از هشت صبح تا اطلاعات روز در صبح کابل

صبح کابل
از هشت صبح تا اطلاعات روز در صبح کابل

نویسنده: مسرور زندگانی

این روزها مسیر زندگی ‌مان بدجور بین هشت صبح و اطلاعات روز گیر کرده است. همین که آفتاب می‌زند و خروس همسایه می‌زند زیر آواز و به با خبر کردن همسایه‌ها از آمدن روز مشغول می‌شود، سریع چشمانت را باز می‌کنی و می‌روی در فضای مجازی گم می‌شوی.
درست هشت صبح حجم وسیعی از یادداشت‌های تحلیلی و خبری، حرف‌های مفت و حرف‌های درست، حرف‌های منطقی و طنزهای سیاسی، طنزهای کیلویی و شعرهای کپی دست چندم کاربران و خبرگزاری‌های رسمی و غیر رسمی در فضای مجازی دور و برت را احاطه می‌کنند و تو هم گیج‌تر از هر صبح دیگر بین حجم وسیعی از اطلاعات روز که تو را هدف قرار داده اند، راهت را گم می‌کنی.
خوب نباید انتظار داشت تا در این گیرودار انتخاباتی و سرازیر شدن این همه اطلاعات روز و آن هم در هشت صبح که هر کسی را می‌تواند سرخورده و متحیر کند، ما بیاییم در صبح کابل، معجزه کنیم. نه این که نمی‌توانیم.
نه این طور نیست. معجزه نمی‌شود، چون دیگر کسی به معجزه باور ندارد.
تاریخ افغانستان را فقط کافی است چند ورق عقب‌تر برگردیم، که ببینیم همین محمود طرزی با چند صفحه‌ی ناچیز سراج‌الاخبارش هیاهو انداخته بود و همگان را انگشت به دهان ساخته بود که این خود معجزه است.
معجزه از این بالاتر نمی‌شود. کسی در تنهایی خود بنویسد و فردایش جمعیتی از خواندن متن یک نویسنده تنها به هیاهو بیفتد و ذوق‌مرگ شود.
خوب فکر کنم به همین می‌گویند، معجزه‌ی نویسنده که در این دوره و زمانه‌ی ما نویسنده‌های چند مثقالی کمتر قلم به دستی پیدا شده است که قلمش مثل زبانش برنده باشد و یا زبانش مثل قلمش جسور باشد.
شاید شما درکم نکنید؛ اما عجیب، این روزها در بین صفحات روزنامه و فضای مجازی خودم را از هشت صبح گم می‌کنم در بین آن چیزهایی که آقایان و بانوان نویسنده، می‌نگارند تا یک شهروند روزنامه‌خوان بتواند به اطلاعات روز که لازمه‌ی یک جامعه‌ی هوشیار است، چیزی بیفزاید و دل‌خوش به این باشد که اگر شب سرش را بر بالشت گذاشت و شب را خوابید، حداقل از این هشت شب تا آن هشت صبح که همه چیز آرام است، این انتخاب مان باشد که اطلاعات روز جامعه را به روی حالت بروزرسانی قرار دهیم و بی سر و صدا همه چیز را بسپاریم به گذر زمان تا ببینیم فردا قرار است چه گلی به سر صبح کابل بزنند.
اگر بتوانند که خوب است وگرنه این کابل هم مصداق همان ضرب‌المثل قدیمی است که حتما شنیده ایم که مشت، نمونه‌ی خروار است. نمی‌دانم در این شرایط باید غم‌گین بود و افسوس خورد به حال خود مان یا ناامید بود و دست از شهروندان و دولت کابل شست.
چرا؟ چون همین چندتا نویسنده و روزنامه‌ای که داریم از یادگاری‌های خدا بیامرز محمود طرزی همیشه از حال بد شان نوشته اند. هر چه بخواهی یک حس خوب در هشت صبح و اطلاعات روز و صبح کابل پیدا کنی، نمی‌شود.
تقصیر این نویسنده‌ها و روزنامه‌نگارها و روزنامه‌ها نیست. وقتی بتوانی یک کلمه را در همه چیز پیدا کنی، چه حسی برایت دست می‌دهد. مثلا همین کلمه‌ی فساد، هر چه روزنامه‌ و فضای مجازی را پرسه بزن، قول می‌دهم با این کلمه بیشتر خو بگیری.
فساد در فوتبال، فساد در انتخابات، فساد در مکاتب، فساد در بانک‌ها، فساد در ارگ، فساد در خانواده، فساد در میدان هوایی، فساد در زندان زنان، فساد در گمرکات، فساد در شهرداری، فساد در خیریه‌ها، فساد در هنر، فساد در دانشگاه، فساد در کنکور، فساد در محو خشونت، فساد در روابط دیپلماتیک، فساد در ترافیک، فساد در مسجد، فساد در پل‌چرخی، فساد در ارتش، فساد در پولیس، فساد در شناخت دشمن و …
خوب اگر قرار باشد شهروندی با این همه فساد، آن هم انواع گوناگونش سر و کار داشته باشد، چه انتظاری از معجزه می‌توان داشت. آن هم از هشت صبح و اطلاعات روز و صبح کابلی که در عصری از رسانه‌داری افغانستان نفس می‌کشند که اصلا نمی‌توان گفت حال رسانه و رسانه‌دارهای ما خوب است.