چرا هزاره‌ها کشته می‌شوند؟!

زاهد مصطفا
چرا هزاره‌ها کشته می‌شوند؟!

 بخش نخست

چند سال پیش، با سه دانش‌جوی هزاره، یک پشتون و یک اوزبیک، در خواب‌گاه دانش‌گاه کابل، هم‌اتاقی بودم. همه، سال نخست‌مان بود و از ولایت‌های مختلف به کابل آمده بودیم. صبح روزی، با هم‌اتاقی پشتون و اوزبیکم در مسیر دانش‌گاه، به  شوخی گفتم که از دست شما پشتون‌ها، قدرت را همین هزاره‌ها می‌گیرند با این قدر درس‌خواندن و تلاش. می‌گفت اگر روزی هزاره‌ها قدرت را بگیرند، منم انتحاری می‌کنم؛ چه برسد به دیگران! او، بچه‌ای ساده، شوخ و صافی بود و با همه رفیق؛ هیچ چیزی انگار تهِ دلش نداشت. با هم‌اتاقی‌های هزاره‌اش هم بیش‌تر از همه صمیمی بود. آن حرف، برای من تکان‌دهنده بود؛ قسمت تلخی از حافظه‌ی تاریخی بود که وارد دانش‌گاه شده بود و در ساختاری دیگر، رشد می‌کرد.

چند ماه بعد از آن روز -در روزهای محرم-، دانش‌جویان هزاره، می‌خواستند در یکی از سه مسجد که مربوط خواب‌گاه دانش‌گاه کابل بود و در یکی از آن که کم‌تر نماز برگزار می‌شد، مراسم عزاداری برگزار کنند. دانش‌جویان سنی و بیش‌تر پشتون، با این موضوع مخالفت کردند و مخالفت به خشونت کشیده شد. چندین دانش‌جوی هزاره در آن درگیری کشته شد؛ یکی، دانش‌جویی بود که در شاخه‌ی درختی بند مانده بود. چند نفر از چهار دست‌وپایش گرفته و  او را از بالکن منزل چهار، پایین انداخته بودند. آن درگیری، بین دانش‌جویان بود؛ کسانی که وارد دانش‌گاه شده بودند تا آینده‌ی‌شان را با قلم تعریف کنند. خشونتی که در آن رویداد به نمایش گذاشته شد، نقطه‌ی عطف نظام آموزشی و تحصیلی بود و نقطه‌ی عطف افغانستان که قرار شده بود به کمک بیش‌تر از پنجاه کشور جهان، از بافت نکبت‌بار بومی، بگذرد.

چندی پیش، باری جهانی، شاعر و سیاست‌مدار پشتون -کسی که سرود ملی افغانستان را سروده است-، از بستر مریضی، ویدیویی نشر کرد و به حاکمان پشتون، هشدار داد که با فرصت دادن به دیگر اقوام، بساط شکست هژمونی پشتون‌ در افغانستان را چیده اند. هشدار او، تکان‌دهنده بود؛ روایتی بود از نفرت تاریخی و قومی که حتا در زمان مرگ، خاموش نشده بود. این، موضع‌گیری کسی بود که هزاران تاجیک، هزاره، اوزبیک و اقوام دیگر، هنگام پخش سروده‌اش که سرود ملی افغانستان شده است، دست به سینه به پا خاسته بودند؛ هزاران خوش‌باوری که برای‌شان فرق نمی‌کند آن را می‌فهمند یا نه. آنان، به پا می‌خیزند تا برای ارج‌گذاری به وطن، «به این تکه‌ی نفرین‌شده‌ی جغرافیا!»، کرنش کنند و باور داشته باشند که در کنار هم می‌توانند به زندگی بهتری برسند؛ نه علیه هم!

چند روز پیش، کسی به نام محمد داوود، در پست فیسبوکی‌ای، به معترضان «نسل‌کشی هزاره‌ها را توقف دهید!» تاخته بود و نزدیک به پنج‌صد هزار نفر را که در رسانه‌های مختلف اجتماعی به این هشتک پیوسته بودند، متهم به ناآگاهی، آتش‌افروزی و جوگیرشدن کرده بود. برخی که او را می‌شناختند، نوشته بودند که تحصیل‌کرده‌ی امریکا است؛ تکه‌ای از تجربه‌ی تاریخی که حتا پس از گذشتن از دانش‌گاهی در امریکا نیز، حافظه‌اش کار می‌دهد و حتا اگر بفهمد هم، به رویش نمی‌آورد. او، استدلال کرده بود که در افغانستان همه اقوام کشته می‌شوند و طرح موضوع نسل‌کشی، می‌تواند به نزاع قومی در افغانستان بینجامد. به باور او، این که هزاره‌ها بیش‌تر کشته می‌شوند، به دلیل پیوستن آنان در لشکر فاطمیون است و داعش می‌خواهد از آنان انتقام بگیرد. محمد داوود، اشاره‌ای به این نکرده بود که پیش از نزاع فاطمیون و داعش، زمانی که طالبان افغانستان را گرفتند، چه چیزی باعث شد چندین هزار هزاره، فقط به دلیل قومی-مذهبی، به خاک‌و‌خون کشیده شود؟ کدام کینه، یک قرن پیش، سبب شده بود که بیش از پنجاه درصد هزاره‌ها قتل عام شوند؛ اموال و زنان‌شان به غارت برده شود و مردان‌شان در بازارهای برده‌فروشی به فروش برسند؟

این‌ها، روایت‌های تلخی از امروز افغانستان است؛ از امروزی که به جای تفنگ، قلم برداشته، وارد دانش‌گاه شده، کتاب خوانده و با استفاده از امکانات قرن ۲۱، ناظر بر مناسبات حاکم بر جهان بوده. هزاران روایت این‌چنینی، در سطوح مختلف اجتماعی و سیاسی افغانستان ریشه دوانده است. هر هزاره‌ای، با گوشت و استخوان، حقارت تأریخی این نگاه را حس می‌کند. وقتی، وضع دانش‌آموخته‌های ما این است، باید عمق فاجعه برای همه روشن باشد.

چند ماه پیش، ملا منان نیازی، رهبر شاخه‌ی انشعابی طالبان -کسی که فرمان کشتن چند هزار هزاره‌ را در مزار داده بود و بر مبنای تحقیق کمیسیون مستقل حقوق بشر، کشتار مزار نسل‌کشی شناخته شده است-، در درگیری بین‌گروهی زخمی و پس از تلاش‌های زیاد دولت برای درمانش، در شفاخانه‌ای در کابل، مرد. در مسجد جامع هرات، برایش مراسم تدفین و جانشینی برگزار کردند و پسرش که دانش‌گاه‌خوانده و نسل کافه و قلیون بود، جانشین پدر شد. ملا منان، در سخن‌رانی‌ای که ویدیویش هست، اعتراف کرده بود که هزاره‌ها را می‌کشد و طوری می‌کشد که هیچ کسی خبر نمی‌شود. او، گفته بود که شیوه‌های منحصربه‌فردی برای کشتن هزاره‌ها دارد. برای او، در قلب ولایت هرات، مراسم باشکوه تدفین و جانشینی برگزار شد؛ در ساحه‌ی کنترل دولت و ده‌ها تن مسلح و با بیرق طالبان، مراسم جانشینی او را برگزار کردند. سکوت مرگ‌بار دولت در مقابل این رویداد، خبر از عمق فاجعه می‌داد؛ فاجعه‌ای عمیق‌ از بافت نزاع مذهبی و قومی در افغانستان. روپوشی از سازوکار قدرت طی دو دهه‌ی اخیر که به کمک جهان به تن ناهم‌گون افغانستان پوشانده شد، تا حدی، بر این نفرت تاریخی پرده افکند؛ اما، در روایت‌های عینی اجتماعی و سیاسی، هنوز این نفرت وجود دارد و در شرایط خاصی، خودش را نشان می‌دهد.

قتل‌های هدف‌مند هزاره‌ها طی چند سال اخیر که مصداق بارز نسل‌کشی است، خبر از بازگشت خشونت و نفرت مذهبی می‌دهد؛ خشونتی که به دلیل تجربه‌ی ساختارهای مدرن سیاسی که با امان‌الله خان آغاز شد، به صورت مقطعی ته‌نشین شده و خودش را به شکل مداوم به نمایش نگذاشته بود. در زمان حکومت طالبان و تغییر ساختار سیاسی مدرن به سنتی، خشونت خوابیده‌ی تاریخی یک بار دیگر بیدار شد و قدرت حاکم، چندین هزار هزاره را به دلیل تفاوت مذهبی، به قتل رساند. نگاه بومی حاکم بر سیاست طالبانی، توان ریسک این گروه به عنوان قدرت حاکم را بالا برد و در آغاز قرنی که مناسبات جهان دست‌برد تغییرات بنیادینی شده بود، فرمان نسل‌کشی داد. کاری که در آن زمان طالب کرد، بالفعل‌کردن نفرتی بود که به صورت بالقوه در ناخودآگاه جمعی قدرت در افغانستان خوابیده بود؛ انرژی‌ای که به فعلیت رسید و خانه به خانه، هزاره‌ها را پیدا و سلاخی کرد.

به باور بیش‌تر سنی‌مذهبانی که مذهب حاکم در افغانستان است، مذهب شیعه، دچار کج‌روی‌هایی در اسلام است. نقطه‌ی اوج این باور، رد مذهب شیعه است که به شکل‌های مختلفی توسط ملاهای سنی انجام می‌شود. در بستر بومی، وقتی قرار حاکم بر رد چیزی باشد، امکان‌های زیادی برای رد آن وجود دارد که مسلم‌ترین امکان، سرکوب است. قدرت، خصلت سرکوب‌گر دارد و به میزان بومی‌بودن مناسبات قدرت، سرکوب‌گری‌اش بیش‌تر می‌شود. برآمدن این نزاع مذهبی و تمایل به سرکوب، در برهه‌های زمانی‌ای غیر قابل مهار شده و به کشتار بی‌رحمانه‌ی هزاره‌ها –شیعیان-  در افغانستان انجامیده است.

ادامه دارد