سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن

صبح کابل
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن

نویسنده: زکیه شفایی

تا همین سه هفته قبل، این‌جا در آلمان، بسیاری از مردم کرونا را یک آنفولانزای معمولی می‌دیدند که در موردش اغراق شده است و آن را هیاهوی سیاسی برای به انزوا کشیدن چین و ایران می‌خواندند؛ اما حالا مردم با تأمل بیش‌تری در موردش صحبت می‌کنند. سه هفته است که رفت‌وآمدها محدود شده است. خانه‌ی ما در مجاورت دانشگاه و جنگل است. قبلا همیشه پر از دانش‌جویان آلمانی و خارجی بود و رفت‌وآمدها اصلا قطع نبود و کوچه پر از صدا و اشتیاق جوانان بود؛ به‌خصوص در این هوای دل‌انگیز بهار که درختان پر از شکوفه و زمین پر از گل شده است، خیلی‌ها برای پیاده‌روی و دوش و یا هم سگ‌گردی قبلا به جنگل می‌رفتند؛ ولی حالا این‌جا به شکل ترس‌ناکی خلوت شده است. کتاب‌خانه‌ی دانش‌گاه را بسته اند و به همه مشترکین ایمیل دادند که مهلت کتاب‌های امانتی اتومات تمدید می‌شود و نیازی به مراجعه نیست.

مکاتب هم تعطیل شده است و درس‌های شاگردان برای شان ایمیل می‌شود. این برای شاگردان هم یک چالش است و هم یک فرصت. پسرم یاد گرفته است موضوعات درسی‌ای را که از محتوای کتاب یا ایمیل معلمش نفهمیده است را در انترنت جست‌وجو کند. او در ضمن روش‌ها و موضوعات جدیدتری را هم یاد می‌گیرد.

حالا خرید خانه را روزانه انجام نمی‌دهم و هر چند روز یک‌بار برای خرید می‌روم. در سوپرمارکیت، مشتریان زیادی نیست؛ ولی همان تعداد اندک هم در صف‌هایی با فاصله‌ای یک‌ونیم متری می‌ایستند و یکی یکی و با وقفه وارد می‌شوند. هر نفر حالا برای ورود به سوپرمارکیت حتما باید کراچی‌گگ خرید با خود داشته باشد. تعداد کراچی‌گک‌ها را بسیار کم کرده ‌اند. شاید پیامی باشد به مشتریان که افراد زیادی نباید داخل سوپرمارکیت شوند. یک نفر را هم گماشته اند که کراچی‌گک‌ها را بعد از استفاده ضدعفونی و مشتریان عجول‌تر را به صبر دعوت کند.

داخل سوپرمارکیت اجناس به همان ترتیب سابق خود است و قیمت‌ها تقریبا تفاوتی نکرده است؛ ولی بعضی قفسه‌ها خالی است و نمی‌شود اقلامی مثل آرد، برنج، ماکارونی، مواد ضدعفونی‌کننده و البته کاغذ تشناب را یافت. کف سوپرمارکیت به‌ خصوص در نزدیکی صندوق با فاصله‌های یک‌ونیم متری علامت‌گذاری شده است. بین فروشنده و مشتری با محافظ شیشه‌ای و جعبه‌های میوه فاصله‌گذاری شده است. روی صندوق هم نوشته‌ای گذاشته ‌اند که به مشتریان توصیه می‌شود، برای پرداخت از کارت استفاده شود؛ گرچی پرداخت با پول را هم بند نکرده اند.

دو سه روز قبل وقت داکتر داشتم که البته تلفونی انجام شد؛ ولی برای گرفتن نسخه باید می‌رفتم. دوای تجویز شده که برای تقویت سیستم ایمنی بدن است، گویا برای درمان بیماری کوید-۱۹ هم استفاده می‌شود. به همین دلیل به یک‌باره نایاب شده بود. به چند دواخانه رفتم. دوا را نداشتند و بر خلاف معمول گفتند که نمی‌توانند سفارش بدهند؛ چون در انبارها هم نیست. سرانجام یک دواخانه با تماس‌های زیاد، دوایم را توانست برای چند روز بعد سفارش بدهد.

همان‌طور که در مسیر به دنبال دواخانه‌ی دیگری می‌گشتم، دیدم بسیاری از فروش‌گاه‌های لباس، نوشت‌افزار فروشی‌ها و رستورانت‌ها بسته است. نانوایی‌ها باز بود؛ ولی مثل سابق نمی‌شد که داخل رفت و چای و قهوه‌ای نوشید و نان تازه خورد. فقط با رعایت فاصله می‌توانستی نان و یا ساندویج بخری و با خودت ببری.

اول ماه بود. یک سر به بانک رفتم. از دور دیدم که صفی طولانی البته با فاصله‌ی زیاد افراد از یک‌دیگر تا بیرون بانک بسته شده است. ده-پانزده دقیقه‌ای در صف ایستادم و داخل شدم. پدر یکی از هم‌کلاسی‌های دخترم را دیدم که در دروازه‌ی بانک ایستاده است و مراجعین را به حفظ فاصله و رعایت نوبت هدایت می‌کند. او یک دکان تلفون‌فروش و تعمیر تلفون‌های موبایل دارد. سلام و علیکی کردیم و پرسیدم، چرا اینجاست. گفت که شهرداری او و دیگر دکان‌دارها را مجبور کرده که دکان‌های شان را ببندند و برای این که درآمد دیگری نداشتند، شهرداری آن‌ها را به چنین شغل‌هایی موظف کرده‌ است.

امروز برای کاری مجبور شدم به ایستگاه مرکزی قطار بروم. ساحه‌ی آفتاب‌خیز کنار ایستگاه که با فواره‌های آب و چوکی‌های چوبی، مکان دل‌انگیزی برای مسافران منتظر قطار است، برای بی‌خانمان‌ها هم همیشه محل تجمع بوده است. اغلب این بی‌خانمان‌ها معتاد و الکلی استند و در وضعیت رقت‌باری به سر می‌برند. امروز دیدم چند زن و مرد آن‌ها را به فاصله نشانده اند و برای شان غذا، مایع ضد عفونی‌کننده‌ی دست توزیع می‌کنند. به نظر نمی‌رسید که آن زنان و مردان از طرف کدام اداره‌ی دولتی یا سازمان خیریه باشند. احتمالا حرکت خودجوش مردمی بود. از آن حرکت‌هایی که دل آدمی را گرم می‌کند که هر انسانی سزاوار زندگی است.

دو روز قبل همسایه‌ی ‌ما که زن تنهایی است، با تردید زنگ خانه ما را زد. در را باز کردم. دیدم با حفظ فاصله‌ی یک‌ونیم متری ایستاده است و گفت که خیلی احساس تنهایی می‌کرده و آمده تا از دم دروازه سلامی کند. در نگاهش نوعی تنهایی و ناامیدی عمیق دیدم. به درون خانه دعوتش کردم. آلمانی‌ها آدم‌های مبادی آداب استند. اولین کاری که کرد، دست‌هایش را شست. با هم جوشانده‌ی لیمو، عسل و زنجبیل نوشیدیم و از تصورات ما از جهان پس از کرونا گفتیم. جهانی که مهربانی و دوستی را بار دیگر در آغوش خواهد کشید.