ما راه را غلط آمدیم!

صبح کابل
ما راه را غلط آمدیم!

نویسنده: ویدا ساغری

ما راه نادرستی را طی کرده‌ایم؛ فمینیست بودن با یک «برند» هنری، کارتل اقتصادی و یا قلدر یا قدرت سیاسی شدن فرق دارد. همه‌ی این جایگاه‌ها شاید خواسته یا ناخواسته از انگیزه فمینیستی سرچشمه گرفته باشد؛ اما خود فمینیست حتماً این‌کاره نیست. دو سه قرن پیش غربی‌ها با افکار بزرگ مارکسیستی یا فیودالی با تولید بستر الگوهای معیشتی مادی نوین، زنان را از اردوگاه‌های صنعتی و تولیدی یا تعریف جدید منافع در بازار آزاد، به اعتراض وا داشت؛ یعنی گروه‌های میلیونی زنان کارگر که از فابریکه‌ها برای گرفتن حق مساوی مزد و گروه‌های میلیونی زنانی که برای تأمین حقوق مدنی و شهروندی به جاده‌ها ریختند، نمایشی از خاستگاه‌هایی که در بسترهایی از الگوهای معیشتی جدید شکل گرفته بودند، بود.

با این‌همه، اکنون چرا پس از بیست سال، همان خاستگاه‌ها با با چاشنی دموکراسی‌ در ذهن زن افغان حل نمی‌شود و چرا زن افغان هنوز از دامن مردانه آویزان است؟ غم‌انگیزتر این‌که چرا از این طفیلی بودگی کهن لذت هم می‌برد و انگار هیچ راه بهتری نیست که نظرش را به‌طرف خود جلب کند. به راستی، چه راهی را باید رفت که زن، این کودک ترسو را از وابستگی به‌سوی خودِ مستقل بکشاند؟

از سوی دیگر، از چندی بدین‌سو این تکرار تاریخ وحشتناک، معاملات دوباره‌ی حاکمان مرد با همان رویه و روحیه‌ی نادیده گرفتن زنان و یا استحاله سوژه زن به‌عنوان یک ابژه‌ی منفعتی، امثال من و بسیاری از زنان دیگر را که نیمه‌ی بیشتر عمر خود را وقف راه به دست آوردن حقوق مدنی و اجتماعی زنان کرده‌ایم باید وا بدارد تا نگاهی به عقب بیاندازیم.

 ما کجای راه را خطا رفته‌ایم و مرتکب چه اشتباهی شدیم؟ چه را ما اشتباه فهمیدیم؟ تعریف ما از الگوها چه بود و در عمل این تعاریف چه نتیجه‌ای داد که باید نمی‌داد و یا نداد که باید می‌داد؟ گذشته از ناگزیری‌ها و جبرهای زمانی و تاریخی‌ای مثل؛ پیمودن راه دشوار ازدواج و همسرداری طبق روند معمول جامعه، راه اجباری مادری، پرستاری پر از بیگاری و ضیاع وقت، خودسانسوری‌های دردناک، پنهان‌کاری‌های جان‌سوز و تن دادن وقت‌گیر به رسوم و فرهنگ حاکم. انگار ما جایی از محاسبات‌مان را اشتباه کردی؛ الگوی معیشت یا همان تمرین و تجربه مادی در استمرار زمان!

 بیایید برای واضح شدن گپ و آن‌چه تازه متوجه آن باید شویم مثال عملی بدهیم؛ اما نیاز است تا پیش از آوردن مثال، به تشریح بیشتر عبارت «الگوی معیشت» بپردازیم.

تمام انگیزه انسان (زن، مرد و بی‌جنس) برای زنده ماندن است. هر نوع انسانی ظرفیت خاص خودش را برای به دست آوردن امکانات محدود و معدود، خواسته‌های نامحدود خودش می‌کند. در گیرودار تلاش برای زنده ‌ماندن و بقا جوهر اصلی ترس و لذت است که مانع خستگی و ایستادن می‌شود. استعداد لذت بردن و نیروی ترس که چرخه تلاش برای بقا و زنده‌ ماندن را در حرکت نگه می‌دارد، در استمرار زمان و تصادم محیط فرهنگ که مجموعه‌ای از ارزش‌ها، سنت‌ها و «خوب» و «بد»ها است شکل می‌گیرد.

فرهنگ که در یک محیط خاص و مقطعی از زمان زاییده، پرورده و حاکم شده است، به کمک کدهای بازتولید شده‌ی لذت و بازتعریف ترس، تحت تأثیر قیود همان فضا زمان خاص، الگوی معیشت را تعریف می‌کند. به گونه‌ی نمونه؛ الگوی معیشت برای زن سنتی که در بستر منفعت با تعریف کلاسیک آن تربیت ‌شده، همان تعدد خواستگار، داشتن یک مالک متمول یا نفقه‌بده چاق، حضور سایه جاودان یک شخصیت اول با نام و نشان، زیستن در دامن زندگی و داشته‌های آماده‌شده و تضمین‌شده و… است که در مقایسه با الگوی معیشتی زن مدرن هزار سال پیکار پرمخاطره می‌طلبد.

 تا یادم نرفته مثال مستندی را که در چوکات یک کمپین اتفاق افتاد این‌جا بیاورم: در تاریخ ۲۱ می ۲۰۱۴ اسد بودا و من کمپین ذکر اسم مادر را راه‌اندازی کردیم. از آن زمان تا حال شش سال می‌گذرد ولی هیچ مادری خود حاضر به ذکر اسمش در هیچ جایی نشد.

 از آن‌جایی که باور من محوری ساختن قوانین، در جامعه‌ای بود که قدرت تشخیص محاسن زندگی و توانایی تعریف عدالت را نداشته و نیازی به تغییر احساس نمی‌کند؛ با در نظرداشت حریم اجتماعی، حرکت از سطح پایین به بالا وجود ندارد. جهت گذاشتن تهداب اساسی انسانی در یک دورنما، تولید قوانین محافظتی و حمایتی یک امر حتمی است؛ اما قصه اصل نفوس تقریبی زنان در افغانستان بیش از پانزده میلیون است.

من در طی این سال‌ها با زنان بسیاری در این مورد صحبت کرده‌ام. نظر به آمار تقریبی‌ای که در جریان مصاحبه‌ها، همه‌پرسی‌ها و درج نظریات زنان طیف‌های مختلف یافتم، تقریباً ۸۰٪ زنان افغان وضعیت مدنی- حقوقی‌شان را دوست دارند. ادبیات ذهن «شویانه‌ی مادرتوصیفی» و «ملکه باوری» در این راستا حربه مؤثری بوده است.

 هم‌چنان حدود ۹۰٪ زنان افغان از ارزش‌های حاکم بدشان نمی‌آید چون بابت محدودیت‌های تجربی و دنیا ندیدگی، به ارزش‌های مدنی جدید آشنا نیستند. حتا جنگ سرد مردانه با کمپین‌هایش توانسته زنان را نیز وارد فاز نفرت از حقوق مدنی آن‌ها بسازد. همین‌طور برای درصد بالایی از زنان افغان توهین و تحقیر معنی ابتدایی دارد. مثلاً؛ زنان آگاه حساس‌اند و با زنِ داکتر فلانی خطاب‌ شدن تحقیر می‌شوند اما زنان سنتی با فاحشه یا بیوه خطاب ‌شدن توهین می‌شوند.

 زنان بسیاری «بی‌بی‌حاجی» خطاب ‌شدن را بیشتر از معلم، داکتر و یا هر پسوند دیگری به نام‌شان می‌پسنداند؛ چون زن افغان، اعتبار بیشتری از دین می‌گیرد تا شغل.

آن‌چه در مصاحبه با زنان بسیاری دریافته‌ام این است که زنان بسیاری هستند که مادر فلانی خطاب شدن و زن حاجی فلانی بودن را بیشتر از آن می‌پسندند تا با نام خودشان خطاب شوند.

در نتیجه؛ ما در تعریف جامعه افغان‌ها اشتباه کرده‌ایم؛ زیرا جامعه هنوز در فاز پیشا مردسالاری است، نه مردسالاری. جامعه ما پیرسالار است.

پیش از رفتن به جنگ، آسیب‌ها و خاستگاه‌ها را دقیق و درست نشانی و درک نکردیم. جامعه الگوی معیشتی مذهبی‌ای دارد که مردان را قوام‌یافته و زنان را طفیلی تربیت کرده است.

زنان نباید خود را آشکار و درشت در انظار عامه قرار می‌دادند؛ چون عام ما آمده از تاریخ مسلط محافظه‌کارانه‌ی عرفانی‌ است. بزرگ‌ترین مدعیان اندیشه و تغییر چون؛ مولانای بلخ، حافظ و بیدل مجبور به پنهان‌کاری، عمامه پوشی و محافظه‌کاری‌های فلج‌کننده بوده‌اند و یا مجبور به ترک وطن یا تبعید شده‌اند. مگر ظهور یک فمینیست فاجعه‌ی کمتر از ظهور پدیده‌هایی چون سعدی و حافظ و مولانا بوده که پاداشی بهتر از تکفیر و نفرت دریافت کند؟

از این‌رو، میان «تو را به چه نام صدا کنند؟» با «نام من کجاست؟» فاصله‌ی بسیاری افتاده است. تعریف، توهین و تحقیر در ذهن زنان افغان، برعکس آن‌چه قانون و ارزش‌های مدنی و حقوق بشری تعریف می‌کند، است.

 لت‌وکوب زن توسط مرد نظر به‌شدت و ضعف فزیکی یا نوع ابزار آن تعریف می‌شود و نفس خشونت فزیکی مهم نیست و تحقیر خلق نمی‌کند. در بسیاری جدل‌های زنانه‌محور، زنان لت خوردن با چوب مسواک را که دو انگشت یا چوبک نازک که جای یا لکه‌اش نماند عادی دانسته و توهین نمی‌دانند

 این اقتصاد و سهم زنان از مالکیت است که تعریف «هویت فرع» در زنان را بنیان‌گذاری می‌کند. زنی که هیچ‌چیزی از آن خود ندارد تا سبب اعتبار، امنیت و اندوخته‌ی کافی در راستای خلق احترام اجتماعی برایش شود، اگر از هویت وابسته‌اش نیز جدا شود پادرهوا باقی‌مانده وارد مرحله‌ی طرد اجتماعی می‌شود.

 به‌طور مثال؛ تعداد اشتراک مردم در جنازه یک زن افغان وابسته به تعداد اسم‌های مردان سرشناس در اعلان فوتی و کارت‌های فاتحه‌اش است. مردان برای داشتن دنیا، زحمت کشیده راه‌های مشقت‌باری را پشت سر گذاشته‌اند، از ارزش‌های کوچک و کم‌سود گذشته و به چیزهای بزرگ فکر کرده‌اند. مردان به‌خاطر ساختن دنیایی از آن خود، داشتن مالکیت بیشتر و بالاخره ساختن «هویت اصل» از حاشیه‌ها، اخلاق قناعت و ارزش‌های محدودساز عبور کرده و امروز، به گونه‌ی از طبیعت تا خدا به ‌نام‌شان درج شده است.

این‌که اسم زنان درج تذکره‌ها و اسناد شجره و نسب شود و یا صاحب مالکیت و سهم برابر از ارث یا قدرت سیاسی شوند راه درازی باید بروند؛ بسیار بجنگند و یک عالم آگاهی کسب کنند و اهداف بزرگ‌تر از حفظ نام و نشان خانه پدری و خانه خسران را نشانه بروند.