برای زندگی به صلح نیاز داریم

هما همتا
برای زندگی به صلح نیاز داریم

خستگی یک راه پرخطر در چهره‌اش کاملا هویدا است و می‌توان سنگینی آن را روی دوشش دید؛ چشم‌های کم‌خواب از پشت عینک، انگشت‌های گره‌خورده‌اش روی میز. دروازه‌ی کافه باز شد و قدم قدم به روزهای جوانی و دردهای بزرگ‌تر او نزدیک شدم. مرضیه مصباح، دختری احتمالا ۲۳ساله، دانشجوی حقوق و علوم سیاسی یکی از دانشگاه‌های خصوصی هرات. او را با دو نفر از دوستانش در یکی از کافه‌های کابل دیدم.
ظرف‌ها به ‌هم می‌خورد، گیلاس‌ها دهان به دهان می‌شود، صندلی را عقب می‌کشم وحادثه‌ی نشستن کنار او اتفاق می‌افتد. کافه‌ها پناه‌گاه آدم‌هایی است که فرار می‌کنند، از اندوه، از شلوغی، از جنگ تا پشت یک میز چوبی پناه ببرند. چگونه است که یک تکه چوب سنگر گلوله و بمب می‌شود، چگونه است که گلوله خورده و زخمی، تنها پناه ما یک میز چوبی می‌شود.
همه نگران گفت‌وگوهای صلح اند. گفت‌وگوهایی که «من» و خواسته‌های «منِ» پساطالبانی در آن هیچ جایگاهی ندارد. منِ که من، تو و همه ایم. مرضیه از جنگ خسته است و می‌گوید: «صلح چیزی است که امید را به تمام بخش‌های زندگی می‌دهد. ما به صلح نیاز داریم، برای زندگی، برای بودن، برای سفر و برای رشد کردن. روح خسته و زخمی افغانستان و مردمش شدیدا به صلح نیاز دارد. تا زمانی که صلح نباشد، ما هیچ و خالی استیم.»
دوازده ساعت از هرات تا کابل آمده است و این دشوارترین کاری بوده که در این چند روز انجام داده است: «با هزار نگرانی وادار می‌شوی به یک راهی که ته‌ آن معلوم نیست تو را به مقصد برساند یا نه، سفر کنی و چقدر دشوار است تا خانواده اجازه دهد برای آن که عازم سفر شوی و این نشان می‌دهد که ما چقدر عقب مانده ‌ایم.»
مرضیه در ادامه‌ی حرف‌هایش، مسأله‌ای عجیبی را یادآوری می‌کند: «زمانی که می‌خواهیم از هرات تا کابل بیاییم، گفته می‌شود که امنیت راه را طالبان گرفته، یعنی چه که طالبان امنیت راه را گرفته اند؟ طالبان از ترس چه کسی امنیت راه را گرفته اند؟ این خودش برای ما پرسش‌برانگیز است که حکومت باعث می‌شود، امنیت مسیر با خطر مواجه شود و طالبان برای مردم امنیت بگیرند؟ یا این که طالبان امنیت مردم را از ترس خود شان می‌گیرند؟ گاهی وقت‌ها موضوعاتی هست که درکش واقعا مشکل است.»
مرضیه صلحی را دوست دارد که برایش قابل لمس باشد؛ صلحی که در آن هیچ پیش‌شرطی وجود نداشته و همه به همان میزانی از درک رسیده باشند که با تمام تفاوت‌های موجود، هم‌دیگر را بپذیرند: «ما هشتاد درصد از تمام داشته‌های خود را از دست داده ‌ایم و نیاز است که این بیست درصد دیگر را هم بدهیم تا به صلح دست پیدا کنیم و این مسأله مرا اذیت می‌کند.»
یک روز مجبوری از تمام داشته‌هایت دل بکنی، از تمام آن چیزهایی که جان کندی تا نگه شان داری.
نگین ذهاب، باشنده‌ی دارالامان کابل است و تکنالوژی طبی می‌خواند. از نظر او، صلح یعنی آزادی بدون قید و شرط و به همین خاطر، فکر می‌کند که هیچ‌گاه این اتفاق ممکن نیست. به باور نگین، سران حکومت افغانستان هیچ تلاشی برای آوردن صلح سراسری در کشور انجام نمی‌دهند و خواست مردم و آرامش آن‌ها برای شان مهم نیست.
طالبان در گفت‌وگوهای صلح، برای یک صلحی توافقی با دولت و مردم افغانستان، پیش‌شرط‌هایی را مطرح کردند که تنش‌های زیادی را به بار آورد. مرضیه بر این باور است که ما هیچ گاه، نباید زیر بار شروط طالبان برویم؛ زیرا خواست‌های آنان با روش زندگی امروز مردم افغانستان مطابقت ندارد؛ مخصوصا برای خانم‌ها.
زلمی خلیل‌زاد، نماینده‌ی رسمی امریکا در گفت‌وگوهای صلح طالبان با دولت افغانستان و عباس ستانکزی، رییس پیشین دفتر سیاسی طالبان در قطر، از جمله‌ی دو چهره‌ی تأثیرگذار در مذاکره‌های صلح بوده اند، دولت افغانستان؛ اما همیشه در این مذاکره‌ها از قطر تا ابوظبی و از تهران تا مسکو غایب بوده است؛ زیرا گروه طالبان حاضر به مذاکره‌ی رو در رو با هیأت حکومت افغانستان نیست؛ اما نشست مسکو، تنها نشستی بود که چهره‌های سیاسی افغانستان شامل «جهادی‌ها و سران احزاب سیاسی»، به صورت غیر رسمی با طالبان دیدار کردند. مسأله این است که مردم افغانستان، به ویژه جوانان و زنان تا چه اندازه این چهره‌ها را به عنوان نمایندگان واقعی خود قبول دارند.
مرضیه می‌گوید: «چهره‌های سیاسی و رهبران احزاب جایگاه آن‌چنانی در افکار جوانان ندارند؛ زیرا خواست‌های آنان با خواست جوانان یک‌سان نیست؛ به همین دلیل نمی‌توانند از ما نمایندگی کنند. حرف آن‌ها، حرف ما نیست. من به عنوان یک شهروند و یک زن، می‌خواهم صدایم شنیده شده و خواست‌هایم در نظر گرفته شود. من این جا زندگی و تحصیل کردم. قربانی دادم. همان گونه که از آسیب‌های جنگ سهم برده‌ام، می‌خواهم در مزایای صلح نیز سهیم باشم.»
در زمان طالبان، بیشترین آسیب را زنان تحمل کردند. فشارها و قوانین زن‌ستیزانه و ضد اجتماعی‌ای که طالبان به زنان تحمیل کردند، زنان افغانستان را سال‌ها به عقب راند که بعد از سقوط رژیم طالبان، زنان به آزادی‌ها و خواست‌های نسبی شان رسیدند که صلح توافقی با طالبان امکان دارد این دست‌آوردها را به خطر بیندازد. مرضیه‌های زیادی در افغانستان هستند که نگران گفت‌وگوهای صلح اند؛ صلحی که خواست زنان و جوانان چندان در متنش نیست. صلحی که ممکن است، موجب قربانی شدن آزادی مرضیه‌ها شود.
نگین می‌گوید، این روزها فقط ما می‌توانیم تا چهار عصر بیرون باشیم و بعد از آن هر قدر هم کار ضروری داشته باشیم، باید رها کرده و به خانه برویم؛ زیرا امنیت وجود ندارد و نگاه زن‌ستیزانه‌ی طالبانی هنوز هم در میان مردم خریدار دارد.
مرضیه‌ها و نگین‌های زیادی دوست دارند، تنها سفر کنند، مستقل باشند و به عنوان یک انسان، نه یک جنسیت، حق انتخاب در زندگی و پوشش خود را داشته باشند.
نگاه‌های نگران مرضیه به در و دیوار کافه دوخته شده است، به صندلی‌ها، به گیلاس‌های چای، به چهره‌های ناآشنایی که اطراف میزها نشسته اند: «از گم شدن می‌ترسم. می‌ترسم وقتی از خانه بیرون می‌شوم ناگهان بمبی منفجر شود و مرا تکه تکه کند و دیگر هیچ کسی مرا پیدا نتواند. امیدوارم یک روز لازم نباشد وقتی از خانه بیرون می‌شویم، برای کسانی که دوست شان داریم یادداشتی بگذاریم تا اگر برنگشتیم بدانند چقدر دوست شان داریم، یادداشتی در جیب خود حمل نکنیم تا اگر بمبی ما را تکه تکه می‌کند، کسی بتواند ما را بشناسد؛ زیرا هیچ امیدی نیست که آیا به خانه بر می‌گردیم یا نه؟»
از صندلی کنار مرضیه بلند می‌شوم و با بستن شدن دروازه‌ی کافه، جهان مرضیه را می‌بندم. سراغ آدم‌های دیگر می‌روم. مرضیه‌ها و نگین‌ها نه سیاسی اند نه جهادی؛ انسان‌های معمولی‌ای که باید خواست‌های شان در گفت‌وگوهای صلح در نظر گرفته شود.