جنگ زیادی زحمت می‌کشد؛ سربازان محکوم به نابودی‌اند

نصیر ندیم
جنگ زیادی زحمت می‌کشد؛ سربازان محکوم به نابودی‌اند

بخش دوم و پایانی
پدیده‌ها، چه مفهومی باشد و چه فزیکی،‌ با منطق منحصر به ماهیت شناسایی می‌شود. منطق منحصر به ماهیت سبب می‌شود، تمایز میان پدیده‌ها و طبقه‌بندی پدیده‌ها در نگرش عام و خاص شکل بگیرد.
بی‌چون‌وچرا، هنر یک پدیده مفهومی است. ماهیت این پدیده تعریف خاص را از پیشگاه هنر گرفته است؛ ولی الزامی است که زوایای کارکردی و بازتاب این پدیده واکاوی شود تا تعریف نزدیکی بر مقام هنر دریافت شود، نه بر تعریف لفظ کلمه.
دیدگاه عام، هنر را اسباب تفریح و سرگرمی می‌داند. برخلاف این پندار، منطق هنر کارکردی و عمل‌گرا است. ازاین روی، هنر توانایی نشانه رفتن روان آدمی را دارد و منشأ قدرت در هنر از کارکردی بودنش می‌آید. اگر هنر برداشت تفریحی را از خود به‌جا مانده، سبب کارکردی بودنش است؛ اما اگر تنها برداشت از هنر همین باشد، برخلاف ماهیتش، هنر زرد است.
هنگامی که هنر در اجتماع مفهوم برابر با تفریح را می‌گیرد، بازشناسی و پرداختن دوباره با آن الزامی می‌شود. منطقی که ذهنیت تفننی بودن را در هنر بزرگ کرده، خرد جمعی را در اختیار دارد. همین است که بازبینی و بازتعریف و القای برداشت‌های نو از هنر در اجتماع سخت شده است.
ذهنیت عامی که از هنر زیر عنوان «اسباب خوش‌گذرانی» در جامعه القا شده، وجود اکثر کسانی را مثلاً به‌نام هنرمند موجه می‌داند. همین مثلاً هنرمندان با دفاع از تفکر عام، بر جایگاه خود به‌عنوان هنرمند در میان مردم، مهر صحه می‌گذارند. دفاع از تفکر عام هنر را به ایدیولوژی خشک بدل می‌کند و خلاقیت را در نطفه‌ کور خواهد کرد.
در بخش دوم نوشته‌ی «جنگ زحمت زیادی می‌کشد»، مسئله‌ی هم‌سویی و مواجه بودن را در هنر مطرح می‌کنم. طرح این دو وجه هنر، تعریف کاملی از هنر نمی‌دهد؛ اما هنر متعهد و مفهومی را از هنر به دور از خلاقیت، هم‌سو با قدرتمندان و زرد متمایز می‌کند.
هم‌سویی هنر با دگم‌اندیشی، هنرمند را مدافع عرف‌ها و منطبق با خواست زورمندان می‌کند. ممکن است در ذهن مخاطب این متن پرسشی ایجاد شود: هم‌سویی هنرمندان با معترضین و کسانی که در برابر قدرت ایستاده‌اند چه، آیا هنر هم‌سو است؟ پاسخ این هم‌سویی نظر به مفهوم واژگانی‌اش صرفاً نام در نظر گرفته شود و به اساس ذات اعتراض، هنر معترض در مواجه بودن مفهوم می‌گیرد، پس هر دو یک نام است با مفهومی خاص.
هدف از این ستون، در کل پرداختن به هنر مواجه و هم‌سو است. اگر مسئله‌ی هم‌سویی و مواجهه را در برگ «هنر درگیر با جنگ» مطرح می‌کنم. کار این ستون معرفی هنر درگیر با جنگ است و الا هنر با پدیده‌های بی‌شماری درگیر و هم‌سو است.
شعر «جنگ زحمت زیادی می‌کشد» در زمره‌ی شعرهای مواجه با جنگ است. شعر در توصیف جنگ دو مسئله‌ی مهم را به ذهن مخاطب تزریق می‌کند. بازنمایی و ساختار سینمایی از جنگ به مخاطب ذهنیت می‌دهد. در گام دوم؛ با جنگ مواجه می‌شود و مخاطب را متوجه کارکرد جنگ می‌کند. مخاطب از کلان‌تصویری که شعر ارایه می‌دهد، جنگ را می‌شناسد. با این روایت، کارکرد شعری که در مواجهه با جنگ است نتیجه داده است:
جنگ چه باشکوه است!
چه مشتاق
و چه کارا!
صبح زود،
آژیرها را بیدار می‌کند
و آمبولانس‌ها را می‌فرستد
به‌جاهای گوناگون
اجساد را در هوا می‌رقصاند
تذکره‌ها را با زخمی‌ها می‌چرخاند
در بند اول شعر، جنگ باشکوه عملکردش را آغاز می‌کند، پشت‌کار جنگ روایت کارکردش است. البته خود جنگ بدون عمل‌گرایی انسان مفهومی ندارد. هنگامی که جنگ، صبح را باشکوه و با پشتکار آغاز می‌کند، تشخیص یا شخصیت انسانی می‌گیرد. انسان‌ها صبح زود چه مشتاق، چه دل‌سرد، اما سرزنده و اتو کشیده، سوی کار می‌روند. جنگ نیز در آغاز شعر انسانی است که باشکوه و نشاط صبحش را آغاز می‌کند.
هر عملکردی باید نتیجه‌ای داشته باشد و نتیجه‌ی جنگ که از عملکرد انسان برمی‌آید؛ بیدار کردن آژیرها و فرستادن آمبولانس‌ها در جاهای گوناگون است.
شاعر با این بیان، انسان را بسته به اعمالش زیرکانه توصیف می‌کند. انسانی که درنتیجه عملکرد خودش به‌سوی نابودی رفته و مفعول قرار می‌گیرد. به روایت دیگر، انسان با جنگ نابودی خودش را مدیریت کرده است.
در تمام بندهای شعر، مقصر رده نخست، جنگ است. با این‌که در بند بند شعر، جنگ به‌جای انسان عمل می‌کند؛ اما جنگ استعاره‌ای از یک انسان است.
در ادامه شعر، شاعر پرسشی مطرح می‌کند، به ژنرال مدال می‌دهد، در کشتزارها ماین می‌کارد و از همه تقدیر می‌کند مگر خود جنگ. هیچ‌کس از جنگ تقدیر نمی‌کند.
با این‌که جنگ عمل‌گرا است، حتا بدترین وقایع در شعر به جنگ نسبت می‌گیرد؛ اما هیچ‌گاه جنگ نکوهش نمی‌شود. چرا از جنگ هیچ‌گاهی تقدیر و نکوهش نمی‌شود؟ در این شعر، قدرت واقعی از آن جنگ است؛ شبیه به رهبران و مستبدانی که چندین مستبد دیگر دارند.
در حقیقت؛ جنگ خود امپراتور است. با این‌که همه را محکوم به مرگ می‌کند، ژنرال‌ها را مدال می‌دهد، با حضورش مستبدان را شاد می‌کند، اما خودش تقدیر نمی‌شود؛ چون در جنگ، قدرتی فراتر از امپراتور حضور ندارد. نکوهش نشدنش نیز به همین قصه ربط دارد. اگر کسی حتا در خفا امپراتور را نکوهش کند، درنتیجه معلوم است که چه محکومیتی دارد و این شعر نیز می‌خواهد همان فضا را نگه دارد.
شعر، زمانی که امپراتور را در جایگاه قدرتمندترین فردی می‌آورد که جنگ را مدیریت می‌کند و او حامی واقعی جنگ است، اصل هسته‌ی جنگ را نکوهش می‌کند.
در این شعر، ضد با اصل هسته‌ی جنگ، مهم‌ترین مفهومی است که شاعر آن را بیان داشته و درواقع همین ضدیت و مواجهه است که با کارکرد جنگ، «امپراتور» در بازنمایی جنگ نکوهش می‌شود.
مسئله‌ی دیگر انسان است. هنگامی که جنگ یا به تعبیر بهترش، امپراتور دستور می‌دهد، تمام فرمان‌ها یکی‌یکی اجرا می‌شود و آنانی که اجراکننده هستند، یعنی وجودشان ماهیت و حضور ندارد و در برزخ بی‌نشانی سر می‌کنند. چنان‌که در سراسر شعر تمام تصمیم‌ها را جنگ می‌گیرد و آنانی که عمل‌گرا هستند، نامی از آن‌ها برده نمی‌شود، مگر ژنرال‌ها و مستبدانی که در جای‌جای این شعر بر مدال‌ها و افتخارات‌شان افزون می‌شود.
تاریخ نیز چنین است؛ امپراتورانی را به یاد دارد که فقط دستور داده‌اند. تاریخ هیچ سربازی را نمی‌شناسد. تاریخ سربازان را فراموش می‌کند؛ تمام سربازانی را که در جبهه برای خودخواهی دیگران جان داده‌اند. تاریخ موفقیت ژنرال‌هایی را به یاد دارد که با خون سربازان شانه‌های‌شان سرخ شده است.
روایت این شعر، روایت تاریخی جنگ است، نه روایت امروز و دیروز از جنگ. شاعر با این شعر، ساختار کلی جنگ را نفی می‌کند و می‌گوید؛ اکثریتی که فراموش شده، برده‌ی اقلیت چند نفره است. به همین سبب آنانی که از خود تصمیم و ماهیت ندارند، تاریخ نیز به یاد‌شان ندارد و این شعر نیز روایتی از تاریخ جنگ است.
حتا این شعر با زبان استعاری، انسان را علیه آنانی که دستور جنگ را صادر می‌کنند به ایستادگی فرا می‌خواند و به انسان می‌گوید: «سرباز بودن، من بودن را از شما می‌گیرد و شما را محکوم به نابودی می‌کند».