«لب‌خند مادرم شیرین‌تر از اول نمرگی کانکور بود»

طاهر احمدی
«لب‌خند مادرم  شیرین‌تر از اول نمرگی کانکور بود»

کوچه‌ی خاکی‌ای در ناحیه سیزده‌ی‌ شهر کابل، ما را به خانه‌ی شمسیه علی‌زاده- دختری که در رده‌ی نخست کانکوریان امسال قرار گرفت- می‌رساند. در را باز می‌کند و با لب‌خندی از ما پذیرایی می‌کند. او خوش است و پیش‌پیش ما از راه‌پله‌های خانه‌ بالا می‌رود.
دو روز پیش؛ زمانی‌که قرار بود، نتیجه‌ی آزمون سراسری پذیرش برای دانشگاه( کانکور) اعلام شود؛ شمسیه و مادرش با هیجانی که داشتند، برای لحظه‌ای چشم از پرده‌ی تلویزیون بر نمی‌داشتند. او و مادرش می‌دانستند که شمسیه نمره‌ی خوبی می‌گیرد؛ اما مطمین نبودند که او از میان بیش از ۲۰۰ هزار دانش‌آموزی که برای راه یافتن به دانشگاه به رقابت رفته بودند، در رده‌ی نخست قرار بگیرد. دهم‌نمره تا پنجم‌نمره معرفی شده بودند که تصویر تلویزیون قطع می‌شود. شمسیه به اتاق دیگری می‌رود؛ اما مادرش هنوز روبه‌روی تلویزیون نشسته است. تصویر دوباره روشن می‌شود، عکس شمسیه‌ روی پرده‌ی تلویزیون می‌آید؛ دختری که در رده‌ی نخست قرار گرفته است. شمسیه، دختری که ۱۸سال پیش، در قریه‌ی خارتیزک ولسوالی جاغوری ولایت غزنی، در یک خانواده‌ی با درآمد پایین زاده می‌شود.
او تا صنف نه را در مکتب‌های مختلف ولایت هرات درس خواند و سپس با خانواده یک‌جا به کابل می‌آید.
شمسیه ادامه‌ی درس‌های مکتبش را در لیسه‌ی محمدآصف مایل به پایان می‌رساند. او به استثنای دو صنف، در همه‌ی دوره‌ی درس‌هایش در مکتب‌های گوناگون،‌ اول‌نمره بوده است. هر دانش‌آموزی تا اندازه‌ی توانش برای تحقق آرمان‌هایش کوشش می‌کند شمسیه در زمانه‌ای که دختر بودن خود مشکل است و محدودیت به بار می‌آورد، به همگان ثابت کرد که دختران این مرز و بوم؛ مانند رابعه‌ی بلخی، ملالی، گوهرشاد بیگم و ده‌ها زن شجاع دیگر می‌توانند با پشت کار و هدف‌مندی به قله‌های موفقیت برسند.
شاید روزی ملکه ثریا نیز رویای برابری جنسیتی را در سر می‌پرورانید؛ اما هیچ‌گاهی چنین زمینه‌ای به صورت عادلانه شکل نگرفت و وضعیت نا‌عادلانه تا اکنون در رگ رگ این جامعه جریان دارد. هنوز در گوشه‌های مختلف این سرزمین، دختران از رفتن به مکتب باز داشته شده اند و حضور آنان در اجتماع و در میان جامعه، ننگ پنداشته می‌شود. هستند بسیاری از شمسیه‌هایی که فرصت رفتن به مکتب را نمی‌یابند و خاموشانه در خط روزگار فراموش می‌شوند. در روزگاری که هنوز گروه تروریستی طالبان مانع مهم رفتن دختران به مکتب استند، در وضعیتی که بی‌سوادی زنان پذیرفته شده است؛ شمسیه با تلاش و کوشش خود و همکاری خانواده ‌اش، سمبولی از موفقیت و مصداق بارز توانایی ‌زنان کشور شد.
شمسیه با دشواری‌های زیادی دست‌و‌پنجه نرم کرده است، از محدودیت‌های که ساختار جامعه برای زنان و دختران ایجاد می‌کند تا مشکل‌های اقتصادی؛ اما او تسلیم هیچ یکی نشد. با آن‌که به دلیل ناتوانی اقتصادی نتوانست، زبان انگلیسی بیاموزد؛ اما هرگز داشته‌هایش را فراموش نکرد؛ این‌که می‌تواند مکتب برود و تلاش کند.
شمسیه تنها دختر خانواده است و یک برادر بزرگ‌تر از خود دارد که در هندوستان درس می‌خواند و یک برادر کوچک‌تر نیز. پدر شمسیه در معدن زغال سنگ دره‌‌ی صوف سمنگان کار می‌کند و از صبح تا شب درون تونل را با زغال سنگ می‌گذارند.
در جایی که پدر شمسیه کار می‌کند، شبکه‌های مخابراتی آنتن‌دهی ندارد. دو روز پیش، زمانی که خبر اول‌نمره شدن شمسیه، فضای رسانه‌ها را پر کرده بود، پدرش در دل تونل زغال سنگ می‌کند. او ناآگاه از هر چیزی جز کندن زغال سنگ برای یافتن نان برای خانواده اش بود. محمد‌نسیم -پدر شمسیه- هیچ‌گاهی مانع آموزش‌وپرورش فرزندانش نشد. او برای این که فرزندانش احساس کمبودی نکنند، تا توان دارد کار می‌کند؛ اما مبارزه با زندگی به این سادگی هم نیست. با آن‌که پدر و مادر شمسیه چیزی برایش نمی‌گفتند؛ اما پس از صنف نهم، شمسیه متوجه شده بود که پرداخت فیس مکتب‌های خصوصی برای پدرش سخت است. به همین دلیل و از سویی هم شوق رفتن به مکتب دولتی باعث می‌شود که آموزشگاه خصوصی را ترک کند. پدر شمسیه دیشب ساعت ۰۸:۳۰،‌ زمانی که‌ می‌شنود دخترش در کانکور، در رده‌ی نخست قرار گرفته است که بستگان شمسیه به مقام والی ولایت سمنگان زنگ زده و از او خواهش کرده بودند، به محمدنسیم از اول‌نمره شدن دخترش خبر بدهد.
با آن‌که محمدنسیم، صبح تا شام کار می‌کرد/می‌کند تا خانواده ‌اش به مشکلی برنخورد؛ مادر شمسیه نیز نقش کمی در موفقیت او نداشته است. در طول یک‌سال و پنج‌ماهی که شمسیه مصروف آمادگی‌گرفتن برای امتحان کانکور بود، مادرش هیچ چیزی جز درس خواندن از او نمی‌خواست. یک‌سال و پنج‌ماه سر شمسیه به کتاب‌هایش گرم بود و مادرش نمی‌گذاشت که در کارهای خانه سهم بگیرد. شمسیه می‌گوید: « مادرم صدا کد که شمسیه اول نمره شدی، با واکنش زیبایی که همو لحظه مواجه شدم، لب‌خندی بود که واقعا از ته دل مادرم منشا گرفته بود… ای خوشحال‌کننده‌تر از اول‌نمرگی کانکور بود بری مه؛ چون فهمیدم که قسمتی از زحماتی که مادرم د جریان ای یک‌ونیم سال برای مه کشیده ر تانتسم جبران کنم.»
شمسیه در کنار این که بیش‌تر سرگرم سبق‌هایش بود، به ورزش نیز علاقه‌ی زیادی داشت. او زمانی که در هرات بود، در باشگاهی تکواندو تمرین می‌کرد و هر از گاهی به برنامه‌های فرهنگی نیز اشتراک می‌کرد. شمسیه گردانندگی برنامه‌های فرهنگی و دکلمه‌ی شعر را دوست دارد؛ چیزی که در دوران مکتب بیش‌تر درگیر آن بود. زحمت‌های شبانه‌روزی شمسیه به ثمر می‌نشیند و سر انجام به دانشکده‌ی طب دانشگاه طبی کابل راه می‌یابد. او دوست دارد در عرصه‌های سیاسی نیز فعالیت کند. او طب را برای خدمت به مردم و نجات جان انسان‌ها انتخاب کرده است؛ چیزی که باعث می‌شود، او را به فعالیت‌های سیاسی نیز تشویق کند.
شمسیه می‌خواهد تحصیلاتش را در یکی از دانشگاه‌های کشورهای پیشرفته‌ی جهان ادامه بدهد و پس از پایان تحصیلات دوباره به افغانستان برگردد و برای این کشور کار کند. او می‌گوید: «می‌خواهم یکی از ستون‌های تغیر در کشور باشم.»