جامعه‌ی بی‌چهره‌ی افغانستان

تقی حسینی
جامعه‌ی بی‌چهره‌ی افغانستان

در جامعه‌ی کتاب‌نخوان ما وقتی مردم یک جامعه‌ کتاب می‌خوانند، چهره‌ی یک جامعه را عوض می‌کنند؛ یعنی به جامعه‌ی شان چهره می‌دهند، یک جامعه‌ی بی‌چهره را می‌توان در میان مردمی کشف کرد که در صف‌های طولانی مانند بانک و یا خیلی جاهای دیگر و در اتاق‌های انتظار و انتظارهای بدون اتاق به هم نگاه می‌کنند و از این نگاه کردن نه چیزی می‌دهند و نه چیزی می‌گیرند.

جامعه‌ای که گروه منتظران ‌شان به هم نگاه می‌کنند؛ جامعه‌ی بی‌چهره است. جامعه‌ی فعلی افغانستانی را برای لحظه‌ای تصور کنید، سرانه‌ی مطالعه در این جامعه کمتر از یک دقیقه است، این موضوع از فاجعه‌ی انسانی هم غم‌انگیزتر است. بارها دیده شده که مدت‌های مدیدی را به انتظار می‌نشینند و وقت خود را همین‌گونه می‌گذرانند، حاضرند ساعت‌ها صحبت کنند ولی حاضر نیستند، نگاهی به کتاب و یا حتا مجله و روزنامه‌ای داشته باشند.

 استاد کتاب نمی‌خواند و همان چپترهای سال‌های گذشته را تدریس می‌کند، دانشجو همین چپتر را با تقلب پاس می‌کند، مردم عادی را که هیچ نمی‌توان کتاب‌خوان دید؛ حتا در فیس‌بوک که جایی است بیشتر به قول غربی‌ها «فان» باز هم کسی حوصله‌ی خواندن متن کمی بلندتر را ندارد، استادهای بزرگ با سال‌ها تجربه مطلبی را به تحلیل می‌گیرند که با توجه به سرشناس بودن استاد نهایت پنج‌صد پسند « لایک» را به دست می‌آورد و عکس یک خانم نه چندان زیبا دو برابر مطلب استاد پسند می‌شود.

چرا در این جامعه کسی حوصله‌ی مطالعه ندارد؟ چرا کسی نمی‌خواند تا بداند؟ چرا این قدر خواندن برای ما افغانستانی‌ها سخت است؟ چهره‌ی جامعه‌ی ما چرا این چنین است؟

جامعه‌‌ی بی‌چهره که هیچ تناسب مناسبی بین اشکال هندسی رفتارهای آن پیدا نمی‌شود. جامعه‌ای که نمی‌خواند، نمی‌تواند حرف بزند، نمی‌تواند بفهمد که باید چگونه سخن بگوید و با طرف مقابل خود ارتباط برقرار کند. نفهمیدن طرف مقابل؛ یعنی کسی نیست که در دیالوگ شریک شود و همه بحث‌ها یک‌طرفه است و همه می‌گویند؛ ولی کسی نیست که بشنود و بفهمد که منظور چیست و چه باید جواب بگوید.

چرا کتاب نمی‌خوانیم؟ این موضوع باید به صورت مسأله‌ای جدی مطرح شود و تا زمانی که به‌عنوان مسأله مطرح نشود وضعیت به همین روال خواهد بود. راه حل‌های بسیاری است که می‌توان برای حل این بحران به کار گرفت، برای مثال بعد از جنگ جهانی دوم فکر می‌کنم سرانه‌ی مطالعه در اروپا به شدت کاهش یافت، تحقیقاتی در این زمان انجام شد که چرا مردم دیگر مطالعه نمی‌کنند، جواب این بود که پول و وقت برای مردم وجود ندارد تا کتاب بخرند و بخوانند، جامعه‌ای تازه از جنگ رها یافته شده.

در این زمان مؤسسه‌ای، اقدام به کار جالبی کرد. این مؤسسه کتاب‌های کوچک جیبی با تعداد صفحات محدود در خور حوصله‌ی مردم و با قیمت مناسب به بازار عرضه کرد. مشکل دیگر حل شده بود، پول کافی و وقت مناسب برای خواندن کتاب وجود داشت. سرانه‌ی مطالعه کم کم و با گذر زمان به حالت قبلی خود بازگشت. در جامعه‌ی ما چندین عامل برای نخواندن کتاب وجود دارد. اول این که متن‌های تولیده شده به حدی آشفته است که به راحتی معنا را منتقل نمی‌کند و به راحتی قابل فهم نیست که می‌شود با ارائه‌ی ویرایش خوب و فنی این مشکل را حل کرد. دوم کتاب‌های ترجمه شده توسط دیگر کشورها مورد سوء ظن قرار دارد و به راحتی توسط خیلی‌ها پذیرفته نمی‌شود.

سوم نبود ترجمه در میان افراد اکادمیک و اهل فن و حرفه است. تعداد کتاب‌هایی که در افغانستان ترجمه می‌شود، برای یک روستای کوچک هم کافی و قابل پذیرش نیست. دولت می‌تواند با سمت‌وسو دادن به این گونه فعالیت‌ها سرانه‌ی کتاب‌خوانی را در جامعه افزایش دهد. اگر سرانه‌ی کتاب‌خوانی در کشور از مرز یک دقیقه بگذرد و به جایی برسد که حداقل قابل قبول باشد، آن زمان است که می‌توانیم امیدوار به تغییرات اساسی و بنیادی در ساختارهای اجتماعی و نوع برخورد مردمان در اجتماع با هم‌دیگر باشیم. اساس تغییرات در هر جامعه‌ای را تفکر آن مردمان مشخص می‌کند؛ این تفکر تنها با مطالعه است که تغییر خواهد کرد. جامعه‌ای که گروه منتظران شان به هم نگاه می‌کنند؛ جامعه‌ی بی‌چهره است. باید چهره‌ی نو به جامعه داد تا چهره‌ی وضعیت فعلی ما تغییر کند.