آخرین شاعر عارف افغانستان؛ رفت از خویش، کف خاک را بوسید

مجیب ارژنگ
آخرین شاعر عارف افغانستان؛ رفت از خویش، کف خاک را بوسید

غلام‌حیدر، مشهور به حیدری وجودی، در ۱۳۱۸، در یکی از دهکده‌های پنجشیر زاده شد. او، در ۱۳۲۶ وارد مکتب ابتدائیه‌ی رخه‌ی پنجشیر شد.

حیدری، برای ادامه‌ی آموزش در ۱۳۳۶ به کابل می‌آید؛ اما به دلیل دشواری‌هایی که روزگار سر راهش می‌گذارد، نمی‌تواند به آموزش مسلکی ادامه دهد و پس از گذراندن مدتی در کابل، برای سربازی به لوگر می‌رود.

حیدری، پس از پایان دوره‌ی شش‌ساله‌ی سربازی، از تابستان ۱۳۴۳ در «انجمن شعرای افغانستان» در چهار چوب وزارت معارف به کار شروع کرد.

وارد شدن حیدری وجودی به انجمن شعرای افغانستان و در کل آمدنش به کابل، فرصت‌های تازه‌ای را پیش روی او قرار می‌دهد؛ او در این دوره با شاعران مهم دوره‌اش؛ صوفی عشقری، استاد بیتاب، مولانه خسته، شایق جمال و واصف باختری آشنا می‌شود.

آشنایی وجودی با این شاعران باعث رشد توانایی‌های او در شعر شده و از سویی هم او را در پایتخت به شهرت می‌رساند.

انجمن شعرای افغانستان سه ماهی پس از ایجاد آن پایان می‌یابد و حیدری وجودی از آن زمان تا امروز چهار شنبه (۲۱جوزا)، که چشم از جهان پوشید، در کتاب‌خانه‌ی عامه‌ی افغانستان کار می‌کرد.

حیدری وجودی، نمونه‌ی زنده‌ای از شاعران کلاسیک بود؛ او با این که تا دهه‌ی نود پیش می‌آید؛ اما، چه به لحاظ ماهوی و چه در قالب، از دوره‌ی کلاسیک شعر پارسی نمی‌تواند بیرون بزند.

تلاش‌های اندکی که حیدری، برای برون زدن از محتوا و بهره‌گیری از زبان در شعرکلاسیک انجام می‌دهد، باعث می‌شود او را فاصله‌ی میان شعر کلاسیک و شعر نو بپندارند.

حیدری وجودی، آخرین نماینده‌ی شعر عرفانی در افغانستان بود. شور و علاقه‌ی حیدری به عرفان، باعث می‌شود که او به یکی از عاشقان مولانا جلاالدین محمد بلخی بدل شود؛ این گونه بود که حیدری، در کابل و در زمان مهاجرتش در پاکستان، حلقه‌های مثنوی‌خوانی دایر می‌کند تا رفته رفته لقب استاد را می‌گیرد.

حیدری وجودی، در حقیقت تنها شاعر افغانستانی بود که رابطه‌ی بخشی از توده را با شعر، زنده نگه داشته بود؛ زیرا بخش بزرگی از جامعه‌ی افغانستانی که حیدری نیز جزو آن است، نتوانسته اند از شعر کلاسیک بیرون بزنند؛ این هم‌ذات‌پنداری، باعث شده است که حیدری تا زمان زنده بودنش میان شمار زیادی از شعر دوستان افغانستانی جایگاه بی‌بدیلی پیدا کند.

سال‌هایی را که حیدری وجودی از جوانی تا حالا در افغانستان و چه در پاکستان زیسته است، همه‌ش سال‌های سگی است؛ سال‌هایی که به اثر جنگ‌های داخلی بیش‌تر از سه میلیون شهروند افغانستان کشته و بیش‌تر از ۱۰ میلیون دیگر مهاجر شدند.

اندوه عمومی‌ای که در سال‌های زندگی حیدری، جامعه‌ی افغانستان را فراگرفته بود، دامن این عارف تنها را نیز به آتش می‌کشد؛ این گونه است که می‌گوید:

ای کاش که در روی جهان جنگ نمی‌بود
در کارگه شیشه‌گـــران سنگ نمی‌بود
دنیا همه راحتـــ‌کده می‌گشت بشـــر را
گر فتنه و خودخواهی و نیرنگ نمی‌بود
بر مـــردمِ آواره زمیــــــن تنگ نمی‌شد
گر دیـــدۀ خــود‌بینِ فلک تنگ نمی‌بود

در این بیت‌ها دیده می‌شود که آفرینش‌گر در اوج افسردگی و درماندگی قرار دارد؛ او، از بس که در جنگ زیسته است، به این باور رسیده است که جنگ جزو جدایی‌ناپذیر روند زندگی است. حیدری ، بیزار از وضعیتی است که در آن زندگی می‌کند؛ اما انگار راه فرار نیست و او در نهایت این کینه‌ورزی را ناشی از خوی بد فلک می‌داند.

آن گونه که خیام، در سده‌ی چهارم می‌گوید: ای چرخ فلک خرابی از کینه‌ی توست/ بیداد‌گری شیوه‌ی دیرینه‌ی توست.

دل‌زدگی از جهان اسباب و سردردهای آن، باعث شد که حیدری وجودی برای نیم قرن از شلوغی جمعیت دوری کرده و تنهایی خود را با کتاب‌ها قسمت کند. او، در درازای فعالیت ادبی‌اش، مقاله‌هایی در باب عرفان و بیدل‌شناسی نوشته و همین‌گونه چهارده مجموعه‌ی شعری از او باقی مانده است که همه‌ی آن ها را در کتابی زیر نام دیوان حیدری وجودی گرد آورده است.

با این که شمه‌ی اصلی شعر حیدری وجودی، عرفان است؛ اما کارهایی با رویکرد اجتماعی و عاشقانه نیز از او باقی مانده است که به دلیل روان بودن زبان و سادگی زیباشناسی‌ای که در آن‌ها وجود دارد، میان شمار زیادی از مردم جاخوش کرده و به ترانه‌های مورد علاقه‌ی آوازخوانان کشور بدل شود.

نمونه‌‌ی شعر حیدری وجودی

 گردش چشم سیاه تو خوشم می‌آید
موج دریای نگاه تو خوشم می‌آید
همچو مهتاب که بر ابر حریری تابد
تن و تن‌پوش سیاه تو خوشم می‌آید
چون چراغی که دل شب به مزاری سوزد
سوختن در سر راه تو خوشم می‌آید
در سپهر نگهم نور فشاند شب‌ها
مهر من جلوه ماه تو خوشم می‌آید
جلوه‌ی گلشن اندام که دیدی ای دست
که خس و خار و گیاه تو خوشم می‌آید
بسکه در آتش هجران کسی سوخته یی
اشک جان‌پرور و آه تو خوشم می‌آید
رفتی از خویش و کف پای که را بوسیدی؟
ای دل پاک گناه تو خوشم می‌آید