بازسازی راه ابریشم و تلاش چین برای تبدیل‌شدن به هژمونی

زاهد مصطفا
بازسازی راه ابریشم و تلاش چین برای تبدیل‌شدن به هژمونی

برجسته‌ترین شاخصی که چین را به عنوان هژمون منطقه‌ای و قدرت بزرگ در سطح نظام بین‌الملل نمایان می‌کند، رشد اقصادی این کشور است. با این حال، برای افغانستان که در سال‌های گذشته روابط خوب اقتصادی و دوستانه‌ای با این کشور داشته است؛ از لحاظ تاریخی نیز این رابطه‌ی دیرینه‌ای با چین دارد و مسیر تجارتی راه ابریشم بود که این اشتراک را به وجود آورده بود. جاده‌ی ابریشم، راه‌های به‌‌هم‌پیوسته بود که به هدف بازرگانی، شرق و جنوب آسیا را به افریقا و اروپا پیوند می‌زد و تا سده‌ی پانزدهم میلادی، بزرگ‌ترین شبکه‌ی بازرگانی جهان بود. چین از سال ۲۰۰۱ با عضویت در سازمان تجارت جهانی، از لحاظ اقتصادی رشد چشم‌گیری داشته و نفوذ بیشتری نسبت به ایالات متحده در بازار تجارتی جهان یافته است؛ همین‌گونه با دیپلماسی جدید مشارکت با کشورهای همسایه و طرح احیای جاده‌ی ابریشم، به دنبال نفوذ بیشتر در منطقه و جهان است. همکاری‌های استراتژیک چین با ایران و پاکستان در منطقه، نشان‌دهنده‌ی این است که افغاستان بر اساس موقیعیت ژیوپولتیکی‌ای که دارد، برای عملی‌شدن طرح مشارکت با کشورهای همسایه برای چین اهیمت بیشتری پیدا کرده است. از این جهت، در سال‌های اخیر، چین تلاش کرده روابط خود را با افغانستان گسترش دهد. چین تا هنوز در تحولات سیاسی افغانستان به عنوان یک بازی‌گر بی‌طرف نقش بازی کرده است؛ اما اکنون بر مبنای رهیافت «ژیوپولتیک همسایگی» به عنوان یک بازی‌گر مداخله‌گر و سازنده وارد مناسبات افغانستان شده است.
چین جزو کشورهای منطقه‌ی‌ جنوب آسیا نیست؛ اما به عنوان قدرتی بزرگ در منطقه، منافع سیاسی و امنیتی خویش را در جنوب آسیا دنبال می‌کند و حتا بیشتر از کشورهای منطقه نگران تهدید و ناامنی در این منطقه است. مسئله‌ی افغانستان برای چین به عنوان یک کشور همسایه که باهم مرز مشترک دارند، اهیمت بیشتری دارد؛ چون از راه افغانستان، می‌تواند قدرت خود را به باقی کشورهای منطقه گسترش دهد. از این رو، خروج نسبی نیروهای ناتو در سال ۲۰۱۴، فرصتی بود که چین بحران‌های کشورهای هم‌جوار خود را مدیریت کند و اکنون خروج نیروهای ناتو و روند صلح افغانستان، فرصت‌ها و چالش‌های تازه‌ای فراراه چین گذاشته است. این که حضور چین در افغانستان با چه دورنمایی قابل خوانش است، در این نوشته دنبال تحلیلی از آن است.
بر اساس رویکرد کپنهاکی، امنیت ملی برای چین و امنیت اقتصادی و سیاسی برای افغانستان، محور اصلی و نقطه‌ی کانونی است. افغانستان با همکاری چین، فرصت بهره‌برداری از منابع خویش را به دست می‌آورد؛ تا وابستگی امروزی اش به جهان را کاهش دهد؛ اما با خروج نیروی‌های ناتو و ایالات متحده و سهیم‌کردن طالبان در قدرت سیاسی افغانستان، افراط‌گرایی در این منطقه رشد خواهد کرد و شکل‌گیری گروهای تازه‌ی تروریستی، تهدیدی بزرگ است که قرار است با چین مقابله کند. با این حال، آن‌چه بیشتر مهم است، امنیتی‌کردن مسئله‌ی اسلام‌گرایی در افغانستان برای چین است. افغانستان به عنوان یک کشور هم‌جوار، امکان گسترش اسلام‌گرایی در ایالت‌های مسلمان‌نشین چین و کشورهای آسیای مرکزی را به و جود می‌آورد.
چین برای پیش‌گیری از گسترش موج تازه‌ی تروریزم و مهار گروه‌های سیاسی، قرار است با خروج کامل ناتو و ایالات متحده، در صورت موافقت دولت افغانستان، نیروهای حافظ صلح را به افغانستان بفرستد. چین می‌کوشید از طریق پاکستان به عنوان یک همکار استراتژیک، در روند صلح افغانستان سیاست خود را دنبال کند. به این منظور، رشد اسلام‌گرایی در افغانستان را به عنوان تهدید امنیتی برای خود اعلام می‌کند. امنیتی‌کردن روند است که یک بازی‌گر، یک مسئله یا یک بازی‌گر خاص را به عنوان تهدید برای یک موضوع خاص امنیتی اعلام کرده و بزرگ‌نمایی می‌کند. فرض اصلی این است که با خروج نیروهای ناتو از افغانستان و ورود چین در این کشور، ساختار نظام بین‌الملل از نظام تک‌قطبی به نظام چندقطبی تغیر خواهد کرد و ابعاد جدید امنیتی در منطقه و جهان شکل خواهد گرفت. بنا بر این، برای درک درست جهت و ابعاد امینت، به ساختار منطقه و ویژگی‌های کشورهایی که در منطقه‌ی خاصی قرار گرفته اند و از چالش‌های امنیتی یک‌سانی برخوردارند، توجه شود.کشورهایی که از نظر تاریخی _جغرافیایی و فرهنگی، دارای باور، ارزش‌ها و سرنوشت نسبی مشترک استند و دغدغه‌های امنیتی مشابه دارند و هم‌چنان حکومت‌هایی که درک و برداشت تقریبا یک‌سان برای حفظ شان از تهدید‌ها، به قواعد و مکانیزم های تعیین‌شده تن می‌دهند؛ یعنی تهدید و نگرانی اساسی آن‌ها در حوزه‌ی امنیت، به میزان کافی کشور‌های منطقه‌ای را با هم نزدیک کرده باشد؛ طوری که مسایل امنیتی هر کدام از کشورها جدا از هم در نظر گرفته نشود. این دقیقا چیزی است که چین و افغانستان را به هم نزدیک می‌کند و سرنوشت هر دو را با هم مشترک. بقا و تداوم قدرت چین، بستگی به گسترش نفوذ و حاکم‌شدن هژمونی آن در آسیای جنوبی و آسیای مرکزی است. چین، با هژمون‌شدن، می‌تواند تهدید کشورهای هم‌جوار خویش را مهار کند. افغانستان در موقعیتی است از یک سو امکان همکاری بیشتر اقتصادی و سیاسی با ایران را پیدا می‌کند و از سوی دیگر روابط استراتژیک خویش را با پاکستان گسترش می‌دهد. چین باید در آسیا و کشورهای هم‌جوار خود پدری کند؛ تا بتواند امکان یک بدل‌شدن به قدرت هم‌طراز با امریکا را داشته باشد. چین به عنوان یک کشور «پیرامون_مرکز»ی در محاصره‌ی تهدیدهای امنیتی به سر می‌برد؛ کشورهایی که اکثرا پسااستعماری است و »پیرامون_پیرامون»ی است. سیاست خارجی کشورهای آسیایی بر اساس رقابت و بازی حاصل جمع صفر پیش می‌رود. بنا بر این، از رهیافت واقع‌گرایی امکان همکاری میان کشورهای آسیایی به وجود نخواهد آمد؛ به این دلیل که هر کدام از دولت‌ها به این باور اند که منافع بیشتر برای یک دولت، تهدیدی علیه دولت دیگر است. از این رو، چین در این بازی تلاش می‌کند با استفاده از وابستگی کشورهای منطقه‌ای، طرح تازه‌ی راه ابریشم و دیپلماسی مشارکت کشورهای همسایه را عملی کند؛ تا به عنوان یک کشور «مرکز_ مرکز»ی در نظام بین‌الملل قرار بگیرد.