نبرد سنت و مدرنیته با باج‌گیری پاکستان و دولت

زاهد مصطفا
نبرد سنت و مدرنیته با باج‌گیری پاکستان و دولت

 بخش نخست

نمایش باورمندی به ارزش به جای استفاده از آن، گفتمان حاکم افغانستان است. طالب، با استفاده از ارزش ایدیولوژیک، سعی در جلب توجه و کمک، به نام باورمندی به ارزش‌های ایدیولوژیک اسلامی دارد و دولت با استفاده از ارزش‌های مدرن، سعی می‌کند توجه و کمک جهان را در حمایت از باورمندی به ارزش‌ها جلب کند. نامتقارن‌بودن ارزش‌ها نظر به تجربه‌ی تاریخی، ایدیولوژی طالبانی را در موقعیت انقراض قرار داده و ارزش‌های مدرن را در حال شکل‌گیری؛ این عدم تقارن، از طالب می‌خواهد که امید به پیروزی خلق کند و از دولت انتظار دارد با برجسته‌کردن نکات تصادمی، به جلب کمک و توجه بیش‌تر تلاش ورزد. این نامتقارن‌بودن، در وضعیت استفاده از ارزش به وجود آمده؛ نه باورمندی به ارزش. در فرایند باورمندی، موقعیت طالب و دولت، هر دو در خلق امیدواری می‌انجامد؛ چون هر دو جهت، برای گسترش ارزش‌های شان تلاش دارند؛ نه استفاده از نام ارزش‌ها.

ارزش، ماهیت باورپذیر دارد و برجسته‌ترین نشانه از باورپذیری آن، داشتن صداقت به آن است. صداقت نسبت به ارزش، یعنی باور برای تداوم و جست‌وجوی راه‌هایی که خطرپذیری آن را کم و کم‌تر کند. در این فرایند، طالب، گروهی است که به لحاظ ماهیتی نسبت به آن چه تبلیغ می‌شود، در پی گسترش جغرافیای حاکمیت و ایجاد ترس در جغرافیای حاکمیت دولت است. دولت نیز، باید در پی چنین سیاستی باشد؛ چون در جنگ، تنها نگه‌داری جغرافیا، برد را تعیین نمی‌کند؛ طرف‌های جنگ، باید ضمن حاکمیت بر جغرافیای تحت کنترل شان، سعی در ایجاد ترس در جغرافیای حاکمیت دشمن داشته باشند تا بتوانند از امکانات بالفعل بشری، علیه دشمن استفاده کنند. ایجاد ترس در طرف مقابل؛ توان مقابل را کاهش و تلاش برای پیروزی را مؤثرتر می‌کند.

طالب؛ ماهیت سیاسی با تبلیغ ایدیولوژیک

طالب، با این که به لحاظ ایجادی، ماهیت استفاده‌شوند از ارزش‌های ایدیولوژیک را دارد؛ اما این موقعیت، نسبت به حساسیت ماهیتی، به شکل محتاطانه‌ای به نام باورمندی به ارزش نگه داشته و تبلیغ شده است. پاکستان، در هم‌کاری با کشورهایی که دوست داشتند با بازی در افغانستان، نقش شان را در منطقه پیش ببرند، دست به ایجاد طالب زد تا با استفاده از آن، بتواند با سرکوب گروه‌های جهادی‌ که از فرمان‌برداری پاکستان سر باز زده بودند، کنترلش بر گروه حاکم در افغانستان را حفظ کند. تسلط بر گروه حاکم در افغانستان، دست‌کم سه امتیاز برجسته برای پاکستان دارد که شماره‌وار به آن اشاره می‌شود.

کاهش خطر درگیری نظامی در مرزها: مرز جنجالی دیورند و تلاش افغانستان بر عدم پذیرش آن که با داعیه‌ی پشتونستان‌‌خواهی داوودخان کلید خورد، زنگ خطر جدی‌ای به پاکستان فرستاد. پاکستان تازه‌تشکیل که با هند در حال توسعه‌ی پسااستعمار طرف بود، باید بر توسعه‌ی داخلی تمرکز می‌کرد تا درگیری در مرزهایش با یک کشور همسایه و کوچک. داعیه‌ی داوودخان، هشداری برای پاکستان بود و استراتژیست‌های سیاسی و نظامی این کشور را، بر آن داشت تا به دنبال طرحی باشند که بدون مداخله‌ی مستقیم نظامی و سیاسی، با استفاده از نیروی داخلی در افغانستان، این خطر را کاهش داده و خنثا کنند. پاکستانِ در‌حال‌توسعه که برای مقابله‌ با هند در کشمیر، ارتش و استخبارات  قوی‌ای را پایه‌گذاری کرده بود، مسئله‌ی افغانستان را به این نیروی نظامی و امنیتی سپرد. استخبارات و ارتش این کشور، با تربیه‌ی ایدیولوژیک و نظامی، هزاران سرباز را زیر نام دفاع از مقدسات اسلامی، در مدارس این کشور تربیه کردند تا بتوانند با حاکم‌کردن آن بر افغانستان، امکان کنترل بدون قیدوشرط افغانستان را حتمی کنند. هرچند تلاش‌های پاکستان با گروه‌ها جهادی در مقابل نظام کمونیستی در هم‌کاری با امریکا آغاز شد؛ اما پس از سرکشی این گروه‌ها، نسخه‌ی بعدی‌ای طراحی شد که از یک سو، افغانستان را در وضعیت ایستا و متحجرانه نگه‌ دارد تا امکان بازی با پاکستان را نداشته باشد و از سویی، توسط ملاهای پاکستانی که پروژه‌ی ارتش و استخبارات پاکستان است، ملاهای حاکم در افغانستان را کنترل کند.

محدودکردن نفوذ هند در افغانستان: رقابت پاکستان و هند، از پاکستان می‌طلبید که مداخله و قدرت‌گرفتن هند در کشورهای همسایه ‌اش را کاهش دهد. هند، دست هم‌کاری با امریکای هژمونیک دراز کرده بود و پاکستان، اگر فرصت مداخله‌ی هند در افغانستان را می‌داد، عملا میدان را برای هند باخته بود. پاکستان، با تمایل به کنترل افغانستان، توانست توجه امریکا را جلب کند. این کشور، توانست با کمک‌کردن به امریکا برای شکست کمونیزم در افغانستان، سیاست خودش را که خنثاسازی خطر در افغانستان بود، پیاده کند. امریکا، به هر شکلی باید با کمونیزم در افغانستان روبه‌رو می‌شد؛ چون، افغانستان تنها ظرفیت مداخله‌ی امریکا در منطقه بود. ظرفیت بومی موجود در افغانستان، امکان سربازگیری امریکایی به نام دفاع از دین را فراهم می‌کرد و  موجودیت پاکستانِ مسلمان با امکان‌های ایدیولوژیک بومی، بستری بود که امریکا باید از طریق آن وارد عمل می‌شد. این تلاش امریکا، هم‌گام با عطش پاکستان برای کاهش خطر از سوی افغانستان، هم‌کاری تنگاتنگی را به وجود آورد که هم‌زمان هر دو توانستند به اهداف شان برسند: امریکا، کمونیزم را زمین‌گیر کرد و پاکستان، بی‌ثباتی‌ای را به وجود آورد که ماهی مرادش را از آن بگیرد.

استفاده‌ از منابع طبیعی و ظرفیت افغانستان: افغانستان، کشوری است با جغرافیای کوچک و نفوس کم؛ با منابع سرشار طبیعی و دست‌نخورده. پاکستان، با بی‌ثبات‌کردن افغانستان، هم به نام مبارزه با این بی‌ثباتی پول می‌گیرد و هم امکان استفاده‌ی غیرمستقیم از منابع طبیعی افغانستان را برای خودش فراهم می‌کند. پاکستان، سالانه بیش از دو میلیارد دالر از امریکا به نام مبارزه با تروریزم در افغانستان دریافت می‌کند؛ مقداری معادل نیم بودجه‌ی چهار میلیارد دالر که بودجه‌ی ارتش افغانستان است. با درصد کمی از این مقدار پول، پاکستان می‌تواند گروهی مثل طالب را که مصرف روزانه و درصدی بالای نیروی نظامی ‌اش، از منابع محلی افغانستان تأمین می‌شود، ایجاد، تداوم و حتا در صورت غفلت دولت، به پیروزی برساند. وضعیتی که این روزها شاهد آن استیم، نتیجه‌ی همین غفلت داخلی و فشار پاکستان است. دریافت پول برای مبارزه با گروهی که ایجاد آن تبدیل به فرصت شده است، زمینه‌ی استفاده‌ی پاکستان از منابع طبیعی را فراهم کرده و سالانه، مقدار چشم‌گیری از معادن افغانستان به صورت قاچاق و به نرخ ارزان به تجار پاکستانی و در نهایت به دولت این کشور می‌رسد. پاکستان، حتا از آهن‌پاره‌های نظامی جنگی که به راه انداخته نیز سود می‌برد. در کنار آن، افغانستان موقعیت ژیوپولیتیک برجسته‌ای در منطقه دارد و نفوذ سیاسی پاکستان، حتا در صورت به‌وجودآمدن ثبات سیاسی و اقتصادی در افغانستان، می‌تواند امتیازی برای پاکستان به حساب آید. تلاش پاکستان این است که افغانستان تبدیل به دولت شبه‌مستعمره‌ی این کشور شود.

مزایایی که از آن یاد شد، گروهی چون طالب را به وجود آورده و به گوش آن خوانده است که اسلام در خطر است و باید برای مبارزه با این خطر، جان بدهد. سال‌ها می‌شود طالبان، زیر این شعار مبارزه می‌کنند و با قبول‌کردن خطرهای جانی بی‌شمار، هر روز به دنبال خلق امیدواری در یک جنگ نابرابر استند. موقعیت و ایدیولوژی طالبانی، عملا در خطر است و اندکی امیدواری برای نجات آن، می‌تواند در جامعه‌ی بومی‌ای چون افغانستان، تأثیرگذار باشد. طالب، برای رسیدن به این پیروزی، در کنار تلاش برای گسترش جغرافیا، باید تلاش ورزد که امکان کم‌رنگشدن اندیشه ‌اش در جغرافیای حاکمیت دولت را کاهش دهد.

راه‌اندازی حملات تروریستی در شهرها، هشدار طالب است که هم به دولت و هم به مردم فرستاده می‌شود. طالبان با ایجاد ترس در شهرها، از یک سو اعتبار دولت را نزد مردم کاهش می‌دهند و از سویی، به مردم هشدار می‌دهند که اگر ارزش‌های ایدیولوژیک را جدی نگیرند، کافر شناخته شده و قابل کشتارند. برگشت دوباره‌ی طالب و قدرت‌گرفتن آن، به گونه‌ی مؤثری بر وضعیت روبه‌جلو پس از شکست این گروه تأثیر داشت و ترسی را در افکار عامه مخابره کرد که مانع تغییر رویه، پوشش و برخورد مردم شد. این تهدید، تا جایی رسیده که تمام نهادها و مردم را از نهادینه‌شدن ارزش‌های مدرن ترسانده و در سال‌های اخیر، به صورت خودجوش، سازمان‌ها را بر کنترل پوشش و برخورد کارکنان و مشترکان آن واداشته است. کسانی که در نهادهای اکادمیک به عنوان سکوی پیش‌رفت و تغییر حضور دارند، سایه‌ی این ترس را از دهه‌ی هشتاد تا اواخر دهه‌ی نود شاهد اند که چگونه گسترده و گسترده‌تر شده است؛ تا جایی که این روزها، هر حرکت مدنی و مدرنی، از سوی برخی، برچسب آتش‌بیاری معرکه زده شده و گفته می‌شود که این کارها، طالبان را هارتر و وحشی‌تر می‌کند. چندی پیش، هم‌زمان با حمله‌ی‌های انتحاری در غرب کابل، بانوی آوازخوانی در بامیان کنسرت داد. با این که خیلی‌ها از آن حمایت کردند؛ اما افراد شاخصی در جامعه، کنسرت او را آتش‌بیاری بیش‌تر معرکه خوانده و گفتند که چنین حرکت‌هایی، باعث افزایش خشونت از سوی گروه‌های تروریستی می‌شود. این، برآمد همان ایجاد ترس در جغرافیای دشمن است. گروه‌های تروریستی و به خصوص طالب، با ایجاد ترس در جغرافیای دولت، توانسته زمینه‌ی پاگرفتن و نهادینه‌شدن ارزش‌های مدرن را مختل کند. امروزه، تمام حرکت‌های روبه‌جلو، با ترس مواجه است و همه تلاش دارند پای شان را طوری بردارند که باعث جلب توجه طالب نشده و مورد هدف قرار نگیرند. این، سایه‌ی حاکمیت طالب بر جغرافیایی است که دولت بر آن کنترل دارد.