امیدی در ناامیدی؛ عمر، فردایش را روشن‌تر می‌بیند

مدینه پرتو
امیدی در ناامیدی؛ عمر، فردایش را روشن‌تر می‌بیند

۱۴ سال دارد و با پدرش، از شغلی به شغلی تقلا می‌کنند تا چرخه‌ی زندگی خانواده‌ی ۱۰نفری‌شان را بچرخانند؛ مدتی، کراچی‌ای را می‌چرخانند تا با فروش چپس، نانی برای خانواده درآورند و هرازگاهی که شرایط زندگی سخت‌تر می‌شود، در کنار فروختن چپس، بادکنک –پوقانه- نیز می‌فروشند.
عمر، عضو یک خانواده‌ی ده‌نفری است که فقر، باعث شده است در کنار رفتن به مکتب، از کودکی با پدرش کار کند. او، هر روز شش صبح از خانه بیرون می‌شود و نُه شام بر می‌گردد، در کنار هم‌کاری با پدر برای کمک به اقتصاد خانواده، دانش‌آموز ممتاز صنف است و کورس‌های مختلفی را نیز دنبال می‌کند. در آغاز که به او سلام می‌کنم تا چیز‌هایی از او بپرسم، پاسخم را به زبان انگیسی می‌دهد؛ انگلیسی که پس از نشست بن و واردشدن نزدیک به چهل کشور جهان در افغانستان، به یکی از زبان‌های اساسی برای تضمین موفقیت کاری به شمار می‌رود. عمر، انگلیسی را آموخته است تا در آینده که تحصیلش تمام شود، فرصت‌های کاری خوبی را به دست بیاورد.
چهار دهه جنگ در افغانستان، زندگی در این کشور را، بدل به کابوسی برای باشندگان آن کرده است؛ باشندگانی که در کنار جنگ، با مشکلات بی‌شماری از جمله فقر، مواد مخدر و فساد گسترده در سطوح مختلف نظام دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. جنگ چهل‌‎ساله‌ی افغانستان، تنها از این کشور جان نگرفته است؛ هزاران خانواده را بی‌سرپرست کرده و بی‌شمار معلول به جا گذاشته است که همه‌روزه با شرایط بد زندگی و اقتصاد شکننده‌ی این کشور، برای زنده‌ماندن مبارزه می‌کنند.
عمر، یکی از صدها هزار نواجوانی است که به جای تمرکز بر درس و آموزش، مجبور است قسمتی از تمرکز و توانایی‌اش را برای یافتن نان مصرف کند. او، دانش‌آموز صنف نهم مکتب و اول‌نمره‌ی صنفش است. عمر، با این که روزانه مجبور است ساعت‌ها با پدر کار کند، با امیدواری‌ای که به آینده دارد، از درس‌هایش عقب نمانده و صنف هفتم مکتب را نیز امتحان سویه داده است. او، در مکتب شخصی درس می‌خواند و به گفته‌ی پدرش، به دلیل این که چند سال اول‌نمره‌ی صنفش بوده، مدیریت مکتب از او فیس نمی‌گیرد.
عمر، مشکلات زیادی را در خانواده و کار با پدر تحمل کرده است؛ آن قدر که دیگر به رویش نمی‌آورد که مشکلی دارد یا نه. زندگی و چالش‌های آن برای عمر، از او نوجوانی ساخته که به هیچ چیزی جز تلاش و آرزوی پیش‌رفت، فکر نمی‌کند. از او، در مورد خاطرات بد و خوشش در جریان کار و مکتب می‌پرسم؛ اما، می‌گوید که هیچ خاطره‌ی تلخ و یا شیرینی در حافظه ندارد. زندگی در درون مشکلات، او را آماده‌ی پذیرش هر وضعیتی کرده؛ تا جایی که نه چالشی می‌تواند او را نگران کند و نه فرصتی باعث خوش‌حالی‌اش می‌شود؛ حالتی از سکون و آرامش که بیش‌تر به آرامش بعد از طوفان و فاجعه می‌ماند.
پدر عمر اما، بر عکس او، بی‌خیال چالش‌ها و فرصت‌ها نیست؛ او، رنج پدری‌کردن برای هشت فرزند را در شرایط بد اقتصادی کشیده و با نگاهی به چهره‌اش، اندون سختی‌هایی که پشت سر گذاشته و پیش رو دارد را یکی‌یکی می‌توان شمرد. او، از روزهایی می‌گوید که حتا برای به‌دست‌آوردن چند افغانی، تلاش کرده است پیش آدم‌های زیادی روی بیندازد، آن را قرض گرفته و مصرف خانواده‌ و تحصیل فرزندانش کند؛ رنجی که تنها و تنها، یک پدر می‌تواند آن را احساس کند.
تشدید جنگ هم‌زمان با افزایش همه‌گیری موج سوم کرونا، فقر در افغانستان را نیز افزایش داده است. هرچند به دلیل نبود امنیت و دست‌رسی دولت در همه نقاط کشور، آمار دقیقی از فقر در افغانستان به دست نیامده است؛ اما طبق آماری که چندی پیش، رییس‌جمهور غنی در نشست افتتاح پروژه‌ی دسترخوان ملی ارایه کرد، ۹۰ درصد مردم در افغانستان، زیر خط فقر زندگی می‌کنند. بر اساس شاخصی که سازمان ملل برای تشخصیص فقر تعیین کرده است، فردی که روزانه کم‌تر از دو دالر درآمد داشته باشد، فقیر به حساب می‌آید. آقای غنی، در شروع پروژه‌ی دسترخوان ملی، گفته بود که ۹۰ درصد از مردم افغانستان، روزانه کم‌تر از دو دالر درآمد دارند که بیان‌گر فقر شدید در خانواده‌ها است. این در حالی که است که درصدی‌ای از این آمار، حتا در روز در خانواده کم‌تر از دو دالر درآمد دارند؛ چه رسد به فردی که ممکن بتواند با دو دالر روزش را به روز دیگر پیوند بزند.
عمر، یکی از صدها هزار نوجوانی است که در خانواده‌ی فقیر به دنیا آمده است. او که از بچگی با فقر و مشکلات دست‌درگریبان بوده و باور کرده است که زندگی، انگار همین مشکلات است و جای شکایتی از آن وجود ندارد، بی‌توجه به چالش‌های اقتصادی، تمام توجه خود را به درس‌هایش گذاشته و هر لحظه‌ای که فرصت یافته است، درس‌های مکتب و کورس‌هایش را دنبال کرده است. او، با این که دوست دارد در آینده کمپیوترساینس بخواند؛ اما برای برآورده‌کردن رؤیای پدرش که داکترشدن عمر است، می‌خواهد طب بخواند و آرزوی پدر را برآورده کند.
عمر، دوست دارد تحصیلاتش را در دانش‌گاه‌ شخصی بخواند؛ چون، باور دارد که کیفیت درس در دانش‌گاه‌های دولتی پایین است و نمی‌خواهد استعداد و فرصتش در آن‌جا هدر برد. او، نگران این است که چگونه فیس دانش‌گاه شخصی را پیدا کند و برای رفع این نگرانی، تلاش دارد که بعد از پایان دوره‌ی دانش‌آموزی، بتواند در جایی آموزگار شود تا مصارف تحصیلی‌اش را به دست بیاورد. این هدف دیگری‌ست که از قبل با این ‌سن کوچک، در رویاهایش برنامه‌ریزی کرده است؛ قسمی که حتا برنامه‌ا‌ی برای پیداکردن پول فیس دانش‌گاه نیز در ذهن دارد: «معلم می‌شوم، پول معاشم را دانش‌گاه خصوصی درس می‌خوانم.»
او، تا اکنون برای رسیدن به رؤیاهایش، از هیچ تلاشی دریغ نکرده است. عمر، فهرستی از تقدیرنامه‌هایش را یاد می‌کند و می‌گوید که تا اکنون ۱۲ تقدیرنامه از مکتب و کورس‌های آموزشی‌اش به بهانه‌ی سپاس‌گزاری از تلاش‌ها و توانایی‌اش، دریافت کرده است.