ضرورت نقد و منتقد در افغانستان

صبح کابل
ضرورت نقد و منتقد در افغانستان

نویسنده: محمدزمان سیرت، دانش‌آموخته‌ی فلسفه و جامعه شناسی

نه هركه چهره برافروخت دلبری داند

نه هركه آیينه سازد سكندري داند

نه هركه طرف كله كج نهاد و تند نشست

كلاه‌ داری و آيين سروري داند

هزار نكته‌ی باريك‌ تر ز مو اين‌جاست

نه هر كه سر بتراشد قلندري داند. (حافظ)

«انتقاد از ديگران خوب است، به شرطي كه ما شكم‌مان را از اين راه سير نكنيم. در غير اين صورت دعای شب و روز ما اين می‌شود: خداوندا! ديگران بلغزند تا ما گرسنه نمانيم.» (نانک)

تعريف از انسان:

انسان، خواهان موفقيت است. از آن‌ جا كه موفقيت فرد در زندگی شخصی، شغلی و اجتماعی با الگوهای رفتاری وی وابسته است، تصحيح اين الگوها نيز نقش اساسی در كسب موفقيت دارد. موفقيت در پرتو ارتباط درست و آسان انسان با خود و ديگران كسب می‌شود؛ زيرا انسان به‌طور دایم در تعامل با خود و ديگران است. انسان موجودی اجتماعی است و امروزه با توسعه‌ی شگفت‌انگيز جوامع، انسان‌ها در تعامل با انبوهی از سازمان‌های گوناگون قرار دارند و اين امر ارتباط انسان‌ها را با يكديگر و با سازمان‌ها و ارتباط متقابل سازمان‌ها را باهم به شكل قابل توجهی پيچيده كرده است. به‌‌رغم اين پيچيدگي‌ها، همه خواهان ارتباط آسان و درست با يكديگرند؛ زيرا آسايش و ‌آرامش را در پرتو آن مي‌يابند. اين ارتباط درست و آسان چگونه پديد مي‌آيد؟ ارتباطی درست و آسان خواهد بود كه موجه و برخوردار از دليل منطقی باشد. منطقی فكر كردن و اخلاقی عمل نمودن، كليد سعادت و آسايش انسان‌ها است. صرف‌ نظر از نتيجه‌ی رفتار كه ممكن است به ظاهر ناخوشايند باشد و مسلماً در دراز‌مدت صحت، صلاح و خوشايندی خود را نشان خواهد داد همين‌كه عملی مستدل، موجه و اخلاقی باشد، آ‎سايش خاطر و راحتی وجدان را در پی دارد. ترويج الگوهای ارتباطی درست و اصول اخلاقي، نياز مبرم جوامع امروزی است، به خصوص در افغانستان. كيست كه در ارتباط با خود با خانواده و افراد جامعه خواهان حفظ حرمت و آزادی نباشد؛ مگرنه اين است، رفتار اخلاقی است كه حافظ حرمت و آزادی معقول انسان‌ها است و مگرنه اين است كه اگر بنا به ضرورت‌های فردی و اجتماعی به فرد يا سازمان و اداره‌ای مراجعه ‌كنيم، مهم‌تر از گرفتن پاسخ مثبت برای خواسته و نيازمان، خواهان پاسخ محترمانه هستيم؟ تيرگی خاطر ناشی از بی‌حرمتی را حتا با گرفتن پاسخ مثبت نمی‌توان زدود؛ چه رسد به اين‌كه پاسخ منفي هم باشد و شيرينی حفظ حرمت را هرچند پاسخ منفی باشد، نمی‌توان پوشاند. ما در افغانستان در بحران منطقی فكركردن، اخلاقی عمل نمودن و محترمانه پاسخ‌گفتن هستیم و كليد سعادت و آسايش خود را گم کرده‌ایم. صرف‌نظر از نتيجه‌ی رفتار غیرمستدل، ناموجه و غیراخلاقی ما، که آ‎سايش خاطر و راحتی وجدان را به شلاق می‌کشد. ضرورت فایق آمدن به این بحران ویرانگر در کشور کاملا مشهود است و امیدوارم که نخبگان و فرهنگیان ما این ضرورت را درک کنند و به آن بپردازند.

نقد چگونه صورت می‌گيرد؟

ضعف‌های گوناگونی که ما را در برگرفته اند، با گذشت زمان احساس‌مان را به آرامی کم رنگ می‌کنند. احساس ما مانند گوهر گران‌بهايی است که با از دست دادن آن خودمان را از مظاهر انسانیت تهی کرده ايم. کالبدی خوش چهره و پوشالی که انسان می‌نمايد ولی نيست. وقتی که عقل سالم با احساسی زيبا پيوند مي‌خورد چه صحنه‌های بدیعی از زندگی که نمي‌سازد. کافی است به تاريخ بشريت نيم نگاهی بياندازيم تا متوجه شويم تمامی خوبان تاريخ، انسان‌هايی سراسر با احساس بودند و در واقع همين احساس‌های پاک، نام نيکی از آنان بر جا گذاشته است؛ در عوض بدهای عالم در نقطه‌ی مقابل؛ پر واضح است که سرشار از احساس بودن با احساساتی بودن که خود يک نوع نقصان است، کاملا فرق دارد و نبايستی اشتباه شود که ما در افغانستان این موضوع را بد فهم کردیم و دچار این اشتباه محرز شده‌ایم. انسانيت محتاج انسانی‌تر فکر کردن و انسانی‌تر عمل کردن است. بسياری از منافعی که انسان در پيش رو دارد، در تضاد با منافع سايرين است. ما، منافع نابجا را که موجب زيان نابجا می شود؛ منافع صواب می‌ناميم. هر چند انسانی‌ترين راه اين است که انسان‌ها به دنبال منافع درست باشند تا موجب زيان نابجای ديگران نشوند؛ اما تز انسانی‌تر شيوه‌ای ديگر را بر می‌گزيند؛ آن شيوه کدام است؟ اگر اعمال و رفتار آدمی در طول زندگی اش را مورد کنکاش قرار دهيم؛ به اين نکته پی خواهيم برد که بسياری از اعمال و رفتار آدمی می‌توانست انسانی‌تر باشد؛ بدون آن که به منافع او لطمه‌ای وارد شود هر چند این منافع در تعریف ناصواب بگنجد. این بنیان تز انسانی‌تر است که در هر موقعیتی می‌توان رفتار را انسانی‌تر انجام داد. بی شک اگر هنگام انجام هر عملی، به اصالت انسانی بیاندیشیم، می‌توانیم رفتارمان را انسانی‌تر انجام دهیم. اگر انسان در فرایند اندیشه و رفتار؛ انسانی بودن را مورد توجه قرار دهد، تکرار مکرر این توجه می‌تواند به مرور او را از منافع ناصواب دور کند. بی‌تردید و در نهایت، پرهیز از منافع ناصواب می‌تواند به مراتب منافع سالم بیشتری را برای همه فراهم نماید. به خود و دیگران انسانی‌تر بودن را گوشزد نماییم و در راه ترویج آن بکوشیم. انسانی‌تر بیاندیشیم و انسانی‌تر عمل کنیم. تز انسانی‌تر انتظار فرشته شدن انسان را ندارد؛ بلکه از او یک چیز می‌خواهد که: در هر شرایطی که هستی؛ در هر وضعیت فکری، اقتصادی، جسمی و… که هستی فقط کمی انسانی‌تر بیاندیش و انسانی‌تر عمل کن.

به انسان امروز این نکته را باید یادآور شویم که احساس و عاطفه هم از دارایی‌های انسان است. شخصي مى‌گويد «همه چيز را ذهن مى سازد» و نظر ديگرى بر اين عقيده استوار است كه «همه چيز در ذات خود آن همه چيز است». اين دو تناقض بارز ذهن را بر آن مى‌دارد تا به دنبال دلالت‌هايى بود كه شايد بتوان راه منطقى و قابل درك، بين اين چالش عظيم ايجاد كرد. تخيل يكى از آن عواملى ست كه در فرايند خود، واقعيت‌هاى تلويحى را در متافيزيك حضور پديدار می‌سازد. «كله ريچ» مى‌گويد: تخيل قوه‌ى خلاق بشر است، انرژى زيست و عامل كل ادراك است. اگر اين گفته را بها دهيم اين طور مى‌توانيم بگوييم كه تمام تحولات با مايه‌ى تخيل ما هماهنگ مى‌شوند و فرايند حركت اشياء از دريچه‌ى انتزاعى تخيل به روند خود مى‌پردازد وعبور مى‌كند.

در اين صورت، سؤال اساسى آن خواهد بود كه واقعيت خود اشياء درکدام پارامتر حقيقى زيست است؟ اگر اين جمله‌ى «من فكر می‌كنم پس هستم» را دراين بحث بگنجانيم، به راستى اين «هست» كه نماينده‌ى كل ذات منطقى بشر است بايد در كجاى اين انرژى مجازى جاى دهيم و تعريف كنيم؟ اگر هست را به مثابه‌ى حقيقت ذات بپنداريم تخيل را در كدام عامل حقيقى بايد ترسيم كرد و تعريف داد؟ اما اگر تخيل صرفاً يك عامل انتزاعى ا‌ست، پس جايگاه اصلى آن يعنى عامل كل ادراك بشرى كه خود شامل تحول وحركت است، در كجا خواهد بود؟ واقعا اگر آن گونه باور داشته باشيم كه تخيل چيزى نيست جز مشاهده‌های ذهنى؛ پس بايد به آنچه که روند منطقى ذهن باشد شك كنيم و مدام اين دغدغه را با خود حمل كنيم كه ساده‌ترين رفتارهاى روزمره‌مان هميشه در تعديل واقعيت و رويا قرار گیرد و اين تعديل عظيم، همواره مانع از ساده‌ترين تصميم‌گيري‌هاي ‌مان شود -حتا تصمیم برای پلک زدن یا نفس کشیدن-؛ اما اگر ذهن خود را آزار ندهيم و به تعريف گذشته‌گان درمورد تخيل؛ به اين معنا كه آنها تخيل را در استعاره؛ مجاز؛ تشبيه و يا تصويرهاى دست نيافتنى ذهنى تصور می‌كردند قانع باشيم، به راستى به اين عامل عظيم خيانت نكرده‌ايم و قدرت بى‌كران تخيل را كوچك نشمرده ايم؟ افراد جاهل و بی‌خبر در افغانستان کم نداریم كه بنا به دلايلي از آگاهی بی‌نصيب مانده و عمر خود را به جهل و بی‌خبری گذرانده، بنده‌ی بي‌اراده‌ی عادت هستند و گوسفند‌وار، از راهی می‌روند كه از آغاز رفته اند. اين راه چه هموار و چه مستقيم باشد يا نباشد، بنا به عادت نقد حرفه‌ای همواره در رشد و توسعه‌ی آنچه که نقد می‌شود، مؤثر بوده و هست. ما همواره از نبود نقد رنج برده‌ایم. شاید نقد با گزارش دادن متفاوت باشد، فقط تعریف و تمجید و یا بدگویی نداشته باشد. نقد خوب مطمئنا خالی از تعصب و جانب‌داری است. نقد دانش كاربردی شناسايی، تجزيه و تحليل، سنجش و ارزيابی آفريده‌هاست. اين دانش امكان تفسير، تحليل و تاويل يك تاًليف را فراهم مي‌آورد، و ابزار مناسبی است براي باز كردن گره‌هاي كور يك متن، توضيح و تشريح پيچيدگی‌های آن، آشكار ساختن جنبه‌های پوشيده و پنهان و پرتو افكندن بر تاريك‌ناهای آن. علاوه بر اين‌ها، نقد روشی است برای سنجش ارزش و مقام يك اثر ادبی و یک اندیشه، تشخيص و تميز عيب‌ها و حسن‌ها، قوت‌ها و ضعف‌ها، و زشتي‌ها و زيبايی‌های آفريده‌ها و شناسايی سرچشمه‌های اين ارزش‌هاي مثبت و منفی. هم‌چنين نقد قوانين، موازين و دلايل مقبوليت و مطروديت آثار و اندیشه را مورد مطالعه قرار می‌دهد، حقيقت هنری را در يك اثر ادبی می‌شناسد و می‌شناساند، ارزش‌های نهفته و نامكشوف آن را كشف و آشكار می‌سازد، و سره را از ناسره و قوي را از ضعيف در آثار جدا می‌سازد و تفكيك می‌كند. نقد، پل ارتباطی و حلقه‌ی واسطه بين اثر و خواننده يا شنونده‌ی آن است و می‌كوشد تا با پرتو افكندن برتاريكی‌های اثر و روشن ساختن سايه‌های محو آن، لطافت‌ها، ظرافت‌ها، زيبايی‌ها، هنرنمايی‌ها، جنبه‌های بديع و اصيل يك آفريده و ريزه كاری‌ها و صنعت‌گری‌های آن را كه ممكن است مخاطب به آن توجه و التفات لازم را نداشته باشد و در مطالعه‌ی اثر از آنها غافل و بی‌نصيب بماند، بر او روشن و آشكار گرداند. نقد بر اساس اين كه از كدام زاويه‌ی ديد به اثر نگاه و بر مبنای چه موازينی آن را تحليل و ارزيابی می‌كند، به انواع گوناگونی بخش بندي می‌شود.

_نقد معنا شناسانه؛ نقدی است كه در آن معيار و مبناي نقد، محتوای مفهومی و مضمون اثر و اندیشه است. در اين شيوه‌ی نقد، انديشه‌ها و عقايد مطرح شده در آفريده‌ی ادبی، معانی و مفاهيم ارائه شده در متن و رابطه‌ی فكری و بينشی آفريننده‌ی اثر با آن، به عنوان اصلی‌ترين شاخص و ملاك ارزيابی‌، مورد توجه و بررسی قرار می‌گيرد و ساير عوامل تشكيل دهنده‌ی اثرـ مانند زبان، بيان، نمادها، تصويرسازی ـ به عنوان عوامل فرعی، حاشيه‌ای و مكمل، طرف توجه هستند. بحران معنا در افغانستان، ما را از محتوای اصلی آثار، اندیشه‌ها و عقاید دور کرده و مسیر نقد معناشناسانه را بسته است که زمینه‌ی توهم فهم معنا را بر افکار ما حاکم ساخته است. ضرورت نقد معناشناسانه در افغانستان وجود دارد؛ اما با تأسف، منتقدان ما نقد را با توهین، عقده‌گشایی، هتک حرمت، ذوق‌زدگی و… اشتباه می‌گیرند؛ چون با معنا مشکل دارند.

_نقد زبان شناسانه؛ نقدی است كه معيار و مبنای ارزيابی متون را در درجه‌ی نخست زبان و سپس بيان قرار مي‌دهد و بر اساس معيارهای زبان‌شناسانه، اثر را ارزيابی و نقد می‌كند و ساير عامل‌ها، هم چون معنا و مضمون و نماد را فرع بر زبان می‌گيرد و در ارتباط با آن مورد توجه قرار مي‌دهد. ويژگي‌های زبانی تاًليف، انواع زبان‌ها و بيان‌هاي به كار رفته در اثر، رابطه‌ی اين زبان‌ها باهم، رابطه‌ی اين زبان‌ها با روحيات و مختصات روانی مؤلف، تأثيرپذيری زبانی مؤلف از ديگر مؤلفان و ساير آثار، جهانی بودن يا منطقه‌ای و بومی بودن زبان، ارتباط زبان، اثر با زبان عاميانه، زبان گفتاری و نوشتاری از مهم‌ترين مسایلی هستند كه اين گونه نقد به آن مي‌پردازد. نقد زبان شناسانه در آشفته‌بازار زبان‌ها و گویش‌های متفاوت و ناخالص بودن زبان، رکود تالیف و ترجمه در افغانستان یک ضرورت است. این گونه نقد، زمینه‌ی غنامندی زبان و بستر تالیف و ترجمه را فراهم می‌کند و نابسامانی حاکم زبان در متون را برطرف خواهد کرد. این در صورت میسر است که زبان‌شناسان و ناقدان ما رسالت‌مندانه در این راستا گام بردارند و به دور از ذوق‌زدگی و تعصب کار کنند.

_نقد نمادشناسانه؛ نقدی است كه در آن معيار و مبناي نقد، ارزش‌ها و ويژگی‌های نمادين اثر و ارتباط لايه‌های نمادين با لايه‌های معنايی آن است، اين نقد بر مبنای پردازش مجازها و استعاره‌ها در اثر و سطح تأويل پذيری آن، و تفسير و تأويل عناصر نمادين اثر، به ارزيابی و داوری ارزش‌های يك آفريده‌ی ادبی می‌پردازد. نقد با ساير دانش‌ها و گستره‌های شناخت نيز در ارتباط تنگاتنگ است و از دست‌آوردهای اين دانش‌ها و معارف در ارزيابي و سنجش خويش بهره برداری مي‌كند. مشکلات در نمادهای ما کاملا مشهود است و نقد را می‌طلبد.

از اين ديدگاه، نقد می‌تواند دارای يكی از گرايش‌هاي زير باشد: نقد جامعه شناسانه ـ نقد روان شناسانه ـ نقد معرفت شناسانه ـ نقد زيبايی شناسانه ـ نقد تاريخی ـ نقد اخلاقی.

معيار و مبناي نقد جامعه‌شناسانه مصاديق و مضامين اجتماعی اثر و روابط متقابل اثر با جامعه و تأثيرگذاری اين دو بر هم است. نقد روان شناسانه به سرچشمه‌های روانی اثر و تاًثير پذيری آن از ويژگی‌های روانی فردی و اجتماعی خالق اثر و محيطش می‌پردازد. معيار و مبنای نقد معرفت شناسانه محتوای شناختی و آگاهی‌های گوناگونی است كه در اثر نهفته است و به مخاطب آن منتقل می‌شود. نقد زيبايی شناسانه بيشتر به ويژگی‌های استاتيكی اثر ادبی و ظرايف و لطايف و دقايق و بدايع هنری و مبتكرانه‌ی اثر ادبی می‌پردازد. نقدهای تاريخی و اخلاقی نيز تاًليف را از ديدگاه خاص خود و به عنوان موضوعی تاريخی يا اخلاقی مورد توجه قرار می‌دهند. نقد بايد بی‌طرفانه، منصفانه، عينی، خالی از شائبه‌ی غرض‌ورزی و جانب‌داری باشد. با اين حال ناقد بايد بكوشد تا آنجا كه ممكن است با اثر عينی و به دور از پيش داوری، جانب‌داری و غرض‌ورزی روبه‌رو شود و نقدش تا حد امكان منصفانه و بی‌طرفانه باشد، به خاطرروشن شدن مطلب، کمي نيز در مورد فرهنگ، انسان‌های فرهنگی و صاحب اختيار، مکثی دارم. فرهنگ، مجموعه‌ی آداب و سنن یک مردم را می‌گویند. در عمده‌ی تعاریف دیگر نیز به هر حال می‌بینیم که هر آنچه را که از گذشته به ما رسیده است، بخشی از فرهنگ قلمداد می‌کنند. مشکلی که این مجموعه از دیدگاه‌ها با فرهنگ دارند آن است که «فرهنگ» را چیزی در «گذشته» می‌دانند و بر همین اساس، ملت‌هایی که تاریخی کهن دارند و طبیعتاً به میزان بیشتری از این گونه آداب و سنن برخوردارند را ملل با فرهنگ و در نتیجه ملت‌های نه چندان کهن را ملل کم‌فرهنگ معرفی می‌کنند. این دیدگاه، از آنجایی که نگاهش به گذشته است، ازین گذشته و تاریخش «هویت» می‌گیرد و می‌خواهد خود را بر اساس آن، تعریف کند. هر آن کسی که چون و چرایی بر این گذشته و آن فرهنگ داشته باشد، نافی هویتِ ملی تلقی مي‌شود. مشکل دیگری که در این چنین جوامعی وجود دارد، پیدایی «تقدس» برای حفظ هر آنچه که در گذشته‌ها ساخته شده می‌باشد. این موضوع، اعترافی غیرمستقیم بر این نکته است که چنین جوامعی، خود را از آفرینش‌های جدیدی، حتآ در قیاس با گذشتگان‌شان ناتوان می‌بینند. «‌هر آنچه را که از گذشته رسیده به هر نحوی که شده باید نگهداشت و ساختن جایگزینی برای آن ناممکن است»؛ این است شعار ایشان. از چنین نگرشی ا‌ست که، موضوعاتی همچون: اختلافات فرهنگی، تهاجم فرهنگی، سیطره‌ی فرهنگی، جنگ فرهنگ‌ها و … زاده می‌شود، زیرا این نگرش در هر عرصه‌ای، آن را می‌پسندد که بار گذشته‌ها را بر روی دوش «اکنون» بیاندازد: «جوامع گذشته بهتر بودند. روزگاران گذشته بهتر بوده است. آدمیان گذشته، انسان‌تر بوده‌اند. هر چیزی خوبش در گذشته بوده است، پس چرا تلاش نکنیم که به گذشته بازگردیم؟» اینان آن مردگانی‌اند که باید گذاشت تا مردگان را بردارند، تابوت‌کشانِ گذشته و تاریخ؛ اما اگر بخواهیم از واقعیت موجود کنونی حرکت کنیم، در جهان کنونی اروپای غربی و سرزمین‌های اسکاندیناوی را باید، سرزمین‌های فرهنگ نامید و نه افغانستان و هند و چین و مصر را. آنچه را که گروه اول در زمان کنونی دارند، چیزی به مراتب برتر و انسانی‌تر از آن چیزی‌ست که گروه دوم در اوج رونق و شکوفایی‌شان داشته‌اند. امروزه مهم‌ترین مختصه‌ی فرهنگ، اجتماعی شدن آن است. دیگر سخن از معدودی سازندگان فرهنگ در میان نیست. در یک جامعه‌ی فرهنگی، فاصله‌ی نخبگان و شهروندان معمولی از لحاظ رفتار اجتماعی، کم و کمتر می‌شود و هیچ شباهتی به آن جامعه پیشامدرن ندارد که معدودی فرهنگ‌‌مدار بودند و دیگران، نیمه‌وحشی.

فرهنگ در معنای امروزین آن، برگرفتنِ عناصری برای زیست انسانی ا‌ست از تمامی جهان. دیگر دوران فرهنگ‌های ملی به سرآمده و شیوه‌های زیستی مردمان جهان رنگ و بویی یکسان را می‌طلبد و این تعارضی با حفظِ عناصرِ بی‌آزار «فرهنگِ تاریخی» خود هر سرزمینی ندارد و البته که هر آفرینش در اقلیمی صورت می‌گیرد؛ اما تنها به همان اقلیم تعلق ندارد. مردمانی در این آفرینشِ فرهنگی کوش‌مندند که توانایی و جسارت برخورد با نیازهای زمان کنونی را دارند. امروزه تنها سرزمین‌هایی که تابوهای مقدس‌گونه را درهم شکسته اند و توانایی نقد گذشته را به نفع امروز دارند، خالقان فرهنگ‌اند. حتا در گذشته نیز، فرهنگ با شهرنشینی، ارتباط تنگاتنگ داشته است؛ اما آیا این به معنای صرف «شهر» و شهرنشینی مربوط می‌شود؟ یا این که در آنجا که زندگی بغرنج‌تر و پیچیده‌تر می‌شود و در نتیجه مشکل‌تر؛ فرهنگ، راهی‌ است برای غلبه بر مشکلاتِ این پیچیدگی‌ها؟ اکنون نیز جهان، غرب اروپاست، در آنجاست که شهامت دیدنِ پیچیدگی‌های زندگیِ امروزین و دشواری‌های پیامد آن وجود دارد و در آنجاست که هر روزه طرحی نو و پیشنهادی تازه برای حل مشکلات امروز، طرح می‌شود. اگر برای فرد انسانی، «جسارت» لازم خوداندیشی‌ است، جوامع نیز تا هنگامی که از چنین جسارتی برای یافتن راه‌های نوین زندگی برخوردار نباشد، نمی‌تواند «فرهنگ‌سازی» کند. فرهنگ، اندیشه‌ی یک جامعه مفروض است که این اندیشه در تمام ساز و کار آن جامعه تأثیر می‌گذارد. فرهنگ، آن مجموعه شیوه‌های زیستن اجتماعی‌ است که امکانات زیستن انسانی را ممکن می‌سازد و در صدد گسترش آن است.

حرف آخر که ما به نقد و ناقد ضرورت مبرم داریم و به خاطر رسیدن به یک جامعه‌ی سعادت‌مند و غنی، باید به این ضرورت پاسخ در خور منطق و نیازمندی‌های مردم داده شود؛ در غیر آن صورت افغانستان فقط گورستان ما خواهد بود.