابع آموزشی، تحصیلی و تولیدی عرضه می‌شوند، همان طوری که طی یک قرن اخیر کارساز نبوده اند، در آینده‌ی نزدیک هم نخواهند بود. زمانی مدرنیته در جنگ با سنت برنده است که تاریخ تاریک و بسته‌ی سنت را پشت سر بگذارد و نسلی را داشته باشد که از این «شارت‌کت تاریخی»، پشتیبانی کند.