مبتذل‌خوانی؛ خوانندگانی که به‌تخریب ارزش‌ها کمر بسته‌اند

طاهر احمدی
مبتذل‌خوانی؛ خوانندگانی که به‌تخریب ارزش‌ها کمر بسته‌اند

«چرسی بچگک، شرابی بچگک، گیلاسی بچگک، قیلونی بچگک، تابلیت «کا»ای بچه‌گک، زیردریایی بچگک، نسواری بچه‌گک، بوتلی بچگک؛ چقه چشمانت قشنگ است، زدی چرس و چلم یارکت همرایت به‌جنگ است». این دقیقاً کلماتی است که توسط یکی از خواننده‌ها، در قالب یک آهنگ خوانده شده است. این خواننده آهنگ دیگری نیز دارد که می‌گوید: «نشئه که میشی، میگی جانم استی؛ نیشت که می‌پره، دشمن مه استی». ظاهراً از این‌گونه آهنگ‌ها در کابل، هم زیاد عرضه می‌شود و هم شنونده‌های فراوانی دارد. مردم، اما چنین آهنگ‌ها و خواننده‌ها را جدی نمی‌گیرند.
جالب این است که این آهنگ‌ها خود راهش را در میان جوانان به‌خوبی باز کرده است. این دست موسیقی و آوازخوانی، بیشتر از راه رسانه‌های اجتماعی هم‌رسانی می‌شود. در این هم‌رسانی شنوندگان سهم بارزی دارند. چنین چیزی گویای این حقیقت است که این آهنگ‌ها طرفدارهای زیاد دارد.
چنین آهنگ‌هایی، قابلیت خیلی بالایی را برای تخریب فرهنگی، بدآموزی و انحراف جوانان دارد. در نخست بهتر است زمینه‌ی رشد آوازخوانان محلی و سطح فرهنگ شهری را از نظر بگذرانیم.
بدیهی‌ترین واقعیت و شاید تلخ‌ترین اعتراف این باشد که سطح سواد و فرهنگ در این شهر قناعت‌بخش نیست. سواد و فرهنگ دو پدیده‌ی متأثر از همدیگر است. اگر یکی خوب باشد، برای رشد و اصلاح دیگری نیز کمک می‌کند. برعکس این مسئله نیز صادق است.
فرهنگ در شهر ما با تأسف به دلایل مختلفی رو به‌زوال است. انگار در این شهر زمان برای فرهنگ به عقب برمی‌گردد. یک فرهنگ برای این‌که خوب بماند، باید این سه قابلیت در درون آن وجود داشته و حفظ شود: نخست این‌که نکات خوب خودش را حفظ کند. دوم؛ قابلیت جذب عناصر خوب فرهنگ دیگران را داشته باشد و سوم؛ قابلیت اصلاح خودی را داشته باشد.
فرهنگ ما در افغانستان و به‌خصوص در شهر کابل، کدام ضابطه‌ی بالا را توانسته در خود تطبیق کند؟ به‌عنوان مثال در عرصه‌ی آوازخوانی، روزگاری اشعار مولانا، حافظ و دیگر بزرگان ادبیات فارسی را ساربان، احمدظاهر، ناشناس و… در همین کابل می‌خواندند؛ اما امروز بعضی خواننده‌های ما آهنگ «چرسی بچگک» را می‌خوانند. این نشان می‌دهد که ما حتا در حفظ سطح فرهنگ خود ناکام بوده‌ایم. جواب به این پرسش که ما چه سهمی از موسیقی جهان گرفته‌ایم، گویای واقعیت دیگری است که کم‌ازکم در زمینه هنر آوازخوانی و موسیقی نتوانسته‌ایم موفق عمل کنیم.
مسئله دیگر هم این‌که؛ ما در بخش اصلاح خودی نه‌تنها رشد نداشته‌ایم؛ بلکه سیر نزولی را تا آن‌جا پیموده‌ایم که آهنگ‌های «سیگرتی‌باز بچگک» تولید و در میان جوانان این شهر دست‌به‌دست می‌شود؛ روزانه ده‌ها جوان و نوجوان این آهنگ‌ها را می‌شنوند.
روشن است که ما در عرصه‌های مختلف فرهنگی، در وضعیت خوبی قرار نداریم. به همین دلیل است که آهنگ‌خوانانی از این دست در این شهر جایگاه مردمی پیدا می‌کنند. اصلاً اگر ما حرکتی رو به جلو می‌داشتیم، امروزه چنین آهنگ‌هایی تولید نمی‌شد. بدیهی است، در صورتی که چنین آهنگ‌هایی تولید نشود، به گوش کسی هم نمی‌رسد. به این صورت جامعه در مقابل آلام و بدبختی محفوظ‌تر می‌ماند.
بدبختی‌ها و اعتیاد عده‌ی قابل‌توجهی باشندگان کابل بر کسی پوشیده نیست. نباید فراموش کرد، به هر میزانی، سطح اعتیاد، دزدی، آدم‌کشی، فقر و… در یک شهر زیاد باشد؛ به همان میزان زمینه‌ی آلوده شدن به این مسایل نیز مهیا است. پهلوی دیگر واقعیت این است که به همین میزان زمینه‌ی انجام جرم و بدبخت‌ شدن وجود دارد. حال در چنین وضعیتی، یکی پیدا شود و مردم را به اعتیاد و کارهای خلاف دیگر دعوت کند، نتیجه بدون شک، وضعیت را از اینی که هست بدتر خواهد کرد.
هنر قدرت شگفت‌انگیزی دارد و به‌آسانی و به شکل حیرت‌آوری در زندگی انسان‌ها راهش را باز می‌کند. در همین شهری که مردان نمی‌توانند در تاکسی‌های شهری، در چوکی پهلوی یک زن غریبه بنشینند، آهنگ‌های حتا با محتوای مبتذل به‌آسانی تحمل می‌شود.
روزی در بس شهری به سویی می‌رفتیم. بس پر بود از زنان، کودکان، مردان جوان و پیر. آهنگی که به گوش می‌رسید، قسمتی از چیزی که خوانده می‌شد، این‌گونه بود: «بیا بیا دَ پیشم، از تو آماده خوشم/بچه‌ی خوب ببینم، مریض باشم جور می‌شم.» با آن‌که صدای آهنگ بلند بود و همه آن را می‌شنیدند؛ اما هیچ‌کسی اعتراضی نکرد.
اکنون تصور کنید که اگر کسی در داخل بس با پسر و یا دختر بغل‌دستش اظهار بچه‌بازی و از این قبیل کارها انجام دهد، چه خواهد شد؟ بدون شک کسی تحمل نخواهد کرد. شاید او را با سخن یا با نگاه‌های زننده‌شان توبیخ کنند؛ اما وقتی در قالب آهنگ به گوش ما می‌رسد، ما نه‌تنها تحمل می‌کنیم؛ بلکه شاید بعضی‌ها از آن خوشش بیاید.
در جامعه‌ای که فرهنگش به‌اندازه‌ای خوب نیست که قناعت‌بخش باشد، مبتذل‌خوانان می‌توانند برای بسیاری‌ها نمونه‌های قابل‌تحسینی باشند. با اطمینان می‌توان ادعا کرد که مبتذل‌خوانان برای تعدادی از جوانان شخصیت قابل‌تحسینی دارند. این می‌تواند ابتذال را به ارزش تبدیل کند؛ یعنی قابلیتی وجود دارد که چرس ‌کشیدن در میان گروه‌هایی از جوانان و نوجوانان به ارزش و افتخار تبدیل شود.
به عبارت دیگر؛ این می‌تواند به هنجار در میان این گروه‌ها تبدیل شود. هنجارها به کمک همین آهنگ‌ها و خواننده‌ها و روابط اجتماعی به نسل‌های بعدی انتقال‌یافته و سرانجام به فرهنگ تبدیل شود. فرامرز رفیع‌پور، در این زمینه چنین می‌نویسد: «باید توجه داشت که اگر در یک فرهنگ عناصر مضر و مبتذل به هنجار و ارزش تبدیل شود، آن‌ها نیز فرهنگ را تشکیل می‌دهد.»
وقتی خواننده، حرف‌های مبتذل را به‌وسیله و کمک وسایل موسیقی می‌خواند؛ سهم بزرگی را در تخریب فرهنگ و رواج‌کردن فرهنگ مبتذل انجام می‌دهد. واقعیت دردناک این است که هرچیزی که تبدیل به فرهنگ شود، هرکسی با خیال راحت آن‌ را انجام می‌دهد. مثلاً؛ کسی که برای اولین بار نسوار می‌کشد، ممکن است، پس از عمل دچار ناراحتی شده و از کارش پشیمان باشد؛ اما وقتی نسوار کشیدن در داخل فرهنگ رخنه کند، دیگر آن یک پدیده‌ی پذیرفته شده است. به این‌سان وقتی، چرس ‌کشیدن، پان زدن، شراب نوشیدن، نسوار کشیدن و … در قالب آهنگ تولید می‌شود، زمینه‌ی خطرناکی را برای اعضای جامعه فراهم می‌کند.
ظاهراً نهادهای مسئول حکومتی هیچ توجه و اقدامی در برابر آهنگ‌هایی که با شعرهای مبتذل خوانده می‌شود، ندارند. این نهادها نباید فراموش کنند که مسایل اجتماعی به‌مرور زمان به وجود می‌آید و در اکثر موارد، نتیجه‌ی آنی ندارد. این آهنگ‌ها نیز این قابلیت را دارند که مشکلات شدید اجتماعی را به وجود آورد. نکته‌ی قابل‌یادآوری این است که مبارزه با مسئله و مشکل اجتماعی، در حدی که وارد هنجارها و فرهنگ یک جامعه شده باشد؛ بسیار دشوار است.