به جنگ می‌روم که از کشتن‌های بی‌مورد بنویسم‌

راحله یوسفی
به جنگ می‌روم که از کشتن‌های بی‌مورد بنویسم‌

نه سال پیش زمانی که ظریف رستمی خانواده و زادگاه ‌اش را به مقصد تحصیل ترک کرد و روانه‌ی دانشگاه فاریاب شد، به این امید بود که روزی آموزگار زبان و ادبیات شود و برای شماری از کودکان و نوجوانان این سرزمین شعر و قصه بخواند؛ اما بعد از سال‌ها تلاش، موفق به دریافت کار نشده و سرانجام تصمیم گرفت که سرباز شود.

رستمی، تا چند روز دیگر سرباز و وارد میدان جنگ خواهد شد؛ جنگی‌ که هم‌واره در نوشته‌هایش آن را نکوهش کرده است؛ اما اکنون برای پیدا‌کردن لقمه‌نانی برای فرزندانش، سرباز می‌شود و خود جزو جنگ خواهد بود. از او پرسیدم تعریفش از جنگ چه است؟ مکث کوتاهی کرد و با صدای اندوه‌گینی گفت: «در جنگ هنوز مشخص نیست چه به چه است.» او می‌گوید که بهتر است بیش‌تر از این حرفی در مورد جنگ نزند تا جنجالی پیش نیاید. او در صفحه‌ی فیسبوک‌ اش نوشته که ناگزیری پای او را به ارتش کشانده است.

بی‌کاری در افغانستان معضل بزرگی است که جوانان زیادی حتا پس از اتمام دوره‌ی کارشناسی و کارشناسی ارشد به آن مواجه اند؛ رستمی یکی از همین جوانانی است که بی‌کاری او را مجبور کرده سرباز شود. از دید او هرچند سربازشدن ‌مایه‌ی افتخار و سربلندی است؛ اما سربازشدن برای کسی‌ که رشته‌ی زبان و ادبیات خوانده است و علاقه‌ا‌ی به نظامی‌شدن و جنگیدن ندارد، مجبوریتی است که از سرگردانی و بی‌کاری منشا گرفته است.

با شکم گرسنه درس خواندم

رستمی چهار سال دوره‌ی کارشناسی ‌اش را در رشته‌ی زبان و ادبیات دری در دو دانشگاه؛ دانشگاه فاریاب و دانشگاه پروان خوانده است. در این چهار سال روزهای دشواری را سپری کرده است. او می‌گوید؛«در دانشگاه فاریاب، شامل لیله نشدم. چندین مرتبه عریضه مه پیش رییس دانشگاه بردم. رییس با نوک انگشت اش آن را بلند کرد و چرخیده پیش خودم برگشت. پس از آن مجبور شدم یک اتاق کرایی با سه تن از دوستایم بگیریم. کرایه‌ی اتاق را که چاره‌ می‌شد؛ اما گرسنگی را نه!» او از روزهای دشوار دانش‌جویی ‌اش روایت‌های زیادی دارد. «دوستی داشتم که در لیلیه‌ی دولتی بود از غذای خودش کم می‌کرد و هر زمان فرصت را مناسب می‌دید، غذا را پنهانی برایم می‌آورد. گاه‌گاهی که لطف دوستم در حقم زیاد می‌شد، با شکم گرسنه می‌خوابیدم و درس می‌خواندم.»

ظریف رستمی در چنین شرایط درس خواند و پس از آن روزها دنبال کار گشت. هر چند او شغل‌های موقتی و کوتاه‌مدت داشته که اوسط درآمد آن سیزده ‌هزار افغانی بود؛ اما هیچ‌گاه نتوانسته است شغل همیشگی بیابد. او مدتی گوینده و ویراستار در یکی از رسانه‌های خصوصی بود و علاوه بر آن مدت پنچ ماه نماینده‌ی معارف کاپیسا در مقر وزارت معارف، دو ماه در ریاست مبارزه با حوادث طبیعی ولایت بادغیس، سه ماه در ریاست مبارزه با حوادث طبیعی کاپیسا و مدتی هم در شیرپور کابل در یکی از شرکت‌های خصوصی به عنوان پاس‌بان کار کرده است.

ظریف رستمی زمانی‌که صنف ششم مکتب بود، خود را میان انباری از کتاب‌ها با روپوش‌های زرد و نارنجی یافت که از پدر اش به ارث برده بود. او هرازگاهی کتاب‌هایی که حاوی شعر و داستان بود را ورق می‌زد و علاقه‌ی خاصی به این کتاب‌ها پیدا کرده بود. این کتاب‌ها او را با عشقری، حافظ و مولانا معرفی کرد. از صنف دهم به بعد کوشش می‌کرد غزل بنویسد که از سمیستر سوم دانشگاه به‌ صورت جدی به نوشتن غزل پرداخت.

« من به عشقم ادامه خواهم داد» و« آه آهو» دو اثر منظوم از رسمتی است؛ اولی در بهار ۱۳۹۵ و دومی در تابستان ۱۳۹۹، به چاپ رسیده است.

رستمی به این باور است که جنگ هم‌واره روی کارهایش اثرگذار بوده؛ چون آن‌چه که در پیرامون انسان اتفاق می‌افتد اثرگذاریش را در هنر و ادبیات دارد.  او می‌گوید:« قبلن در نکوهش جنگ شعر سرودم. در سربازی از شب‌بیدارها، از ناملایمات جنگ و کشتن‌های بی‌مورد خواهم نوشت و یا شاید سال‌ها فرصت نخواهم یافت که شعر بسرایم.»

ظریف رستمی در سال ۱۳۷۰ در روستای ریگ روان مرکز ولایت کاپیسا به دنیا آمد و نخست در مکتب متوسطه‌ی رحمان‌خیل و بعد در مکتب محمودراقی در کاپیسا درس خوانده و سپس در رشته‌ی زبان و ادبیات دری کارشناسی گرفته است. او در همه دوره‌های زندگی ‌اش دوست داشت، آموزگار شود و شعر و داستان بیاموزاند؛ اما این فرصت به او داده نشد و اکنون نبود فرصت‌های شغلی مجبورش کرده که سرباز شود.

نمونه‌ی شعری از ظریف رستمی 

دنبال کار رفت حوالی پنج و هشت
ساعت قریب شام شد و خانه برنگشت

مادر نشسته خیره به تلویزیون که دید
موتر پر از جنازه و از شهر می‌گذشت

وقتی نگاه کرد که از بین تکه‌ها
هرکس گرفته سهم خودش را درون تشت

آهی کشید و گفت که سرور نیامده
تنها مباد بچه‌ی آهو به کوه و دشت

از مجموعه‌ی “آه آهو “