پاچه‌های بلندی که فرهنگ شهر را پایین کشیده است!

طاهر احمدی
پاچه‌های بلندی که فرهنگ شهر را پایین کشیده است!

در کنار دیگر عادت‌ها، پوشش انسان‌ها همواره دچار دگرگونی‌های بسیاری بوده است. چگونگی پوشش، به طبع از یک جغرافیای فرهنگی تا جغرافیای دیگر، تفاوت‌های خودش را دارد. مبرهن است که این نوع رفتار، می‌تواند به تبعیت از حالت‌ها و زمان‌های گوناگون باشد. با این‌همه، پوشش انسانی، در جوامع گوناگون بشری، تفاوت‌های فرهنگی، اجتماعی و در مواردی ناهمسانی اقتصادی یک جامعه را از جامعه‌ی دیگر نشان می‌دهد.
در افغانستان و به‌ویژه در شهر کابل، شماری از جوانان هنوز هم پوشاک محلی افغانستان –پیراهن تنبان- به تن‌ می‌کنند؛ اما گروهی هم هست که لباس افغانی را به گونه‌ی دیگر می‌پوشند: دامن‌های پهن، آستین‌های گشاد و پاچه‌هایی که گاهی حتا تا زانو بر زده شده است.
قدیم‌ترها، زمانی که کابل هنوز کابل‌جان بود، شهرنشینی قواعدی داشت که آدم‌هایش را وامی‌داشت تا به آن پایبند باشند. در آن دوران، برای رفتن به مکتب، اداره‌های رسمی و حتا داخل شدن به سالون سینما بدون پوشش رسمی به‌دور از تصور بود.
پس از جنگ‌های داخلی-درون حزبی- افغانستان بر علاوه زیربناها، چیزهای بسیاری را از دست داد؛ آن‌قدر بسیار که شمردن فهرست‌وار تک‌تک آن‌ها شاید روزها و هفته‌ها را زمان ببرد.
در این جستار کوتاه سعی بر آن است تا نوع لباس پوشیدن برخی جوانان افغانستان که به‌جا مانده از دوران جنگ‌های داخلی کشور است، مورد واکاوی قرار بگیرد. پوششی که نه‌تنها چهره فرهنگ شهرنشینی را زشت کرده؛ بلکه مسبب ایجاد فضای ناامن روانی نیز شده است.
در کابل امروز، آراستگی معنا و مفهوم واحد خود را از دست داده است. زیبایی و آراستگی نزد هر تیپ و هر گروه از آدم‌ها چهره مختص به خود را گرفته است. در این میان، بالا زدن پاچه بین دختران و پسران جوان، به یک ‌نوع مد و نماد تبدیل شده است. افراد با بالا زدن پاچه‌های تنبان‌شان، می‌خواهند به دیگران چیزی را بفهمانند؛ اما واقعاً در این کار، چه پیامی نهفته است و چرا تعداد قابل‌توجهی از جوانان این کار را می‌کنند؟
هر کنش و واکنش و هر عمل انسانی را می‌توان معنا کرد و در آن رد هدف انجام دهنده را دنبال کرد؛ یعنی هیچ عمل ما بی‌معنا نیست؛ اگر قهر می‌شویم، اگر آهنگی را با خود زمزمه می‌کنیم، اگر لباس متفاوتی می‌پوشیم، یا هر عمل دیگری که انجام می‌دهیم، همه معنادار است. حتا اگر این عمل تقلیدی باشد نیز هدف و معنایی را دنبال می‌کند.
اعمال انسان به‌عنوان پدیده‌ی خودآگاه، هیچ‌گاه بی‌معنا نیست و نمی‌تواند چنین باشد؛ چون محصول فکر و عقل است و نمی‌تواند خود را از آن جدا کند. «جرج هربرت مید»، جامعه‌شناس امریکایی، هر عمل انسانی را شامل چهار مرحله می‌داند: کنش غریزی، ادراک، تدبیر و عمل. می‌بینیم که هر عملی برای انجام شدن، هر چهار مرحله را نیاز دارد و سه مرحله‌ی ادراک، تدبیر و عمل کاملاً در پرتو عقل انجام می‌شود.
در جنگ‌های داخلی که شدت آن در کابل بیشتر از هر جای دیگر کشور بود؛ اغلب جنگ‌جویان احزاب با پیراهن‌های دراز و پاچه‌های بر زده می‌جنگیدند. در این دوره‌ها کسانی که در خطوط اول جنگ‌ها قرار داشتند، همه به ‌نحوی خود را کاکه، مجاهد و نترس می‌شمردند؛ اما اغلب اعمالی که توسط همین نیروها انجام می‌شد جز ناهنجاری رفتاری چیزی دیگری نبود.
صفات بد در جنگ، خوب جلوه می‌کند؛ مثلاً آن‌که موفقانه آدم بکشد، در جنگ قهرمان می‌شود، در حالی‌که در شرایط معمولی، آدم‌کشی بدترین عمل به‌حساب می‌آید. جنگ‌های کابل در حد قابل‌توجهی جنبه‌ی قومی و حزبی داشت. جنگ، چه در افغانستان و چه در جاهای دیگر، تلفات انسانی بسیاری هم در دوران جنگ و هم پساجنگ داشته است.
در میدانی که بیشتر آدم کشته می‌شود؛ آن‌که بیشتر بکشد، ارزشمند و قهرمان می‌شود. جنگ‌های کابل هم به نسبت ماهیتی که داشت، زمینه‌ی کشتار زیادی را فراهم کرد. این‌جا نیروهای مجاهدین بودند که همدیگر و مردم عام را به گلوله و رگبار می‌بستند.
بالاخره همین آدم‌کشان پاچه‌بلند، آهسته‌آهسته در داخل جامعه جایگاهی برای خودشان باز کردند. در آن دوران، پاچه‌بلندها آدم‌کشان خطرناکی بودند؛ چیزی که در شرایط جنگ به آن افتخار می‌شد. جنگ‌های کابل تمام شد؛ اما ارزش‌های جدیدی که از لندغری و بی‌باکی در جنگ وارد ارزش‌های مردم شده بود تا هنوز از بین نرفته است.
این ارزش در میدان جنگ به وجود آمده و در این میدان نشان داده می‌شد؛ اما حقیقت این است که انسان‌ها ذاتاً دوست دارند ارزشمندی خود را به دیگران نشان دهند. به همین خاطر است که افراد، ناخودآگاه به‌دنبال نمادها می‌روند و هر نشانه‌ی بارزی که درست تشخیص کنند، نماد قبولش می‌کنند. در همین روند، پاچه‌بلندها نیز فراتر از میدان جنگ به‌عنوان ارزش‌، در شهر ما به نمایش درآمد.
دیگر آن‌چنان‌که در زمان جنگ‌های داخلی، کابل میدانی برای کشتن بود، امروز نیست؛ اما ارزشی که در آن دوران خلق شده بود، بین مردم وجود دارد. تعدادی از جوانان با بالا زدن پاچه‌های‌شان، به دیگران این پیام را می‌رسانند که از جنگ باکی نداشته و در جنگ دست بالایی دارند. تا از این طریق، خود را یک سر و گردن بالاتر از افراد دیگر جامعه نشان بدهند.
نکته‌ی دیگر قابل‌یادآوری از جنگ‌های داخلی، این است که در آن دوره، جنگ‌جویان مجاهدین، برای جنگ خود جنبه‌ی تقدسی قایل بودند. آن‌ها در کنار این‌که جنگ‌جویان خطرناکی بودند، خود را مسلمانان واقعی هم می‌دانستند و بنا بر بعضی باورهای دینی، مرد مسلمان باید مچ پایش پوشیده نباشد. بدون شک این مسئله نیز باعث شده که جنگ‌جویان مجاهدین پاچه‌های‌شان را بالا زده و با بی‌رحمی تمام جنگ‌های شدیدی را راه بیاندازند.
به هر ترتیب، بلند زدن پاچه، وارد ارزش‌های این شهر شد و عده‌ی قابل‌توجهی از همشهری‌های ما از آن استفاده می‌کنند. تا این‌جا شاید گرایش پسران به بر زدن پاچه‌های بالا را درک کرده باشید؛ اما این تنها پسران نیست که با پاچه‌های بلند در شهر گشت‌وگذار می‌کنند.
شهر جنسیت‌زده‌ی کابل تا حد زیادی مردانه است؛ تا حدی که بسیاری از زنان این شهر تلاش می‌کنند «مردانه» بپوشند و از لحاظ برخوردها، خوی و خصلت خود را نشان بدهند. به‌نظر می‌رسد، بخشی از ایده‌ی پاچه‌بلند پوشیدن دختران، از ارزش‌هایی سرچشمه می‌گیرد که در وقت‌های جنگ، میان مردم جا باز کرده است. به این‌صورت پاچه بلند پوشیدن این دختران جوان قبل از آن‌که نمایش باشد، اعتراض به محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی است. هرچند زنان افغانستان آماده نیستند که به‌صورت جمعی و مستقیم خواست‌های برابری‌طلبانه‌ی خود را مطرح کنند؛ اما آگاهانه یا ناخودآگاه، کسانی هستند که اعتراض‌شان را از راه‌های غیرمستقیم بروز می‌دهند.
زیمیل، عبارتی به نام «تراژدی فرهنگ» دارد. او دو جنبه‌ی فرهنگی؛ عینی و فردی را از هم تفکیک کرده و تراژدی فرهنگی را محصول ناسازگاری و نامتوازن بودن این دو جنبه‌ی فرهنگ می‌داند.
فرهنگ عینی به تمام آن چیزهایی اشاره دارد که انسان‌ها آن ‌را خلق می‌کنند؛ مانند علم، هنر، فلسفه و … اما فرهنگ فردی به ظرفیت فرد برای تولید کردن، جذب و نظارت کردن بر فرهنگ عینی اشاره دارد.
زیمیل، می‌گوید که تراژدی فرهنگ آن‌ است که قابلیت‌های فردی اندک ما نمی‌تواند همگام با محصولات فرهنگی ما پیش برود. در واقع ما محکوم به کمتر فهمیدن جهانی هستیم که خود خلق کرده‌ایم.
هرچند نظر زیمیل در مورد تراژدی فرهنگ، نظریه‌ کلانی است که در قالب آن مسایل بزرگ‌تری را بیان می‌کند؛ اما بخشی از پاچه‌بلندپوشی را می‌توان از افق همین نظر دید.
نخست این‌که؛ جنبه عینی فرهنگ‌ پیشرفت چندانی نداشته است، ولی برخی مسایل که چندان قابل پسند نیست، در این بخش فرهنگ ما جای گرفته و ما بدون آن‌که درکی از آن داشته باشیم، از آن کار می‌گیریم. افراد بخشی از نیازهای شخصیتی‌شان را با پاچه‌بلند پوشی ارضا می‌کنند. جدا از کاکه‌گی و عیاری که تقریباً به فراموشی سپرده شده است، بلند زدن پاچه اصلاً چیز قابل‌تحسینی نیست. نه‌تنها این، چه‌بسا روند ارزش شدن این مسئله حداقل در ۲۵ سال گذشته قابل نکوهش شدید است.
البته نباید فراموش کرد که نظر به گفته‌های فرامرز رفیع‌پور، جامعه‌شناس ایرانی، سطح فرهنگ یک جامعه را می‌توان از چگونگی ارضای نیازهای مردم که تا چه حدی عقلانی است، بررسی کرد. به نظر نگارنده، زمانی که نیازهای بخشی از مردم، با پاچه‌بلند پوشی ارضا شود، فرهنگ جامعه در وضعیت بدی قرار دارد. این مسایل تنها با دخالت مراجع دولتی و بلند رفتن فهم عمومی حل‌شدنی است، در غیر آن نه‌تنها که از بین نخواهد رفت؛ بلکه بیشتر نیز خواهد شد.