صلح تنها در نبود جنگ تأمین نمیشود، بلکه در فقدان یک نظام اجتماعی سالم، خشونت و عقدهها بازتولید میشوند و بینظمی اجتماعی مؤلد بینظمی سیاسی خواهد شد. یکی از بزرگترین آفتهایی که در صد سال گذشته، همواره تعامل میان دولت و مردم را در افغانستان ناممکن کرده است، جنسیتزدگی میباشد. در یک قرن گذشته، به شمار دولتهایی که در افغانستان به قدرت رسیدند به همان تعداد گفتمان پیرامون حقوق و تعریف جایگاه زنان در مناسبات اجتماعی شکل گرفتند؛ این گفتمانها اغلب زاییدهی ایدیولوژی حاکم بوده اند. یکی از عوامل اساسی بحران و تنش در افغانستان در یک قرن گذشته، جلوگیری از توانمند شدن زنان بوده است. توانمند شدن زنان یکی از شاخصههای مهم برای گذار به سوی یک جامعهی سالم است؛ جامعهای که در آن کارکرد نهادهای اجتماعی به گونهی درست مدیریت میشوند و فقر فرهنگی به گونهی ارثی منتقل نمیشود.
این یک پرسش نهایت جدی میباشد که جایگاه و نقش زنان در مباحث گذار از منازعه در کجا میباشد؟ آیا ممکن است که بدون مشارکت زنان در چنین گفتمانی، به زیست مسالمتآمیز برسیم؟
بدون تردید که پاسخ به این پرسشها منفی است. هیچ منازعه و بحرانی نمیتواند پایان یابد، مگر این که مشارکت همگانی زنان و مردان در آن محسوس باشد. یکی از تصورهای سطحیگرایانه این است که گویا با پیوستن مخالفان به روند صلح و قطع مداخلات کشورهای خارجی، افغانستان در مسیر صلح و ثبات پایدار گام برخواهد داشت. این یک تصور کاملا غیر واقعبینانه است. نبود جنگ نباید به مفهوم تأمین صلح تلقی شود. در بسیاری از کشورها امنیت سیاسی حاکم است؛ اما جایی برای عدالت اجتماعی و امنیت روانی وجود ندارد و سیاست سرکوب، تبعیض و تعصب دامن جامعه را گرفته و بزرگترین قربانی چنین ساختاری عدالت و انسانیت است.
نقش اساسی زنان در گذار از منازعه:
زنان و صلح یکدیگر را تکمیل میکنند و یک رابطهی دوجانبه میان شان وجود دارد. صلحی که در نبود مشارکت زنان به دست آید، صلح نیست، بلکه قربانگاهی است که عدالت را سر میبرد. صلحی که هدف آن به انقیاد در آوردن زنان باشد، صلح نیست، بلکه خصمی است برای به اسارت کشاندن چندین نسل.
زنان افغان برای صلح قربانیهای فراوانی دادند؛ آنها تبعیض و تعصب را با تمام وجود احساس کردند و این درد تاریخی را صبورانه تا حال تحمل میکنند. زنان افغان بیشتر از تمام زنان دنیا برای عدالت و صلح قربانی داده اند و امروز وقتی قامت سربازی بر زمین میخورد و خونش خاک را رنگین میکند، قلب یک زن رنجیده میشود و عاطفهی او شکنجه میشود.
نیلوفر رحمانی، خلبان نظامی ارتش افغانستان، تنها یک خلبان نبود، بلکه او یک زن افغان بود که حاضر شد برای صلح از پرواز و فرودآمدن در میدانهای جنگ به خود دغدغهای راه ندهد. وقتی در کشوری چون عربستان سعودی زنان تا حال نتوانستند حق رانندگی به دست بیاورند، یک زن افغان با عزمی استوار در زمین و آسمان میکوشد تا برای تحقق صلح و عدالت برای کشورش مقاومت کند.
توانمندسازی زنان، نخستین و اساسیترین گامها برای گذاری از منازعه است. در جامعهشناسی توسعه، توسعهی پایدار را اینگونه تعریف میکنند: اگر برای یکسال فکر میکنید گندم بکارید و اگر برای ده سال فکر میکنید درخت کشت کنید و اگر برای صد سال فکر میکنید پس یک نسل را آموزش دهید. پس ما هم اگر صلح پایدار و ثبات آبرومند میخواهیم، باید برای توانمندسازی زنان باهم متحد شویم. خانواده یکی از مهمترین نهادهای اجتماعی است که نقش بزرگی را در اجتماعی کردن کودکان به عهده دارد. تفکیک این موضوع بسیار آسان خواهد بود که تجربهی یک خانوادهی باسواد در تربیت فرزندان موفقتر خواهد بود و یا یک خانواده بیسواد؟
آموزش هر کودک از خانواده شروع میشود و یک زن توانمند میتواند تا فرایند اجتماعی شدن کودکان را به گونهی درست انجام دهد و این بزرگترین گام برای نهادینه شدن صلح درونی و بیرونی در جامعه است.
یکی از عوامل اساسی که پتانسیل خشونت در جامعهی افغانستان بسیار زیاد است، کارکرد ضعیف خانواده در تربیت و اجتماعی کردن کودکان بوده است. ممانعت از تحصیل زنان و اعمال خشونت بر آنها، نهاد خانواده را آشفته کرده و کارکرد اساسی آن را مختل کرده است و بدون شک یکی از عوامل اساسی خشونت و جنگ در افغانستان، تبعیض سیستماتیک علیه زنان بوده است. وقتی کودک در خانواده آموزش درست را فرا نگیرد و به گونهی مطلوب اجتماعی نشود، بزرگترین آسیب آن متوجه جامعه خواهد بود. کسانی که فرخنده را در کابل به قتل رساندند، نه طالب بودند و نه هم داعشی و نه هم عضویت کدام گروه تروریستی دیگر را داشتند، بلکه رهگذران معمولی بودند؛ اما در فرایند آموزش و اجتماعی شدن آنها در خانواده نقضی بزرگ وجود داشته است که عقدههای انباشته شده و حجم بزرگی از خشونت در رفتارهای آنها خود را نشان داد. کودک نخستین مراحل آموزش را از خانه فرا میگیرد و مادر نقش اساسی در این فرایند دارد و بدون شک زنان باسواد و توانمند عاطفه و آموزش مناسب را به کودکان انتقال میدهند.
اینجا است که اهمیت نقش زنان در فرایند صلح و ثبات آشکار میشود. زنان آگاه و با سواد میتوانند تا با تربیهی درست کودکان سلامت جامعه را تضمین کنند و زنان با مشارکت شان در سیاست قادر اند تا دگرگونیهای مثبتی را به وجود بیاورند.
نقش توانمندسازی زنان بر گذار از منازعه:
آیا توانمندسازی زنان برای تأمین صلح کمک میکند و یا تأمین صلح زنان را توانمند میسازد؟
این یک پرسش بسیار مهم میباشد و اساسیترین پاسخی که باید به آن ارایه کرد این است که صلح بدون مشارکت زنان، صلح نیست. رابطهی متقابلی میان توانمندسازی زنان و تأمین صلح پایدار وجود دارد. اگر زنان توانمند نشوند، صلح و آرامش هیچگاهی در جامعه تأمین نخواهد شد؛ اما صلح پایدار که مبتنی بر ارزشهای دموکراتیک باشد نیز مشارکت زنان و کلیه حقوق قانونی شان را تضمین میکند؛ اما در افغانستان بیشتر از این که حقوق زنان از سوی نهاد دولت تهدید شود، از سوی بافتهای سنتی جامعه تهدید میشود و برای همین نیاز است تا در گام اول توانمندسازی زنان بهعنوان مهمترین گام برای گذار از منازعهی درونی و بیرونی روی دست گرفته شود.
اين مفهوم همچنين مستلزم اين است که طرف تحت سلطه، دارای منابع و سازمانی باشد تا خواستار حقوق خود و تغيير شرايط سرکوبگرانه شود. «توانمند ساختن» چيزی نيست که بتوان آن را همچون کمک غذايی اضطراری يا سرپناه ارائه داد. اين امر مستلزم يک راهبرد تغيير اجتماعی است که گروه مورد نظر را نيز درگير میکند. برای مثال؛ زنانی که از طريق توزيع نامتعادل منابع و حقوق بين دو جنس ناتوان شده اند.