از کافه‌های سویدن؛ دختر سویدنی، دلتنگ پسری در کابل است

صبح کابل
از کافه‌های سویدن؛ دختر سویدنی، دلتنگ پسری در کابل است

نویسنده: مختار وفایی

در گوشه‌ی یکی از کافه‌های دنج و آرام شهر مالمو که دیوارهای آن پر است از نقاشی، شعار و عکس‌های از مردمان و روزگاران قدیم، نشسته ‌ایم.
آخرِ هفته است و من مثل همیشه خسته و نیازمند یک چرت طولانی استم. او قهوه‌اش را می‌نوشد و پشت سر هم از من سوال می‌پرسد. عذرخواهی می‌کند که قهوه‌ی من هنوز نرسیده و او با شتاب به سمت طرح پرسش‌هایش رفته است. پس از لحظاتی، کارگر کافه، قهوه را می‌آورد و با لبخند جلو من می‌گذارد.
کسی که در مقابلم نشسته، یک روزنامه‌نگار سویدنی است و روی یک تحقیق در مورد زندگی مهاجران اخراج شده از سویدن کار می‌کند. بی‌وقفه در مورد امنیت، اجتماع و تحولات افغانستان می‌پرسد و گاهی هم در مورد کارهای خودم و اوضاع رسانه و آزادی ‌بیان. باری هم از من می‌پرسد که آیا خبرنگار بودن در افغانستان خطرناک است؟ زن بودن خطرناک است؟ می‌گویم خبرنگار بودن و زن بودن شاید در همه جای جهان در یک حدی خطرناک باشد؛ اما در افغانستان بیشتر از بقیه جاها خطرناک است.
می‌پرسد: جوانانی که از افغانستان به اروپا پناهنده شدند و دوباره از این‌جا برگشت داده شدند، سرنوشت ‌شان چه می‌شود؟ تا حالا کسی را می‌شناسی که از کشورهای اروپایی برگشت داده شده و از سرنوشتش آگاه شده باشی؟ می‌گویم: بله، من با شماری از جوانانی که در سال ۲۰۱۷ از آلمان به کابل برگشت داده‌ شدند، دیدار و مصاحبه کردم. یکی از آنان دچار تنش‌های روانی شده بود، یکی در حمله‌ی انتحاری زخمی شد و دیگری خودکشی کرد. نگرانی در چشم‌هایش موج می‌زند، گیلاس قهوه را کنار می‌گذارد و دست راستش را زیر چانه‌اش ستون می‌کند و اندکی به فکر فرو می‌رود.
بعد خودش را جابه‌جا کرده و می‌پرسد: اوضاع کابل چگونه است؟ می‌گویم: خبرهای بد زیاد است، هر از چندگاهی اتفاقات خونینی می‌افتد و فعلا هم اوضاع سیاسی پیچیده و نگران‌کننده است.
می‌گوید: من یک برادر دارم که در کابل زندگی می‌کند. تعجب می‌کنم و می‌گویم: واقعا؟ برادر شما در کابل؟ ممکن است کمی توضیح بدهید؟ ادامه می‌دهد: بله برادر من، اسمش صمیم است و ۱۹ سال دارد. سال ۲۰۱۵ به سویدن آمد و پدر و مادرم او را به ‌حیث فرزند شان پذیرفتند؛ اما دولت سویدن پس از چندی، او و جمعی دیگر از جوانان پناه‌جوی افغانستانی را اخراج کرد. من دلتنگ برادرم استم. می‌خواهم هرچه زودتر ببینمش.
«اِلسا» وقتی در مورد برادرش صحبت می‌کرد، هیچ واژه‌ای در مورد این ‌که برادرش از یک پدر و مادر افغان زاده شده و به حیث مهاجر در وطن او پناه گرفته و یا بابت نیاز و مجبوریتی که داشته عضو خانواده‌ی شان شده ‌است، اشاره ‌نکرد. هیچ واژه‌ای در صحبت‌هایش نیافتم که نشانه‌ای از تفاوت میان این خواهر و برادری با رابطه‌های خونی باشد. او، صاف، صادقانه و صمیمانه در مورد برادری حرف می‌زد که انگار کودکی‌های ‌شان را با هم سپری کرده ‌اند، در یک کودکستان و مکتب درس خوانده و در آغوش یک پدر و مادر بزرگ شده ‌اند.
من از صمیمیت و صداقت اِلسا غافل‌گیر و از حجم دلتنگی‌اش غمگین شدم. گفت: «هرکاری کردیم که مانع اخراجش به افغانستان شویم؛ اما دولت سویدن بلاخره این کار را کرد. پدر و مادر صمیم در جنگ‌های افغانستان کشته شده ‌اند و اکنون او در یک خانه‌ی کرایی در کابل زندگی می‌کند.»
در حالی که چشم‌هایش به نقاشی‌ها و تصاویر روی کافه دوخته شده بود، مرا با پرسش دیگری غافل‌گیر کرد: می‌خواهم کابل بروم، مشوره‌ی شما برای این‌ که در امنیت باشم چیست؟ گفتم: برای دیدن صمیم؟ گفت: بله، دلیل دیگری برای رفتن ندارم، من دلتنگ برادرم استم و فکر می‌کنم باید بروم و ببینمش.
من نکاتی را که برای امنیت یک شهروند خارجی در کابل تا حدی کمک می‌کند، برایش توضیح دادم و گفتم: تهدید و خطر در کابل، قابل پیش‌بینی نیست و در واقع منطقه‌ی امن و ناامن وجود ندارد. شاید شما را کسی هدف قرار ندهد؛ اما وقتی می‌روید رستورانت یا خرید ممکن است آن‌جا یک انفجار یا حمله‌ی انتحاری صورت بگیرد که اصلا قابل پیش‌بینی نیست. فقط باید احتیاط کنید. وقتی در مورد زندگی و امنیت در کابل با همین کلمات با دوستان ایرانی، هندوستانی و یا اروپایی‌ام صحبت می‌کنم، همه‌ی آنان «اوه مای گاد» یا نشانه‌های تعجب از خود بروز می‌دهند؛ اما اِلسا فقط حرف‌هایم را یادداشت می‌کرد و بدون هیچ تعجب و ترس می‌گفت: حتما این نکات را در سفر به کابل رعایت می‌کنم. او، گفت: پدرم چندی قبل برای دیدن برادرم به کابل رفته بود و یک هفته آن‌جا باهم بودند؛ اما من هم دلتنگش استم و می‌خواهم ببینمش.
از اِلسا و مهربانی‌اش چند نکته را آموختم و مهم‌ترینِ آن فکر کنم این باشد که سویدنی‌های مهربان تا پای جان در برابر تعهد و مسؤولیت‌های‌ شان می‌ایستند. جدا از سیاست‌های حکومت‌ها و احزاب ضد مهاجرت، دلتنگی اِلسا برای دیدن برادرش و مبارزه‌ی خانواده‌ی او برای برگشتاندن صمیم به سویدن یکی از عالی‌ترین نمونه‌های حمایت و مهربانی این مردم از مهاجرانی است که وطن شان طعمه‌ی جنگ شده و به این‌جا پناه گرفته اند.