آگاهی به ‌عنوان امر فردی

تقی حسینی
آگاهی به ‌عنوان امر فردی

آگاهی از آگاهی با «یاسپرس» آغاز شد. او بیان کرد که بین صاحب آگاهی و آگاه شدن از آگاهی تفاوت وجود دارد. نه ‌تنها باید صاحب آن شد، بل که باید از خودِ آگاهی آگاه شد. «آگاهی از» را می‌توان به «آزادی از»، آیزیا برلین پیوند زد؛ جایی که باید برای اندیشیدن آزاد شد، باید از قیدوبند افکاری که آگاهی نیست رها شد؛ باید امر ذهنی را مشروط و به باوری دست پیدا کرد که عقلانی و اخلاقی است، اخلاقی که کانت را به خود مشغول داشت، اخلاق سازنده و نه به معنای عام کلمه.

شاید نیاز است گاهی برای درک آگاهی به شهود رسید، «شهود دکارتی» که تمرین ذهنی را در پی دارد و این تمرین، ذهن را آماده‌ی تفکری می‌کند که دیگر تکراری نیست. تمرین ذهن از راه تمرین ذهنی، عقل را آماده تصمیمی خواهد کرد که نشأت‌گرفته از آگاهی است. آگاهی در دسترسی، که انباشت اطلاعات نیست هیچ، بلکه انباشت مسئله است و پرسش.

علوم انسانی را به دسته‌های گوناگونی تقسیم کرده ‌اند، شاید با این دسته‌بندی موافق نباشید. بعضی از علوم انسانی را علوم اجتماعی و برخی دیگر را علوم انسانی گفته ‌اند. برای مثال فلسفه علوم انسانی و جامعه‌شناسی، علم اجتماعی است. فلسفه فردی است، درست است که نتیجه‌ی آن تأثیر بر جمع دارد؛ اما کنشی که در فلسفه است فردی است. این فردیت تا زمانی که به مرحله‌ی انتقال به دیگران نرسیده همچنان در فردیت خود خواهد ماند، نزد اندیش‌مندی که آن را اندیشه کرده، یا فهمی که اندیش‌مند به آن رسیده در حد همان فرد می‌ماند.

جامعه‌شناسی علمی اجتماعی است؛ زیرا به مطالعه‌ی رفتار انسان‌ها در جامعه می‌پردازد؛ اما مراد در این نوشته نوعیتی نیست که بیان شد؛ یعنی تفکیک علوم نیست، بلکه هدف، جمله نیچه در باره‌ی فلسفه‌ی افلاتون است. او گفت، خطرناک‌ترین وجه فلسفه‌ی افلاتون این است که عقلانیت او به خرد گروه خاصی تعلق دارد و نه به اجتماع و جمع، این امر بسیار خطرناک است و باعث نابودی جامعه می‌شود. این جمله از نیچه با مقدمه‌ای کوتاه از آگاهی و آگاه شدن را به این عنوان انتخاب کردیم که امروزه و در زمان حال اگر آگاهی هم وجود دارد، در سطح فردی است، به چه معنا؟ به‌عنوان‌ مثال می‌توان از نبود کالج نامرئی سخن گفت که در جامعه‌ی ما وجود ندارد. شخصی نوشته‌ای دارد به نام «خرد آواره»، دیگر کسی نیست که در مورد این خرد آواره بنویسد، یا این «خرد آواره شده» را نقد کند، اگر کسی یا کسانی بودند، بدون شک کالج نامرئی شکل می‌گرفت، جایی که با نقد شدن و نقد کردن می‌توان راه را برای پیشرفت و ظاهر شدن ابر دانایی باز کرد. ابری که احتمال می‌رود بر سر خیلی‌ها خواهد بارید و آگاهی را گسترش خواهد داد. نمونه‌ی دیگر آگاهی در امر فردی را می‌توان در رفتار و عمل‌کرد صاحبان آگاهی (البته با تسامح) دانست. جایی که فردی مانند نویسنده خرد آواره و امثالهم، خود را در جایی، پنهان و وقت خود را به نوشتن کتاب‌هایی سرکردند که به‌راحتی نمی‌توان برای آن‌ها مخاطب یافت. این آگاهی در حوزه‌ی فردی می‌توانست از دایره‌ی فردیت بیرون و به قالب یک گروه نمود یابد؛ گروهی که، گروهی کار کند، حلقه‌ای که با جمع شدن به دور فرد، می‌توانست حلقه‌های دیگر را نیز به وجود آورد، یقین می‌رود که اگر صاحب آگاهی فردی در کنار تلاش برای نوشتن، تلاش برای آگاه ساختن را هم انجام می‌داد، شاید خرد کمتر آواره می‌شد.

اشتباه نشود، خود نفس نوشتن کتاب و کتاب‌خوانی سرمنشأ آگاهی است؛ اما نباید از یاد برد که باید برای آگاه کردن دیگران از آگاهی خود نیز کارهای بسیاری انجام داد. نوشتن کتاب اول راه است. تربیت حلقه‌ی خاصی که بتواند بسیاری از چیزهایی که به‌راحتی توسط جامعه فهمیده نمی‌شود را بفهمد و به دیگران نیز انتقال دهد، جمع‌کردن افرادی که توانایی فهمیدن فرد نویسنده را دارند و مراد نویسنده را به کمک خود او درک می‌کنند، راه مؤثری است که می‌تواند آگاهی را از حلقه‌ی فردیت بیرون کشیده و دیگران را نیز با حقیقتی آشکار روبه‌رو کند. آموزش نسلی که با جدیت با متن و کتاب، ترجمه و تفسیر مواجه شوند، می‌تواند زمینه‌ی رشد بهتری را فراهم کند.

باید به دیگران آموزش داد تا فکر کنند، مسأله‌دار شوند و برای حل مسأله تحقیق کنند و دست به عمل بزنند. مادامی که علم در حوزه‌ی فردی افراد به اسارت گرفته شده است، نمی‌توان انتظار نتیجه‌ی مثبتی از علم و علم‌گرایی و کتاب‌نویسی داشت. آگاهی به ‌عنوان امر فردی

آگاهی از آگاهی با «یاسپرس» آغاز شد. او بیان کرد که بین صاحب آگاهی و آگاه شدن از آگاهی تفاوت وجود دارد. نه ‌تنها باید صاحب آن شد، بل که باید از خودِ آگاهی آگاه شد. «آگاهی از» را می‌توان به «آزادی از»، آیزیا برلین پیوند زد؛ جایی که باید برای اندیشیدن آزاد شد، باید از قیدوبند افکاری که آگاهی نیست رها شد؛ باید امر ذهنی را مشروط و به باوری دست پیدا کرد که عقلانی و اخلاقی است، اخلاقی که کانت را به خود مشغول داشت، اخلاق سازنده و نه به معنای عام کلمه.

شاید نیاز است گاهی برای درک آگاهی به شهود رسید، «شهود دکارتی» که تمرین ذهنی را در پی دارد و این تمرین، ذهن را آماده‌ی تفکری می‌کند که دیگر تکراری نیست. تمرین ذهن از راه تمرین ذهنی، عقل را آماده تصمیمی خواهد کرد که نشأت‌گرفته از آگاهی است. آگاهی در دسترسی، که انباشت اطلاعات نیست هیچ، بلکه انباشت مسئله است و پرسش.

علوم انسانی را به دسته‌های گوناگونی تقسیم کرده ‌اند، شاید با این دسته‌بندی موافق نباشید. بعضی از علوم انسانی را علوم اجتماعی و برخی دیگر را علوم انسانی گفته ‌اند. برای مثال فلسفه علوم انسانی و جامعه‌شناسی، علم اجتماعی است. فلسفه فردی است، درست است که نتیجه‌ی آن تأثیر بر جمع دارد؛ اما کنشی که در فلسفه است فردی است. این فردیت تا زمانی که به مرحله‌ی انتقال به دیگران نرسیده همچنان در فردیت خود خواهد ماند، نزد اندیش‌مندی که آن را اندیشه کرده، یا فهمی که اندیش‌مند به آن رسیده در حد همان فرد می‌ماند.

جامعه‌شناسی علمی اجتماعی است؛ زیرا به مطالعه‌ی رفتار انسان‌ها در جامعه می‌پردازد؛ اما مراد در این نوشته نوعیتی نیست که بیان شد؛ یعنی تفکیک علوم نیست، بلکه هدف، جمله نیچه در باره‌ی فلسفه‌ی افلاتون است. او گفت، خطرناک‌ترین وجه فلسفه‌ی افلاتون این است که عقلانیت او به خرد گروه خاصی تعلق دارد و نه به اجتماع و جمع، این امر بسیار خطرناک است و باعث نابودی جامعه می‌شود. این جمله از نیچه با مقدمه‌ای کوتاه از آگاهی و آگاه شدن را به این عنوان انتخاب کردیم که امروزه و در زمان حال اگر آگاهی هم وجود دارد، در سطح فردی است، به چه معنا؟ به‌عنوان‌ مثال می‌توان از نبود کالج نامرئی سخن گفت که در جامعه‌ی ما وجود ندارد. شخصی نوشته‌ای دارد به نام «خرد آواره»، دیگر کسی نیست که در مورد این خرد آواره بنویسد، یا این «خرد آواره شده» را نقد کند، اگر کسی یا کسانی بودند، بدون شک کالج نامرئی شکل می‌گرفت، جایی که با نقد شدن و نقد کردن می‌توان راه را برای پیشرفت و ظاهر شدن ابر دانایی باز کرد. ابری که احتمال می‌رود بر سر خیلی‌ها خواهد بارید و آگاهی را گسترش خواهد داد. نمونه‌ی دیگر آگاهی در امر فردی را می‌توان در رفتار و عمل‌کرد صاحبان آگاهی (البته با تسامح) دانست. جایی که فردی مانند نویسنده خرد آواره و امثالهم، خود را در جایی، پنهان و وقت خود را به نوشتن کتاب‌هایی سرکردند که به‌راحتی نمی‌توان برای آن‌ها مخاطب یافت. این آگاهی در حوزه‌ی فردی می‌توانست از دایره‌ی فردیت بیرون و به قالب یک گروه نمود یابد؛ گروهی که، گروهی کار کند، حلقه‌ای که با جمع شدن به دور فرد، می‌توانست حلقه‌های دیگر را نیز به وجود آورد، یقین می‌رود که اگر صاحب آگاهی فردی در کنار تلاش برای نوشتن، تلاش برای آگاه ساختن را هم انجام می‌داد، شاید خرد کمتر آواره می‌شد.

اشتباه نشود، خود نفس نوشتن کتاب و کتاب‌خوانی سرمنشأ آگاهی است؛ اما نباید از یاد برد که باید برای آگاه کردن دیگران از آگاهی خود نیز کارهای بسیاری انجام داد. نوشتن کتاب اول راه است. تربیت حلقه‌ی خاصی که بتواند بسیاری از چیزهایی که به‌راحتی توسط جامعه فهمیده نمی‌شود را بفهمد و به دیگران نیز انتقال دهد، جمع‌کردن افرادی که توانایی فهمیدن فرد نویسنده را دارند و مراد نویسنده را به کمک خود او درک می‌کنند، راه مؤثری است که می‌تواند آگاهی را از حلقه‌ی فردیت بیرون کشیده و دیگران را نیز با حقیقتی آشکار روبه‌رو کند. آموزش نسلی که با جدیت با متن و کتاب، ترجمه و تفسیر مواجه شوند، می‌تواند زمینه‌ی رشد بهتری را فراهم کند.

باید به دیگران آموزش داد تا فکر کنند، مسأله‌دار شوند و برای حل مسأله تحقیق کنند و دست به عمل بزنند. مادامی که علم در حوزه‌ی فردی افراد به اسارت گرفته شده است، نمی‌توان انتظار نتیجه‌ی مثبتی از علم و علم‌گرایی و کتاب‌نویسی داشت.آگاهی از آگاهی با «یاسپرس» آغاز شد. او بیان کرد که بین صاحب آگاهی و آگاه شدن از آگاهی تفاوت وجود دارد. نه ‌تنها باید صاحب آن شد، بل که باید از خودِ آگاهی آگاه شد. «آگاهی از» را می‌توان به «آزادی از»، آیزیا برلین پیوند زد؛ جایی که باید برای اندیشیدن آزاد شد، باید از قیدوبند افکاری که آگاهی نیست رها شد؛ باید امر ذهنی را مشروط و به باوری دست پیدا کرد که عقلانی و اخلاقی است، اخلاقی که کانت را به خود مشغول داشت، اخلاق سازنده و نه به معنای عام کلمه.

شاید نیاز است گاهی برای درک آگاهی به شهود رسید، «شهود دکارتی» که تمرین ذهنی را در پی دارد و این تمرین، ذهن را آماده‌ی تفکری می‌کند که دیگر تکراری نیست. تمرین ذهن از راه تمرین ذهنی، عقل را آماده تصمیمی خواهد کرد که نشأت‌گرفته از آگاهی است. آگاهی در دسترسی، که انباشت اطلاعات نیست هیچ، بلکه انباشت مسئله است و پرسش.

علوم انسانی را به دسته‌های گوناگونی تقسیم کرده ‌اند، شاید با این دسته‌بندی موافق نباشید. بعضی از علوم انسانی را علوم اجتماعی و برخی دیگر را علوم انسانی گفته ‌اند. برای مثال فلسفه علوم انسانی و جامعه‌شناسی، علم اجتماعی است. فلسفه فردی است، درست است که نتیجه‌ی آن تأثیر بر جمع دارد؛ اما کنشی که در فلسفه است فردی است. این فردیت تا زمانی که به مرحله‌ی انتقال به دیگران نرسیده همچنان در فردیت خود خواهد ماند، نزد اندیش‌مندی که آن را اندیشه کرده، یا فهمی که اندیش‌مند به آن رسیده در حد همان فرد می‌ماند.

جامعه‌شناسی علمی اجتماعی است؛ زیرا به مطالعه‌ی رفتار انسان‌ها در جامعه می‌پردازد؛ اما مراد در این نوشته نوعیتی نیست که بیان شد؛ یعنی تفکیک علوم نیست، بلکه هدف، جمله نیچه در باره‌ی فلسفه‌ی افلاتون است. او گفت، خطرناک‌ترین وجه فلسفه‌ی افلاتون این است که عقلانیت او به خرد گروه خاصی تعلق دارد و نه به اجتماع و جمع، این امر بسیار خطرناک است و باعث نابودی جامعه می‌شود. این جمله از نیچه با مقدمه‌ای کوتاه از آگاهی و آگاه شدن را به این عنوان انتخاب کردیم که امروزه و در زمان حال اگر آگاهی هم وجود دارد، در سطح فردی است، به چه معنا؟ به‌عنوان‌ مثال می‌توان از نبود کالج نامرئی سخن گفت که در جامعه‌ی ما وجود ندارد. شخصی نوشته‌ای دارد به نام «خرد آواره»، دیگر کسی نیست که در مورد این خرد آواره بنویسد، یا این «خرد آواره شده» را نقد کند، اگر کسی یا کسانی بودند، بدون شک کالج نامرئی شکل می‌گرفت، جایی که با نقد شدن و نقد کردن می‌توان راه را برای پیشرفت و ظاهر شدن ابر دانایی باز کرد. ابری که احتمال می‌رود بر سر خیلی‌ها خواهد بارید و آگاهی را گسترش خواهد داد. نمونه‌ی دیگر آگاهی در امر فردی را می‌توان در رفتار و عمل‌کرد صاحبان آگاهی (البته با تسامح) دانست. جایی که فردی مانند نویسنده خرد آواره و امثالهم، خود را در جایی، پنهان و وقت خود را به نوشتن کتاب‌هایی سرکردند که به‌راحتی نمی‌توان برای آن‌ها مخاطب یافت. این آگاهی در حوزه‌ی فردی می‌توانست از دایره‌ی فردیت بیرون و به قالب یک گروه نمود یابد؛ گروهی که، گروهی کار کند، حلقه‌ای که با جمع شدن به دور فرد، می‌توانست حلقه‌های دیگر را نیز به وجود آورد، یقین می‌رود که اگر صاحب آگاهی فردی در کنار تلاش برای نوشتن، تلاش برای آگاه ساختن را هم انجام می‌داد، شاید خرد کمتر آواره می‌شد.

اشتباه نشود، خود نفس نوشتن کتاب و کتاب‌خوانی سرمنشأ آگاهی است؛ اما نباید از یاد برد که باید برای آگاه کردن دیگران از آگاهی خود نیز کارهای بسیاری انجام داد. نوشتن کتاب اول راه است. تربیت حلقه‌ی خاصی که بتواند بسیاری از چیزهایی که به‌راحتی توسط جامعه فهمیده نمی‌شود را بفهمد و به دیگران نیز انتقال دهد، جمع‌کردن افرادی که توانایی فهمیدن فرد نویسنده را دارند و مراد نویسنده را به کمک خود او درک می‌کنند، راه مؤثری است که می‌تواند آگاهی را از حلقه‌ی فردیت بیرون کشیده و دیگران را نیز با حقیقتی آشکار روبه‌رو کند. آموزش نسلی که با جدیت با متن و کتاب، ترجمه و تفسیر مواجه شوند، می‌تواند زمینه‌ی رشد بهتری را فراهم کند.

باید به دیگران آموزش داد تا فکر کنند، مسأله‌دار شوند و برای حل مسأله تحقیق کنند و دست به عمل بزنند. مادامی که علم در حوزه‌ی فردی افراد به اسارت گرفته شده است، نمی‌توان انتظار نتیجه‌ی مثبتی از علم و علم‌گرایی و کتاب‌نویسی داشت.