در جنگ مردم و ارگ، کدام برنده شد؟

نعمت رحیمی
در جنگ مردم و ارگ، کدام برنده شد؟

هر چند ماهیت و غایت بسیار چیزها مادی‌ نیست و نباید و نمی‌شود آن را تا مرحله‌ی برنده و بازنده شدن تقلیل داد که ایستادن و مبارزه برای حق و حقیقت، خودش برنده بودن و پیروزی است و فروکاست آن تا حد برد و باخت ظلم است؛ ولی با توجه به آن که شاید اهداف، نتیجه و برآیند یک کار از طرح و اجرای آن مهم‌تر باشد، یکی از سؤال‌های اصلی در تمام این سال‌ها، این بوده است که پس از اعتراض‌های مدنی مردم به خصوص اعتراض شکوه‌مند جنبش روشنایی که یکی از بی‌نظیرترین اعتراض‌های مدنی با شاخه‌های گل و گروه‌های تنظیم حفظ پاکیزگی و پاکی خیابان‌ها و شهر بود، برنده چه کسی است؟ حکومت، گروه‌های تروریستی و یا مردم!

اعتراض‌ و تظاهرات گسترده‌ی جنبش روشنایی در کابل نقطه‌ی عطف بسیار چیزها بود. نقطه‌ی عطف و سنگ‌ محک جدی برای روشن شدن عیار و توانایی حق‌طلبی مردم در این سرزمین، روحیه‌ی اعتراضی و بیداری مردم، توان رهبری نسل جدید و مدعی تغییر در جامعه، آستانه‌ی صبر، تحمل و چگونگی پاسخ‌گویی مسؤولانه‌ی نظام حاکم به مردمش و نحوه‌ی نگاه زمام‌دار به آن‌ها و جامعه در عصر –مثلا- مردم‌سالاری و دموکراسی!

تا پیش از آن که آتش فتیله‌ی بمب به مواد انفجاری در همزنگ برسد، رؤیاهای حق طلبانه و عدالت‌خواهانه‌ی مردم که با مدنیت درآمیخته بود، یگانه محرک و دلیل اصلی برای حرکت آن‌ها محسوب می‌شد و همه وابسته به چنین رؤیاهای قشنگ برای آینده و داشتن یک سرزمین عاری از خشونت تلاش می‌کردند و دوست داشتند با وجود جنگ و ناامنی، آن‌ها از جنگ، آتش، دود، باروت و تفنگ دور باشند و هم‌سان با سایر مردمان دنیا، به جای کلاشینکف، با قلم و علم برای احقاق حق مبارزه کنند. روحیه‌ی مبارزه‌طلبانه‌ی مردم برای حق و حقیقت، خدشه ناپذیر و محکم بود. روحیه‌ی محکم و تسلیم‌ناپذیری که مسبوق به سابقه‌ی دوران گردن فرازی و مقاومت نیز بود. آن روزهای که همه‌ی راه‌ها بسته بودند، از آسمان آتش و از زمین خنجر و تیر می‌بارید، تنها چیزی که به گوش کسی آشنا نبود و معنا نداشت، واژه‌ی شکست بود.

روحیه‌ی بلندی که شکست را نمی‌شناخت و تسلیم شدن بی‌معنا بود. تا پیش از تکه تکه شدن ۸۷ نفر در دهمزنگ، چشمه‌ی حق طلبی و روحیه‌ی مبارزه برای عدالت، بی‌وقفه می‌جوشید که پس از آن اگر کمرش نشکست، حداقل روند، روش و نگاه به آن تغییر کرد. داعیه‌ی حق‌طلبانه‌ی که در ابتدا تمام قدرت‌مندان هزاره و بیشتر افراد شناخته شده‌ی غیر هزاره –رسمی و ضمنی- از آن حمایت کردند؛ اما به مرور زمان صف عدالت‌خواهان خالی از آن‌ها شد و به دلیل همان‌چیزی که آن را سیاست می‌گویند،  صف سیاست‌مداران حامی، آهسته آهسته آب شد تا جنبش روشنایی از اعتراض عمومی به اعتراض مدنی هزارگی تغییر ماهیت و شکل بدهد!

این مسأله جدا از هر چیز دیگر محصول تلاش برای کسب محبوبیت با استفاده از ابهت «شهید مزاری» بود؛ چون بسیاری تلاش کردند با استفاده از نام، تصویر و دست‌مایه قرار دادن نقل قول‌های او، برای خود محبوبیت و احترام کمایی کنند. رویکردی که در مهجوریت این داعیه‌ی حق‌طلبانه و قومی شدن آن در کنار سیاست که تطمیع، تهدید و تخویف را نیز در کنارش دارد، نقش اساسی داشت!

باید گفت، یک مرحله‌ی جدی و ماندگار اعتراض‌های مدنی در فاجعه‌ی غم‌انگیز دهمزنگ دفن شد. مردمی که می‌خواستند تمام کجی‌های این سرزمین را با اعتراض‌های مدنی و بدون خشونت راست کنند، با ندانم‌کاری و اهمال حکومت در عدم تامین امنیت و یا مورد سوء ظن قرار گرفتن برای برنامه‌ریزی و دست داشتن در چنین حادثه‌ی غم‌بار، کاملا از بین رفت؛ اما خون ۸۷ جوان رعنا و عدالت‌خواه، حداقل به مردم فهماند که در کجای کار، روزگار و زمان ایستاده اند.

از همان روز تا همیشه‌ی تاریخ، بیرق‌های در اهتزاز ده‌ها شهید بر تپه‌ای شهدای روشنایی، هر لحظه به هر انسان این سرزمین یادآوری می‌کند تا از خواب خرگوش و خوش‌خیالی بیرون شده و برای شناخت درون و بیرون خود تعمق بیشتری کنند.

آن روزها به گفته‌ی خود اعضای جنبش روشنایی، بسیاری از سران آن با «سوء تفاهم وحشتناک نسبت به جامعه و مردم رو‌به‌رو شده بودند» و شاید یکی از دلایل اصلی آن که سرنوشت جنبش روشنایی چنین شد آن بود که یک اجماع عمومی و داخلی هماهنگ وجود نداشت و اگر خود مان را فریب ندهیم باید بگویم، چه کسانی که در ۳۰ سال به رهبری رسیدند و چه آن‌ها که در ۳ روز خود را بالا کشیدند، همه به جای آن که متمرکز چگونگی پیروزی داعیه‌ی حق‌طلبانه‌ی مردم باشند، با رویکرد سیاسی، درصدد استفاده از احساسات مردم و تثبیت ادعای رهبری جامعه برآمدند. برای همین است که سنگینی مسؤولیت فاجعه‌ی دهمزنگ را کسی نمی‌تواند به خوبی حس کند؛ تنها کسانی می‌توانند آن را به خوبی بفهمند که خانه شان خراب شده است.

عکس از جریان تظاهرات جنبش روشنایی در کابل

پیش از فاجعه‌ی دهمزنگ و بعد از آن، سیل اتهام بستن‌ها به آدرس این و آن جریان داشت، هم در درون هزاره‌ها و از مسیر رهبران سنتی و جنبش و هم جنبش و زمام‌داران. گفتند آن روز تعدادی از تنظیم کنندگان اعتراض حین انفجار، در خانه‌ی عباس نویان بودند و از هر آسیبی ایمن! آن روز، دو انفجار صورت گرفت و انفجار سومی گویا توسط شلیک نیروهای امنیتی، ناکام شد؛ اما تا ابد –از امروز تا قاف قیامت- مسؤولیت خون ده‌ها جوان، خون دل خوردن صدها خانواده و هزاران انسان بر ذمه‌ی دهمزنگ، زمام‌داران و مسؤولان ماند. بسیاری– حکومت-، مسؤولان برگزار کننده‌ی تظاهرات را متهم به آگاهی از انفجار و یا حفظ جان خود کردند. مثلا در صفحه‌ی ۵۵۰ کتاب «کوچه بازاری‌ها» نوشته‌ی «خادم‌حسین کریمی»، آمده است «هیچ کسی از اعضای شورای عالی مردمی در میدان نبود. دست کم، من کسی را ندیدم». افراد زیادی معتقدند که آن روز، هشدارهای امنیتی به سران جنبش داده شده و آن‌ها از نفوذ و وقوع حمله آگاه شده بودند. در صفحه‌ی ۵۶۴ کتاب کوچه بازاری‌ها از قول نویسنده آمده است که «چند روز پس از فاجعه، به همراه سخی خالد، به عیادت یکی از مجروحان رفتیم. او، در میانه‌ی روایتش از لحظات انفجار، گفت که دقایقی قبل از انفجار، به گروه آن‌ها اطلاع داده شد که وکلا را از منطقه‌ی خطر دور کنند».

رییس‌جمهور، پس از انفجار و قلع و قمع شدن مردم، کمیسیون حقیقت‌یاب به ریاست دادستان کل کشور صادر کرد؛ اما نتیجه‌ی تحقیق این کمیسیون مثل همه‌ی کمیسیون‌های حقیقت‌یاب در تمام این سال‌ها، اعلام نشد و کسی نفهمید که چرا ۸۷ جوان رعنا آن روز تکه تکه شدند!

آن روز در همزنگ و سپس در شفاخانه‌های کابل که خودم به چشم دیدم، صحرای واقعی محشر بود. جنازه‌های سوخته و تکه تکه شده، همه جا را پر کرده بود و خدا می‌داند که بر مردم و ما آن روزها و پس از آن –تا امروز- چه گذشته است!

پس از انفجار همه چیز از کنترل خارج شده و تمام افراد زنده مانده در یک خلسه‌ی ناتمام فرو رفته بودند که تا امروز نیز ادامه دارد. افراد محدودی که آن شب نیز به اعتراض شان ادامه داده و در میدان مانده بودند، در قبال آن که آثار و دلیل حمله از طرف حکومت بررسی می‌شود و پذیرفته شدن شرط‌های شان برای نام‌گذاری دهمزنگ به میدان شهدای جنبش روشنایی و تشکیل کمیسیون حقیقت‌یاب متشکل از خانواده‌ی قربانیان و اعضای جنبش، پذیرفتند که به اعتراض شان خاتمه دهند.

قرار بود تیم‌های تکنیکی و تخصصی حکومت دهمزنگ را بسته و آثار به جا مانده از انفجار را برای یافتن چرایی و آدرس وقوع آن بررسی کنند و یکی از دلایل که حکومت می‌خواست مردم دهمزنگ را ترک کنند، همین بود که آثار به جا مانده از انفجار از بین نرود؛ اما وقتی مردم آن‌جا را ترک کردند، تا صبح فردایش پیش از بررسی آثار، کارگران شهرداری، میدان دهمزنگ را شسته بودند، مسأله‌ی که در صفحه‌ی ۵۶۰ کتاب کوچه بازاری‌ها نیز تایید شده است.

پس از حادثه، حکومت سران جنبش را به بی‌پروایی و عدم توجه به هشدارهای امنیتی متهم کرد و مسؤولان جنبش روشنایی نیز زمام‌داران را متهم کردند که با اهمال و کم‌کاری در برقراری امنیت و بعدها به این که خود شان این کار را سازمان‌دهی و با افراد آزاد شده از زندان‌های امنیتی، زمینه‌ی انفجار را فراهم کرده اند. اتهام بستن‌ها از هر دو طرف جریان داشت تا این که اعلام شد، نوع مواد انفجاری استفاده شده در انفجار دهمزنگ، فقط و فقط در اختیار دولت‌ها است نه گروه‌های تروریستی، پله‌ی اتهام‌ها به سمت حکومت سنگینی کرد!

پس از آن مسیر کشمکش و اتهام‌ها از جنبش روشنایی- حکومت به جنبش روشنایی- رهبران سنتی هزاره تغییر مسیر داد و فروکاست اعتراض حق طلبانه‌ی مردم توسط رهبران در حد سوء تعبیر تلاش مردم غزنی برای در اختیار گرفتن رهبری جامعه‌ی هزاره و اتهام‌ بستن‌های بی‌دین و شراب‌خوار، نشان داد که مشکل تا چه اندازه عمیق و روی چه محور سخیفی چرخیده است.

صحبت از عدالت اضافی و بیهودگی اعتراض‌ها توسط کسانی به میان آمد که بعدها خود آن‌ها، دادشان از بی‌عدالتی به آسمان رفت؛ ولی دیگر بسیار دیر شده بود و افسوس برای از دست رفتن فرصت‌های بزرگ برای برقراری عدالت اجتماعی در کشور دیگر فایده‌ا‌ی نداشت.

پس از آن، اعتراض‌های مدنی به خارج از کشور منتقل شد و مردم در ادامه‌ی اعتراض‌ها، تظاهرات کردند. کمک‌های زیادی به آدرس جنبش روشنایی سرازیر شد تا به درمان مجروحان و ادامه‌ی مبارزه‌های حق‌طلبانه منجر شود، در این اواخر قرار بود که تلویزیونی به نام جنبش روشنایی راه اندازی شود؛ ولی مشخص نیست که چرا کارهایش راکد مانده است، یا حد اقل من از چرایی آن بی‌خبرم!

دقیقا یک‌سال پس از انفجار دوم اسد، انفجاری دیگر در منطقه‌ی سر کاریز –نزدیک کوته سنگی- اتفاق افتاد که هدفش از بین بردن نیروهای تحصیل‌کرده‌ی هزاره بود و آن روز نیز جوانان تحصیل‌کرده و موفق که بیشترینه متخصصان وزارت معدن بودند، تکه و پارچه شدند. آن روز نیز محشرکبرا بود و شفاخانه‌های کابل مملو از جسدهای سوخته و بدون سر بود. حادثه‌ی که با تاسف، زیر سایه‌ی حادثه‌ی دهمزنگ، زیاد جدی گرفته نشد!

چنان‌چه گفتم تا پیش از انفجار دهمزنگ، مردم رؤیاهای حق طلبانه‌ و بزرگ داشتند که با خوی مدنی در آمیخته بود و مردم دوست داشتند اعتراض و حق خود را با چنین رویکردی بخواهند؛ ولی پس از آن فهمیدند که وضعیت چگونه است و در کجا قرار دارند.

درست است که پس از حادثه‌ی دهمزنگ نیز اعتراض‌هایی توسط مردم در کابل صورت گرفت؛ اما رویکرد آن اعتراض‌ها بسیار متفاوت‌تر از گذشته بود. فاصله بین مردم و حکومت دیگر هرگز التیام نیافت و افرادی که آن روزها علیه اعتراض به حق مردم ایستاده بودند، در جریان زمان پشیمان شده و فهمیدند که فرصت بزرگی را هدر داده اند.

باز هم یادآور می‌شوم که ماهیت و غایت مبارزه‌ برای حق و عدالت برنده و بازنده شدن نیست؛ چون نفس حرکت برای حق، پیروزی و برنده شدن است؛ ولی گذر زمان مشخص کرد که برنده‌ی واقعی در تمام این سال‌ها مردم بوده اند. میدانی که آن‌ها بردند و دیگران با تاسف همه باختند. مردم نیز کم کم فهمیدند که پاشنه‌ی دروازه‌ی روزگار به شکل دیگر می‌چرخد که دست‌آورد کمی نبود. این که اگر اعتراض‌های مدنی و خونینی مثل کشتار دهمزنگ، حتا اگر موجب تغییر فوری نشود، روشن می‌کند که باید با زبان روزگار و سیاست با زمانه سخن زد! روح همه‌ی عدالت‌خواهان در تمام دنیا شاد و یاد شان گرامی‌ باد.