گلوله مفت، زندگی مفت؛ شهروندانی که به دلیل داشتن پول و گوشی کشته می‌شوند

مجیب ارژنگ
گلوله مفت، زندگی مفت؛ شهروندانی که به دلیل داشتن پول و گوشی کشته می‌شوند

زندگی در کابل آن‌قدر به هم ریخته که هر عاملی، می‌تواند در جایگاه بازدارنده وارد عمل شده و به جریان عادی نفس‌کشیدن شهروندان پایان بدهد. در سال‌های گذشته به ویژه از شروع حکومت وحدت ملی به این‌سو، عامل‌های زیادی به هم تنیده که زندگی ساده و بدون ترس را از شهروندان به ویژه پایتخت‌نشینان ربوده است.
زندگی در کابل، از صبح زود هنگام برخاستن از خواب تا رفتن دوباره به رخت خواب، هزار ترس، استرس و اتفاق‌های پیش‌بینی‌نشده‌ای را در پی دارد که هر لحظه می‌تواند به مرگ شهروندی بینجامد.
بیش‌تر باشندگان کابل، در کنار ترس از گیرافتادن در انتحاری یا انفجار ماین‌های مقناطیسی، پیوسته ترس این را دارند که از سوی فرد یا افراد مسلحی که برای گرفتن پول و گوشی هم‌راه شهروندان، حاظر استند از جان آن‌ها بگذرند، زخمی و یا کشته نشوند. با این حال اما روزی نیست که یک یا چند باشنده‌ی کابل از سوی دزدان مسلح مورد آزار قرار نگرفته و مال‌شان به زور از آن‌ها گرفته نشود و در مواردی هم به مرگ شهروندان به دست این دزدان می‌انجامد.
در تازه‌ترین مورد، جمعه‌شب -۳۱ثور- شهروندی به نام مسعود، در مکروریان کهنه‌ی کابل، از سوی دزدان مسلح کشته شده است. پس از کشته‌شدن مسعود، عکسی از او در رسانه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود که پسر کوچک‌اش را در کنارش نشان می‌دهد؛ پسری که شاید بیش‌تر از دو-سه سال ندارد.
مرگ مسعود به دست دزدان مسلح در حالی که برای به‌دست‌آوردن نان انجام شده، نان‌آور یک خانواده را گرفته و در کنار پایان‌دادن به زندگی او، به روزهای خوش این کودک دو-سه‌ساله و خانواده‌ی او نیز پایان داده است؛ کودکی که دیگر از پدر چیزی جز همین عکس را با خود ندارد و خانمی که باید با برادر مسعود عروسی کند و اگر شانس بیاورد، می‌تواند اندکی به خواست خودش به زندگی‌اش ادامه بدهد؛ اما به هر حال، با توجه به نبود ساختار پشتیبانی‌کننده‌ی اجتماعی از کودکان در کشور، ممکن است پسری که از مسعود به جا مانده، با انحراف‌های اجتماعی‌-اخلاقی بزرگ شود که او را نیز در مسیر دزدان مسلحی که پدرش را کشته، قرار بدهد؛ چیزی به دلیل ساختار خانوادگی و اجتماعی در افغانستان، امکان آن زیاد است.
با این حال، کشته‌شدن مسعود در کنار این که ضعف نیروهای امنیتی افغانستان در تأمین امنیت جانی شهروندان را نشان می‌دهد، پرده از بیچارگی‌ای بر می‌دارد که شاید به مردن مسعود کمک‌ بیش‌تری کرده است. به اساس گفته‌های دوستانم از دزدان مسلح و تجربه‌ای که خودم از گیرافتادن در دام این دزدان دارم و نحوه‌ی کارکرد آن‌ها، تا اکنون مشخص شده که در بیش‌تر موارد، این دزدان قصد کشتن و یا زخمی‌کردن فردی که قرار است پول و یا گوشی‌اش را بگیرند، ندارند؛ اما مقاومت فردی که مورد دست‌برد این دزدان قرار می‌گیرد یا درگیرشدن آن‌ها و ترس دزدان از گیرافتادن در دام پلیس، باعث می‌شود که آن‌ها برای به‌دست‌آوردن چیزی که برای گرفتنش با تفنگ از خانه بیرون زده اند، دست به ماشه ببرند و به زندگی فرد قربانی پایان بدهند.
حالا بیایید به این احتمال فکر کنیم، فردی که برای ازدست‌‌ندادن گوشی و یا پولی که در جیبش دارد، سر مقاومت با دزدان مسلح را می‌گیرد، باید در چه وضعیت مالی‌ای قرار داشته باشد؛ شاید این فرد، همه‌ی داروندارش همان پولی باشد که در جیب دارد و یا هم تا هنوز پول قرض گوشی‌اش را نپرداخته و پولی هم ندارد تا گوشی دیگری بخرد؛ این احتمال‌ها و ده‌ها احتمال ناامیدکننده‌ی دیگر، باعث می‌شود که فرد قربانی حفظ جانش را فراموش کرده و برای حفظ پول و یا گوشی‌اش با دزدانی که تفنگ و چاقو دارند، در بیفتد. از سویی هم، ارزش‌گذاری بیش‌تر به پول و مال تا جان از سوی شهروندان، از آن‌جا ناشی می‌شود که در بستر اجتماعی و ساختار اجتماعی-سیاسی کشور، جان شهروندان پیوسته ارزش کم‌تری از کالا داشته و دست‌یافتن به آن نیز دشوارتر از کشتن یک انسان است؛ کشتنی که برای رسیدن به کالا است.
دزدی‌‌های مسلحانه چه در روز و چه در شب آن‌قدر در شهر کابل اتفاق می‌افتد که آن‌شمار از باشندگان کابل که در بیرون از خانه رفت‌وآمد دارند، حتمی برای یک بار تجربه‌ی آن را داشته اند؛ این تکرار باعث شده است که شهروندان برای بیرون‌شدن از این وضعیت به راه‌چاره‌ای فکر نکنند و آن را بپذیرند؛ حقیقتی که پذیرش آن بیش‌تر از خودش مرگ‌بار است؛ زیرا زمانی که ما از وضع موجود بیزار استیم و برای تغییر آن، کاری نمی‌کنیم، به نحوی بودن در وضعیت را پذیرفته ایم. این پذیرش باعث شده است که دولت نیز مکلفیت‌های اساسی‌اش در برابر شهروندان را فراموش کرده و تلاشی برای تأمین امنیت جانی و روانی شهروندان به ویژه پایتخت‌نشینان نکند.
ترس از گیرافتادن در دام دزدان مسلح، باعث شده که شمار زیادی از شهروندان در کابل، نتوانند پس از غروب خورشید و تاریک‌شدن هوا، بدون نگرانی و ترس از خانه بیرون بزنند و تا طلوع دوباره خود را در خانه‌های‌شان زندانی کنند؛ در حالی که دوست ندارند.
میزان دزدی‌های مسلحانه در یک سال اخیر در شهر کابل به اندازه‌ای افزایش یافته و روان همگانی را ترسانده است که در پل‌سرخ، جایی که بیش‌تر باشندگان آن مردمان فرهنگی و یا سرمایه‌دار استند، دیگر از قدم‌زدن‌های شبانه خبری نیست و حتا شماری از دکان‌هایی که نگهبانی ندارند تا هشت شب بساط‌شان را می‌بندند. این در حالی است که پل‌سرخ کابل، پیش از این، محل قدم‌زدن‌های شبانه بود و از این بابت میان باشندگان کابل شهرت داشت؛ اما اکنون حتا باشندگان پل‌سرخ نیز پس از شام‌ها ماندن در خانه را ترجیح می‌دهند تا قدم‌زدن در پیاده‌روها و هوای خنک شب‌های پل‌سرخ.
حالا ممکن در هر شبی، برای هر شهروند این اتفاق پیش نیاید که از سوی دزدان مسلح، پول و یا گوشی‌اش گرفته شود؛ اما ترسی که از تکرار همه‌روزه‌ی این حقیقت در گوشه‌های مختلف شهر در شهروندان خانه کرده، امنیت روانی شهروندان را مختل کرده و نمی‌گذارد که ‌آن‌ها آزادانه و بدون نگرانی به قدم‌زدن‌ها و تفریح‌های شبانه بپردازد و خستگی یک روز کاری را از تن‌شان به در کنند.
ترس از گیرافتادن در دام دزدان مسلح تا جایی در میان باشندگان کابل نهادینه شده است که شب‌ها پس از پایان کار در دفتر، بیش‌تر تکسی‌ران‌ها، در حالی که در جاده‌های عمومی می‌رانند، کوشش می‌کنند از راهی مرا به مقصد برسانند که بیش‌تر شلوغ است و امکان افتادن در دام دزدان مسلح ناممکن به نظر می‌رسد؛ بارها پیش آمده؛ تکسی‌ای که قرار است مرا به قوای مرکز کابل برساند، از رفتن از راه کوه تلویزیون با این که مسیر را دوبرابر کوتاه می‌کند خودداری کرده و با ردشدن از سرک سیلو و بعد باغ‌بالا مرا به مقصد برسانند و هر بار که دلیل این کار را از راننده‌ها پرسیده ام، همه‌ی‌شان گفته اند: «کوزه یک بار می‌شکند.»