کاکا مهدی، چشمان امیدِ فردا

نعمت رحیمی
کاکا مهدی، چشمان امیدِ فردا

مهدی وقتی چهارده‌ساله بود، هواپیماهای جنگی، «سیاه‌خاک» را بمباران کردند. باروت و آتش بمب‌ها او را نکشت؛ اما سوی چشم‌هایش را دود کرد و به هوا فرستاد. از آن پس، چشم‌های او تاریک؛ اما ضمیرش روشن شد. حالا تمام دغدغه‌ی آن کودک دیروز و مردِ میان‌سالِ نابینای امروز [کاکا مهدی]، روشنی، بینایی و با سوادشدن فرزندانش است.

داستان او در جامعه‌ای که امید به زندگی در آن کم‌رنگ شده، پارادوکس بزرگی است. تفاوتی به اندازه‌ی قامت استوار یک سرو بلند تا فرو ریختن غرور یک مرد. به مقیاس استواری یک قله‌ی سر به فلک‌کشیده تا کز کردن در عزلتِ ناامیدی و نشستن در گوشه‌ی خیابان‌ها.

افغانستان سرزمینی ‌است که سوژه‌های بِکر زیر پوست‌ آن لول می‌خورند؛ کسانی مثل«کاکا مهدی» و قربانیان بی‌شمار دیگر که ما هر روز به راحتی از کنار آن‌ها رد می‌شویم؛ کسانی ‌که برای دیده شدن نیازمند چشم‌های تیزبین یک هنرمند اند.

در این شماره، فیلم مستند کوتاه «چشمان امید» اثر فیض محمد صداق را بررسی خواهم کرد که نخستین نمایش آن عصر جمعه، پانزدهم سنبله در «کافه عکس» بود.

فیلم در باره‌ی زندگی مرد نابینایی است که سر چهارراهی پل سرخ کابل کریدت تلفون می‌فروشد. زندگی‌ پرمشقت و فقیرانه‌ای که باید مملو از ناامیدی و شکست باشد؛ اما سرشار از امید و پیروزی است. سبک فیلم برای آن ‌که از موسیقی کمک نگرفته است، کمی مرا دچار تردید می‌کند؛ اما چون تصویر، واقعیت را آن‌گونه که هست، به نمایش می‌گذارد و کمره ضمن بررسی زوایا، تمام تلاشَش را برای دور نشدن از اصل سوژه انجام می‌دهد تا به ایده‌ی اصلی فیلم که تسلیم‌ناپذیری و امید است، برسد؛ این فیلم در دسته یا سبک مستند واقع‌گرا جای می‌گیرد!

می‌گویند توان و قدرت کارگردانی آن نیست که از یک چهره‌ی ذاتا خشن، بازی منفی بگیرد، هنر آن‌ است که منفی‌ترین بازیگر اثر، صورت زیبا و مهربانی داشته باشد.

کلیشه آن ا‌ست تا در برخورد با یک آدم نابینا که سر چهارراه کریدت کارت تلفون می‌فروشد و زندگی‌اش سرشار از فقر و تنگدستی است، «تِم» کار شما نیز همین باشد [فقر و ناامیدی]؛ اما فیض محمد صداق که با بودجه‌ی شخصی، یک‌صدوسی و پنج روز برای فیلم‌برداری این اثر وقت گذاشته است، با کمک قاب‌‌بندی‌های زیبای خادم‌حسین حیدری، از درون جهنم فقر، بدبختی و ناتوانی؛ به استواری، تسلیم نشدن و بهشت خوشبختی رسیده است.

تصویر برداری این مستند، در زمستان انجام شده است؛ فصلی که مثل زندگی کاکا مهدی سرد؛ اما نماد باروری و نوید بهار پرشگوفه است. دانه‌های سرد برف که موجب یخ بستن و سپیدی زمین می‌شود تا لذت نرمی باد بهار در خاطر هر سبزه و درخت جاودان شود.

بین سرنوشت و گذشته‌ی کارگردان که خودش از قربانی‌های جنگ است، با زمستان سرد و روزگار مرد کریدت فروش رابطه‌ی نزدیکی وجود دارد. هر سه سرد، سپید و یخ‌زده که پتانسیل جوانه زدن و قد بر افراشتن را دارند!

«متین» که یک دکان بسیار ساده و کوچک دارد، نخستین کسی‌ است که به کاکا مهدی اعتماد کرده و به او کریدت کارت موبایل قرض می‌دهد تا بفروشد. رابطه‌ی این دو، جالب و بسیار زیبا است. با وجودی که بسیاری، سعی کرده‌ اند این رابطه را به هم بزنند؛ اما تا هنوز پل اعتماد بین این دو ویران نشده و آنان توانسته ‌اند همکاری دوام‌داری داشته باشند.

کاکا مهدی که حالا در چهارراهی پل سرخ آدم شناخته‌ای است، در آن منطقه به نماد ایستادگی و عامل انگیزه برای زندگی و تلاش برای فردا بدل شده است. کسی که محل کارش نزدیک او است، در فیلم می‌گوید: «غیرت و شهامت کاکا مهدی بی‌نظیر است که با وجود ناتوانی جسمی و نابینایی، کار کرده و دست پیش کسی دراز نمی‌کند.»

زندگی و کار کاکا مهدی در این شهر پرآشوب، کم دغدغه و عاری از چالش و مشکل نبوده است. می‌گوید بارها کارت‌هایم را دزدیده اند، پول قلابی برایم داده و مرا اذیت کرده اند: «یک‌بار یکی گفت، بریم تا کمکَت کنوم، مه هم اعتماد کدوم و رفتوم. وقتی به یک کوچه‌ی خلوت و تنگ رسیدیم؛ گفت، هر چه داری [از پول نقد تا کریدت کارت موبایل]؛ همه را بده و گرنه بریت بد می‌شه. من هم مجبور شودوم، هر چه داشتوم به او بتُم.»

به دنیایی که مردانش عصا از کور می‌دزدند

من دیوانه‌ی خوش‌دل محبت آرزو کردم

خانه‌ی کاکا مهدی محقر اما با صفا است؛ بخاری چوبی وطنی که روشن است. مادر و دخترانش در سایه‌ی تلاش‌های او توانسته ‌اند، تا این‌دَم روزگار بگذرانند. زهرا دوازده‌ساله و صنف شش مکتب است؛ کورس می‌رود و حین به سرکار رفتن و بازگشت پدرش به خانه، نقش چشم‌های او  را نیز دارد. او که بیشترِ روزها مجبور است درس‌هایش را سر چهارراه پل سرخ و در کنار پدر بخواند، در همان هوای برفی و سرد؛ در آن ازدحام کرکننده و عبور موترهای دودزا که صاحبانش مدام روی هارن فشار می‌دهند.

کودکان کاکا مهدی، درس می‌خوانند، تقدیرنامه هم گرفته ‌اند و این آرزوی او است تا آینده‌، روشن‌تر از امروز باشد.

رضایت از چهره‌ی مادربزرگ خانواده می‌بارد. می‌گوید، پسرم کار می‌کند و زحمت می‌کشد. با وجودی که مشکل صحی دارد؛ اما تسلیم نشده است.

فیلم مستند چشمان امید، یک‌سال پیش ساخته شده است. کارگردان که عکاس مستند اجتماعی است، در نخست از سوژه‌اش یک فوتو استوری [داستان تصویری] می‌سازد. وقتی سوژه را با دوستان دیگرش در میان می‌گذارد، منجر به ساخت این مستند شانزده دقیقه‌ای می‌شود.

همان‌گونه که در ابتدا ذکر شد، سبک این مستند مرا کمی دچار تردید کرد؛ اما به نظر می‌رسد که خط روایی داستان به خصوص در شروع و دقایق ابتدایی به اندازه‌ای که باید روان و منظم باشد، نیست.

گاهی روایت از این شاخه به آن شاخه می‌پرد و در قاب‌بندی‌ها [باوجودی که زیبا اند] به نظر می‌رسد که بین کارگردان و تصویربردار به اندازه‌ی کافی هماهنگی وجود نداشته یا کارگردان و تصویربردار در یک کشمکش و تناقص برتری طلبانه‌ی خاص این جغرافیا بوده ‌اند و گرنه برخی از قاب‌ها که غیر ضروری اند، مثل باریدن برف روی سبزه‌ها و… نباید در این فیلم می‌بودند.

با وجودی که کارگردان در صحنه‌آرایی، دیالوگ‌ها و آن‌چه در فیلم دیده می‌شود، دخالت زیادی نداشته و یا هیچ نداشته [که باورش یک کمی سخت است] اما برخی بخش‌ها و به خصوص ادعاها و دیالوگ‌های کاکا مهدی بیش از حد شعارزده و روشن‌فکرانه اند؛ به خصوص آن‌جا که می‌گوید: «حقوق زن و مرد برابر است و من قبول ندارم که حق مرد و زن برابر نیست.»

این به معنی عدم باور شخصیت و خدای نخواسته ظرفیت فکری و دانایی او نیست؛ برای آن ‌است تا بگویم با وجودی که «تِم» صداق در این مستند، توانایی، ایستادگی و امید است؛ اما قرار است، همه‌ی این‌ها در پارادوکس با بدبختی‌های بی‌شمار بوده و از درون نکبت زندگی یک قربانی جنگ، آن‌هم نابینا و در افغانستان استخراج شود.

برای همین، کسی‌ که کاکا مهدی را از نزدیک ندیده و او را دقیق نمی‌شناسد، پذیرش این وضعیت [شعارهای روشن‌فکرانه] برایش سخت می‌شود که او در چنین وضعیتی تا این اندازه روشن‌فکر باشد و حرف‌هایی بزند که از دهان بسیاری در این سرزمین بزرگ‌تر باشد.

نکته‌ی ظریف و توانایی یک کارگردان و هنرمند دقیقا در مرز همین باورپذیری و عدم باورپذیری تماشاگر نهفته است.

قرار نیست که مستند کوتاه چشمان امید را بی‌جهت تا آسمان‌ها بالا ببریم و یا بر علیه آن شمشیر را از رو ببندیم و کسی را که نخستین کار جدی‌اش است، بکوبیم یا از او «مایکل مور» بسازیم؛ اما باید یاد بگیریم که یکدیگر را نقد کنیم، آن‌هم منصفانه و راهگشا، نه عقده‌مندانه و غرض آلود.

مستند چشمان امید که با یک گزارش تصویری شروع می‌شود، اهداف نیکو و جذابی دارد؛ چرا که کارگردان فیلم می‌خواهد تمام درآمد آن ‌را صرف هزینه‌ی درس و تحصیل فرزندان کاکا مهدی کند. کارگردانی که در کودکی، روزگار سختی داشته و با وجود عدم شراکت اتنیکی با کاکا مهدی، بیشتر از همه به او نزدیک بوده و کمک کرده است.

در روز نمایش فیلم هم دغدغه‌ی جدید او این بود که چگونه برای یکی از فرزندان کاکا مهدی کمک هزینه‌ی تحصیلی فراهم کند. قرار است این فیلم به جشنواره‌ها معرفی شود و امیدوارم بتواند موجب بهبودی و رشد یک زندگی و به ثمر رسیدن آرزوهای یک قربانی جنگ شود.