نوسازی و توسعه از دیدگاه دانش‌مندان غربی

صبح کابل
نوسازی و توسعه از دیدگاه دانش‌مندان غربی

نویسنده: عبدالصبور ستیز (اگاه روابط بین‌الملل)
اصطلاح لاتین «مدرنیزاسیون» در ادبیات فارسی، معادل‌هایی چون نوسازی، مدرن‌شدن، متجدد‌کردن و نوین‌ساختن و… پیدا کرده است. این مفهوم از واژه‌ی لاتینی «modo» به معنای همین‌حال یا هم‌اکنون گرفته شده که پس از جنگ دوم جهانی به عنوان رویکردی غالب در ادبیات علوم اجتماعی مطرح شده است.
نوسازی از منظر دانش‌مندان علم اقتصاد و سیاست نیز تعریف شده است؛ اما جامعه‌شناسان در تعریف نوسازی، معمولاً به ابعادی چون تفکیک و تمایز اجتماعی نقش‌ها و دگرگونی در کنش‌ها و چیره‌شدن کنش‌های عقلانی و منطقی در میان افراد جامعه توجه دارند. در نظر ویلبرت مور «مفهوم نوسازی بر دگرگونی کامل جامعه‌ی سنتی یا ماقبل‌مدرن، با انوا ع تکنولوژی و سازمان اجتماعی مربوط به آن که از ویژگی‌های یک اقتصاد پیش‌رفته و ثروت‌مند و از لحاظ سیاسی دارای ثبات، نظیر اقتصاد کشورهای پیش‌رفته‌ی دنیای غرب، دلالت دارد.» سریل بلک نیز نوسازی را فرآیندی تاریخی می‌بیند که طی آن به سرعت نهادها، کارکردهای متن و متغیری را به واسطه‌ی افزایش بی‌سابقه‌ی شناخت انسان و کنترل بر نیروهای طبیعت که هم‌راه با انقلاب علمی است می‌پذیرند. با دید جامعه‌شناختی ماکس وبر، نوسازی با فرایند عقلانیت و عقلانی‌شدن جوامع ارتباط تنگاتنگی پیدا می‌کند؛ چرا که در این دیدگاه، نوسازی حاصل عقلانی‌شدن جوامع انگاشته می‌شود.
مفهوم مدرنیته و تجدد با مفهوم مدرنیزاسیون و نوسازندگى تفاوت دارد. مدرنیته و یا تجدد دلالت بر تغییرهای نگرشى، ارزشى و فرهنگى دارد؛ در حالی که مدرنیزاسیون به معنای پیاده‌کردن شیوه‌ی تازه‌اى در روابط تولید است. مدرنیزاسیون، هم‌چنان، دلالت بر نوسازى و مدیریت علمى در اداره‌ی ساختارهاى جامعه دارد.
نظریه‌های توسعه‌ی سیاسی
در ابتدا به مهم‌ترین واژگان مطالعات نوسازی؛ یعنی سه مفهوم نوسازی، توسعه و تغییر می‌پردازیم. فرهدی، معتقد است در مطالعه‌ی کشورها محور انتقال جوامع از لحاظ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، مفاهیم مورد بحث، باید بتواند هم جامع باشد و هم واقع‌گرایی جامع‌بودن به معنای داشتن قلمرو جهانی با ابعاد زمانی که دربردارنده‌ی ساختارهای سیاسی به عنوان کشورهای مستقل است و امکان مطالعه‌ی گذشته، حال و آینده‌ی آن‌ها را فراهم می‌کند، باشد.
واقع‌گرایی یعنی توانایی تشریح آن‌چه که واقع شده، در حال وقوع است و یا ممکن است به وقوع بپیوندد.
۱ – نوسازی (Modernization)
دانیل لرنر نوسازی را فرایندی سیستمی می‌داند که شامل تغییرات تکمیلی در بخش‌های جمعیتی، اقتصادی، سیاسی، ارتباطات و فرهنگی جامعه است. از نظر اسمیت، واژه‌ی نوین از نظر معنایی هر چیزی است که اخیراً جای‌گزین چیز دیگری شده است. مونت پالمر نوسازی را فرایند حرکت به طور مجموعه‌ای از روابط آرمانی که به نام نوین شناخته می‌شود، تعریف کرده است. به نظر او، واژه‌ی نوین برای اشاره به الگویی آرمانی از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که بایستی تحقق یابد، مورد استفاده قرار می‌گیرد. در واقع منظور از کلمه‌ی نوسازی و یا توسعه به مفهوم نوسازی، فرایندی وابسته به زمان اخیر و در همین‌حال، گذری تاریخی است.
«دیامنت» معتقد است نیازی به تعریف دقیق نوسازی نیست، فقط کافی است گفته شود که؛ نوسازی انتقالی است که در اروپا و امریکای شمالی شاهد آن استیم.
«آیزنشتات» نیز معتقد است که نوسازی سیاسی را می‌توان از نظر تاریخی، معادل آن نوع سیستم‌های سیاسی دانست که از قرن هفدهم در اروپای غربی به وجود آمده و به سایر بخش‌های اروپا سرایت کرد و در قرن نوزدهم در قاره‌ی امریکا و در قرن بیستم نیز در کشورهای آسیایی و افریقایی ظهور کردند.
وجه مشترک همه‌ی این مدها تمایل به برابردانستن نوسازی با برتری‌جویی تعدادی از کشورهای مستقل است.
«ژوز لاپالومبارا» از مفهوم نوسازی به عنوان یک دام پنهان یاد کرد. او معتقد بود که مفهوم نوسازی تلویحاً و یا از روی سهو هنجاری است و استندردی انگلو-امریکن به عنوان یک شاخ برگزیده‌شده است. چنین مفهومی حاوی یک نظریه قطعی و خطی برای تحول سیاسی است؛ در حالی که ایجاد تغییر در سیستم‌های سیاسی، نه تکاملی و نه غیرقابل اجتناب است.
۲ – توسعه development))
توسعه نیز مانند نوسازی بدون این که توافقی بر سر معنای آن وجود داشته باشد، به طور وسیع مورد استفاده قرار می‌گیرد. به گفته‌ی اسپنگلر، در مجموعه‌ی زمانی‌ای توسعه تحقق می‌یابد که اندازه‌ی یکی از شاخص‌هایی که عمیقا مورد نیاز است و به طور نسبی بر سایر شاخص‌ها ارجحیت دارد، افزایش پیدا کند. توسعه برخلاف نوسازی به صورت یک کل مورد بحث قرار نمی‌گیرد؛ بلکه به بخش‌های مجزا تقسیم شده و مورد بررسی قرار می‌گیرد؛ مثلا توسعه‌ی
اقتصادی را تخصیص منابع کم‌یاب و قدرت‌های مولد ملی به افزایش ذخیره‌ی ثروت ملی و
گسترش فزاینده‌ی تولید ناخالص کالا و خدمات می‌دانند. اقتصاددانان بیشتر از معنا، بر سر روش‌ها و ابزارهای نیل به توسعه‌ی اقتصادی اختلاف نظر دارند.
ولی دانش‌مندان علوم سیاسی، تعابیر متفاوتی از معنای توسعه‌ی سیاسی ارایه کرده اند. برخی معتقدند که با بررسی ادبیات توسعه‌ی سیاسی، می‌توان مشاهده کرد که دانش‌مندان سیاسی به جای این که از این عبارت برای تحلیل استفاده کنند، برای توجیه و مشروعیت‌دادن، استفاده کرده اند. به اعتقاد آن‌ها، بحث‌های مربوط به توسعه‌ی سیاسی به جای این که به موضوع «توسعه‌ی چه چیزی» بپردازند، عمدتا به موضوع «توسعه به چرایی» پرداخته اند.
الف- نظریه‌های توسعه‌ی سیاسی
دیدگاه جگورایب:
جگورایب توسعه‌ی سیاسی را معادل نوسازی سیاسی به علاوه نهادینه‌کردن سیاسی می‌داند. او نوسازی سیاسی را فرایند افزایش متغیرهای عملیاتی یک حکومت می‌داند و در این رابطه، از سه متغیر جهت‌گیری عقلایی، تفکیک ساختاری و قابلیت نام می‌برد و برای اندازه‌گیری کمی و کیفی آن‌ها شاخه‌ی هوایی را معرفی کرده است. جگورایب نهادینه کردن سیاسی را نیز فرآیند افزایش متغیرهای مشارکتی یک حکومت می‌داند و برای تعریف نهادینه کردن سیاسی از سه متغیر جابه‌جایی سیاسی، یک‌پارچگی سیاسی و نمایندگی سیاسی استفاده کرده است .
جگورایب با وصل‌کردن نهادینه‌کردن و نوسازی به یک‌دیگر، شبکه مناسبی را برای مطالعه‌ی سیستم‌های سیاسی فراهم کرده است. با توجه به وابسته‌بودن این دو عمل، لازمه‌ی توسعه‌ی سیاسی را وجود تعادل مناسب بین این دو می‌داند. به طوری که عدم تعادل، بالابودن سطح نوسازی و پایین‌بودن سطح نهادینه‌کردن، سیستم سیاسی را به استفاده از شدت عمل و زور ناگزیر می‌کند. برعکس، عدم تعادل بالا بودن سطح نهادینه‌کردن و پایین‌بودن سطح نوسازی بر قابلیت عملیاتی سیستم سیاسی اثر می‌گذارد.
جگورایب معتقد است توسعه‌ی سیاسی زمانی به حداکثر می‌رسد که حکومت مورد نظر علاوه بر حداکثر کردن قابلیت‌ها و کمک به توسعه‌ی کلی جامعه، به حداکثر اجماع سیاسی نیز نایل آمده باشد.
دیدگاه بایندر:
بایندر توسعه‌ی سیاسی را در سه مفهوم برابری، ظرفیت و تفکیک وظایف خلاصه کرده و این مفاهیم را در مجموعه‌ی سندروم توسعه نامیده است. عناصر سه‌گانه‌ی سندروم به طور هم‌زمان، هم‌سو و وابسته بوده و هم‌چنین باالقوه غیرهم‌سو و متناقض استند. از نظر او فرایند توسعه و نوسازی را به دلیل وجود تناقض هوای ذاتی در عوامل تشکیل‌دهنده‌ی آن، باید فرایندی طولانی و پایان‌ناپذیر دانست.
به عقیده‌ی بایندر، توسعه‌ی سیاسی زمانی تحقق می‌یابد که؛ ۱: در یک سیستم سیاسی، هویت، ماهیت سیاسی به خود گرفته باشد؛ ۲: مشروعیت مبتنی بر عمل‌کرد باشد؛ ۳: دولت‌ها از قابلیت بسیج منابع ملی برخوردار باشند.