عجیبه خلک دي سړی ورته حیران پاتې شي/ دست‌خط یک کودک پس از کشته شدن

نصیر ندیم
عجیبه خلک دي سړی ورته حیران پاتې شي/ دست‌خط یک کودک پس از کشته شدن

حیرت از مباحث داغ عرفانی و فلسفی است که در هر کدام مفهوم خاص خود را دارد. در حقیقت انسان و حیرت رابطه‌ای باستانی دارند؛ در گذشته‌ و حال، هر چیز ناشناخته انسان را به حیرت وا می‌داشته و هنوز هم ناشناخته‌ها انسان را حیرت‌مند می‌کند.
عارفان حیرت را غرق‌شدن در ذات یگانه می‌پندارند و از مطلوبات مقام عالیه‌ی عارفانه است و فلاسفه حیرت را سرگردانی بشر می‌دانند. دید عارفانه نسبت به حیرت گم‌شدن در هستی یگانه است و برای فیلسوف سرگرانی برای درک مفهوم و در کل از دید فیلسوف حیرت را می‌شود دری برای جست‌وجوی معنا نامید.
فرض را بر این بگیریم که اولین هواپیما، وقتی در هوا پرواز کرد؛ انسان‌هایی که تنها پرندگان را در آسمان تماشا کرده بودند، چه واکنشی داشتند؟ آیا نمی‌خواستند بدانند که این پرنده‌ی فلزی در آسمان چیست؟ این پرسش و دانستن چیستی آن، حیرتی است که در انسان به گونه‌ی باستانی وجود دارد. انسان را ناشناخته‌ها به وادی حیرت کشانده و حیرت باعث می‌شود که به سوی شناخت گام بردارند؛ یعنی حیرت‌کردن نخستین گامی‌ است برای شناخت هستی‌یافته‌های ناشناس و یا می‌شود حیرت را دریچه‌ی شناخت نام گذاشت.
آن‌چه در جهان به صورت متداوم ملموس است، قابلیت به حیرت‌کشیدن انسان را ندارد؛ اما همین‌ که از جهان ناشناخته و جهان جدیدی می‌آید؛ انسان را در مقام حیرت می‌کشاند. هستی‌یافته‌های ناشناس همین‌ که در جهان ما مفهوم پیدا می‌کنند دیگر در جایگاه به حیرت‌کشیدن، نیستند.
با این فرض، رابطه‌ای انسان و حیرت، رابطه‌ای عدم شناخت و درک مفهوم آن است.
همین ‌که هستی‌یافته‌ی جدیدی از جهان ناشناخته به جهان ما واصل می‌شود، یا چیز جدیدی وارد حیطه‌ی اکتشاف می‌شود، نمودارش به مخاطب حیرت را بیدار می‌کند و این حیرت دلیل جست‌وجو در انسان می‌شود تا این ‌که از این طریق به درک مفهوم آن دست پیدا می‌کند.
حیرت کودکانه نیز از همین عدم شناخت می‌آید و کودکان برای شناخت جهان، واصل به حیرت می‌شوند تا این‌ که هستی‌یافته‌ها برایش قابل درک و در جهان کودکانه‌ی شان قابل شناخت می‌شود.
طرح اصلی مساله‌ی من جمله‌ی کودکی است که در ولسوالی شینوار ننگرهار کشته شده و پس از کشته‌شدن، جهانی از پرسش را در برابر بی‌عدالتی، جنگ، قتل عام و فجایع انسانی و تغییر ماهیت انسان خلق کرده است.
از کوله‌پشتی کودکی، پس از انتحار کتابچه‌ای یافت شده، در برگه‌ای از آن نوشته شده است: « عجیبه خلک دي سړی ورته حیران پاتې شي » عجیب مردمی است، انسان برای شان حیران می‌ماند.
با وجود این‌ که حیرت مساله‌ی پیچیده‌ی فلسفی و عارفانه و دربی برای درک انسان از هستی‌یافته‌های ناشناخته است؛ اما باز هم کودکی با این مفهوم دچار شده است؟ چرا کودکی در برابر «خلک» در پشتو به مفهوم «مردم» حیرت خود را اظهار می‌کند؟ برای کودکان حیرت وضعیت ذاتی است، نه مفهومی. این فاجعه -تغییر ماهیت انسانی- چه‌قدر بزرگ شده است که کودکی از واژه‌ی حیرت در برابرش استفاده می‌کند؟
آیا جمله‌ی این کودک حیرت از مقام انسانیت در برابر بربریتی است که جان او را گرفته است؟ یا پرسش این کودک برای یافتن انسانیت است؟ جمله‌ای به ظاهر کودکانه اما در وادی عرفان، برابر با شیخی چراغ‌به‌دستی که از دیو و دد ملول و دنبال انسانیت در تاریکی گام بر می‌دارد، است. « از دیو و دد ملولم و انسانم و آرزوست»
کودک اما در فلسفه به دنبال شناخت انسان است؛ یعنی آن‌چه «انسان» دچار تغییر ماهیت کرده است، باید شناخته شود.
زمانی‌ که یک کودک در برابر انسان پرسش ایجاد می‌کند، بدین معنا است که انسان دچار تغییر ذاتی شده است؛ تغییری که برای یک کودک ناشناس است. کودکی با حیرت، تغییر ذاتی ماهیت انسان را متوجه می‌شود و علامت پرسشی را از اعماق انسانیت در برابر بربریتی می‌گذارد که جانش را گرفته است. چه وضعیتی کودک را وادار به درک مفهوم حیرت کرده است؟ چرا در این کودک حیرت از وضعیت ذاتی به مفهوم هستی‌شناسانه بدل شده است؟
انسان غرق در ایدیولوژی، دیگر خودش نیست؛ شی‌بارگی می‌شود، شی‌ای‌ که کلیت ایدیولوژی به آن اشراف دارد و امیال و ذات انسانی دیگر در او نقشی ندارند. همین‌جا است انسان شی‌باره دور از واقعیت انسانی، وضعیتی نا‌به‌هنجاری را خلق می‌کند و این وضعیت روی کلیت جامعه تعمیم می‌یابد و فقط کودکان استند که غرق در حیرت انسانی پرسشی از اعماق انسانیت طرح می‌کنند و می‌توانند جامعه را دچار تکانه بکنند. مرگ این کودک به مثابه‌ی شوکرانی است که سقراط به خاطر پرسش‌هایش سر کشید و یا منصوری است که در او ذات الهی تجلی یافت و روی دار رفت.