اگر تاریخ افسانهای بشر را جدا کنیم، آنچه پس از آن چهرهی جنگ را نشان میدهد، مردانه است؛ مردانه از آن جهت که سیاستگذاران، فرماندهان و سربازان جنگ، همواره مردان بوده اند. نقش زنان در جنگها، همراه با کودکان و کهنسالان تعریف شده است و لشکرها پس از پیروزی، در بسیاری از جنگها، به جای کشتن زنان، آنان را به غنیمت برده اند؛ غنیمتی که در پیروزی جنگهای مذهبی، با عنوان کنیز توجیه شده و در جنگهای غیرمذهبی، چندان در پی توجیه هم نبوده است. نقش زنان همانگونه که در دیگر مناسبتهای تعیینکنندهی اجتماعی و سیاسی در حاشیه بوده، در جنگها هم در حاشیه بوده و در مواردی که زنان حضور داشته اند، آناندازه انگشتشمار است که نمیتوان برای آن درصدیای داد. پس از جنبشهای نوزایی در غرب بود که زنان به آگاهی از حقوق شان دست یافتند و برای رسیدن به آن تلاش کردند؛ تلاشهایی که در جهان غرب، منجر به قانونیشدن برابری زنان و مردان شد و زنان را وارد مناسبتهای اجتماعی و سیاسی کرد. قانونیشدن برابری جنسیتی در جهان غرب، تلاشی بود برای فعال کردن نیمی از جوامع بشری که در گذر تاریخ، تبدیل به مکلیت مردان شده بودند و فعالیت شان جز در خانواده – پختن، شستن و زاییدن – دستآورد جمعیای که بتواند در سرنوشت گروه یا جمعی تاثیر بگذارد، به دنبال نداشت.
محدودیت و فعالیت زنان در خانه، در مرور زمان تبدیل به ارزش شده بود؛ ارزش در جهانی که مردانه بود و هر آنچه مرد در آن خوب یا بد میدید، تبدیل به معیار همگانی میشد. برای همین است که زنان در جوامع قبل از رنسانس و نوزایی در غرب، به دنبال رسیدن آنچه که تنها از آن مردان است، نبودند و زنانگی شان در خانه تعریف میشد. بنا بر برداشتی «حق جز آگاهی نیست»، میتوان استدلال کرد که آنچه امروز زنان را در راه رسیدن به برابری کشانده است، آگاهی است و زنانی که در گذر تاریخ، اقدام برای رسیدن به این حق طبیعی شان نکرده بودند، به آگاهی از حقوق شان دست نیافته بودند. همزمان با همگانی شدن آگاهی و بازتعریف ارزشهای کلاسیک در جهان غرب، زنان در کشورهای زیادی به سواد دسترسی پیدا میکنند و به آگاهی؛ همین آگاهی است که باعث شکلگیری جنبشهای زنان میشود و نخستین خواستی که این جنبشها برای رسیدن به آن تلاش میکنند، شناخت هویت مستقل زنان است تا این هویت مستقل، بتواند بر سرنوشت فردی و گروهی خود تاثیرگذار باشد.
پس از این تاریخ است که زنان وارد مناسبتهای جمعی به صورت مستقل میشوند و تلاشها برای رسیدن همه زنان جهان به این حق جریان پیدا میکند. جنبش فمینیسم که حرکت سیاسی-فلسفی زنان است، محصول آگاهیای است که زنان به آن دست پیدا کرده اند و تلاش برای فعلیت بخشیدن این آگاهی بالقوه در همه بخشهای جهان ادامه دارد. آنچه در مناسبتهای جهانی، نقش زنان را تا هنوز کم داشته است، جنگ است و از آن جهت که جنگ پس از شکلگیری جنبشهای روشنگری، گفتمان مسلط جهان غرب نبوده است، زنان در این مناسبت بشری نقشی نداشته اند و سهم زنان خلاصه شده است به سربازی در جهانی که دیگر جنگ، گفتمان مسلط آن نیست.
و اما در جهان سوم، بستری که هنوز جنگ گفتمان مسلط آن است و به کمک رسانههای جمعی، رگههایی از آگاهی زنان و حرکت آنان همراه سیاستهای جهانی شکل گرفته است، احتمال این را به میان میکشد که شاید زنان در این جهان که هنوز شکست و دستآورد در آن با جنگ تعریف میشود، وارد میدانهای جنگ شوند و دست آنان نیز، در بخشی از خونی که تاریخ را «رنگین»! کرده است، آلوده شود. عکسهایی که طی چند ماه اخیر، از دختری مسلح در دیوارهای کابل نقاشی شده است را، میتوان نشانهای از کشیده شدن پای زنان به جنگ دانست و اگر این جنگ همچنان ادامه داشته باشد، بعید نیست، زنانی که ادعای حقوق مساوی دارند، همسنگر مردان در میدانهای جنگ حضور پیدا کنند و برای رسیدن به حقوق شان از راه جنگ نیز تلاش ورزند. بزرگنمایی؛ کاری که آن دختر غوری با کشتن چند طالب مسلح کرد، از سوی دولتی که باید برای پایاندادن جنگ، در پی قهرمانسازی از حرکتهای صلحجویانه باشد، حکایت از ناخودآگاه جمعی و سیاسیای دارد که هنوز در آن قهرمانان از میان جنگ سر بلند میکنند و برای مردم آن، آن که جنگجوتر است، قهرمانتر است. این که ما یک قهرمان «ملی»! داریم و آن کسی است که به باور بیشتر مردم افغانستان، بیشتر از هر جنگجویی جنگیده است نیز، بیانگر همین ناخودآگاه جمعی است.
با توجه به صلحی که هنوز در افغانستان احتمالش بعید به نظر میرسد –چون تفاهم اجتماعی شکل نگرفته است- احتمال این که زنان وارد میدانهای جنگ شوند، بیشتر است؛ به این دلیل که از یک سو، جهان رسانهای، برابری جنسیتی را تبلیغ میکند و از سوی دیگر، زنان اگر حرکتی در چنین کشوری کنند، به دلیل دخالت جنگ در مناسبتهای این کشور، قسمتی از این حرکت با جنگ تعریف میشود؛ بنا بر این، قهرمانسازی از اولین زنانی که دست با ماشه برده اند، خطر کشیده شدن پای زنان در میدان جنگ را بیشتر میکند. اگر پای زنان به جنگ کشیده شود، با توجه به کمبود آگاهی بین زنان، همانگونه که گروههای «روشنفکری»! میتوانند به سربازگیری از زنان بپردازند، گروههای تروریستی نیز بر خلاف باورهای بنیادی شان، به سربازگیری زنان خواهند پرداخت که این سربازگیری در دو سمت مخالف، بر گرم شدن بازار جنگ خواهد افزود. دولت افغانستان که ظاهرا به دنبال صلح است نه جنگ، باید به جای بزرگنمایی و قهرمانسازی از فعالیتهای خشونتآمیز زنان، به دنبال بزرگنمایی فعالیتهای ترقیخواهانه و صلحجویانهی زنان باشد و به جای نقاشی زنانی که سلاح به دست گرفته اند، عکس زنانی را بر دیوارها نقاشی کند که در فعالیتهای روشنگرایانهی تاریخ معاصر نقش داشته اند و ارزش آن را دارند که بزرگنمایی و تبدیل به نماد برای دیگر زنان در این جامعهی سنتی شوند.
هر چند اگر به دنیای برابری جنسیتی میاندیشیم، نباید به دنبال رد خشونتورزی زنان و بزرگنمایی آن باشیم؛ چون دنیای برابری، در برابری همهی بسترهای زندگی تعریف میشود؛ اما اگر با این استدلال، نیمی از جامعه را که تا هنوز نقشی در جنگ نداشته اند را نیز وارد جنگ کنیم، آیندهای را رقم خواهیم زد که در آن، همه افراد جامعه در جنگ دست خواهند داشت و تنها خانهها که به دلیل حضور عاطفی زنان به نوعی دور از خشونت جمعی بوده اند، نیز درگیر خشونت شوند و گروههای تروریستی پساطالبانی –اگر طالبان با صلح کنار بیایند- به سربازگیری از زنان پرداخته و پای آنان را نیز به خشونتورزی جمعی بکشانند. با توجه با سربازگیری داعش که احتمال قدرت گرفتن آن پس از پیوستن طالبان به صلح بیشتر است، این احتمال را به وجود میآورد که زنان نیز بخشی از سربازان این گروه خواهند بود و اگر چنین سربازانی در جامعهی سنتی افغانستان وارد جنگ شوند، میتوانند مناسبتهای جنگ در افغانستان را پیچیدهتر کنند و مادرانی همسو با این گروهها، فرزندان بیشتری در خط جنگ بفرستند. امروز، زمان آن رسیده است که قهرمانها در افغانستان عوض شوند و به جای معرفی چهرههای خشن، چهرههای پیشرو و صلحجو را بزرگنمایی کنیم تا تبدیل به نمادهای صلحجویانه در نسلهای پسین شوند.