در میان خون و آتش؛ مادری برای کودک بطنش می‌نویسد

ابوبکر صدیق
در میان خون و آتش؛ مادری برای کودک بطنش می‌نویسد

نویسنده: عارفه امید

منبع: وب‌سایت یونیسف

برگردان: ابوبکر صدیق

شادی و بهداشت کودکانم بیشتر از هر چیزی برایم اهمیت دارد. با دلی پر از عاطفه و احساس به‌جای خواب و لباس‌هایی که برایت آماده کرده‌ام، نگاه می‌کنم و جای خوابت را لمس می‌کنم. با نگاهی مملو از عاطفه و مهربانی در رویاهایم غرق می‌شوم؛ با آرزوی یک آینده‌ی صلح‌آمیز که تو بدون صدای انفجار بتوانی در گهواره‌ات آرام بگیری.
زیر لب زمزمه می‌کنم: «دخترک قشنگم تا هنوز ندیدمت و می‌فهمم تو چقدر مقبول ا‌ستی با چشم‌های سیاه و چهره‌ی خندان و نرم، موهای خرمایی و قلب پاک و مهربان؛ تو رویایی زندگی من هستی! من برای تولدت روزشماری می‌‌کنم تا شود روزی ترا در کنار خود ببینم، چقدر دوستت دارم، حرکاتت را به‌خوبی حس می‌کنم، دخترک شیطان و زرنگم، با خودم لبخند می‌زنم، لبخند پر از احساس خوشی!»
آیا می‌دانی پیش‌ازاین که تولد شوی، به بازار رفتم و هر چیزی را که نیاز داری خریداری کرده‌ام. زمانی که برای خرید برای برادرت رفته بودم، در یک مغازه متوجه لباس‌های دخترانه شدم، با دیدن این لباس‌ها احساس عجیبی برایم رخ داد، برای چند لحظه در پیش ‌روی مغازه مکث و دعا کردم تا خداوند، ترا به من ببخشد.
من لباس‌های دخترانه را خریدم و این را می‌دانستم که فرزند بعدی من دختر است. هنوز نمی‌توانم ترا ببینم و این را درک می‌کنم که تو شاه‌دخت رویاهای من و افغانستان خواهی شد.
با تمام دل‌خوشی‌ها و دلهره‌هایی که اکنون دارم، برای تو و آینده کشور خیلی نگرانم. من قصه‌های غم‌انگیزی در مورد دختران افغانستان شنیده‌ام. هم‌چنان شاهد مبارزات جدی دختران افغانستان بودم و دیدم‌ که دختران افغانستانی چقدر قوی و مبارز هستند؛ بنابراین، تو نیز قوی و مبارز خواهی بود.
من و تو دست به همدیگر داده‌، زنان بسیاری را کمک خواهیم کرد و این رویای‌ من برای تو است.
افغانستان، جغرافیایی ترسناک و مخوف برای دختران است. دو ماه پیش برای یک مادری که فرزند دختر به دنیا آورده بود، گریستم. شوهرش به‌خاطر به دختر آوردن، او را به قتل رساند. من واقعاً نمی‌توانم تمام زحمات و دردی را که یک مادر در دوره‌ی بارداری تحمل می‌کند، بیان کنم. شاید درد زایمان از سخت‌ترین دردها باشد که یک مادر برای به دنیا آوردن کودک متحمل می‌شود. درد سنگینی است و آن را من احساس می‌کنم.
آن خانم پس از زایمان انتظار داشت تا شوهر و بستگانش برایش مبارک‌باد بگویند و جشن خوشی برپا کنند؛ اما این رویایی بیش نبود و او نمی‌دانست که سرنوشت سیاهی در انتظارش است، به‌جای شادباش، شوهرش با دستان ‌خود او را به کشت.
اکنون هیچ فردی و گروهی از سرنوشت مرده و زنده آن دخترک خبر ندارد. من نگران سرنوشت آن کودکم، نگران این‌که زنده است یا مرده. نمی‌دانم آن کودک بدون شیر مادرش چگونه زنده مانده است؟ آیا توجهی به او می‌شود یا نه! برخورد پدرش با او چگونه است؟ «خداوند را شکرگزارم که وضعیت ما متفاوت‌تر است، پدرت و برادرت تو را دوست دارند و ما هر سه از تو حمایت می‌کنیم.»
زمانی که به معاینه «سنوگرافی» با پدرت به کلینیک رفتیم، پزشک از ما پرسید که چه می‌خواهد، پسر یا دختر؟ من گفتم: «من فرزند دختر می‌خواهم!»
پزشک با تعجب گفت: می‌دا‌نی تو اولین زنی هستی که می‌شنوم، فرزند دختر می‌خواهد. داکتر گفت: زنی که پیش از تو به معاینه آمده از یک ساحه‌ دوردست افغانستان بود، او به من گفت: «اگر شوهرم خبر شود که کودک بطنم دختر است، همین لحظه مرا ترک کرده و با زنی دیگر ازدواج خواهد کرد!» زمانی من به دنیا آمدم، خانواده‌ ما فقیر بود، ما خانه‌ی شخصی نداشتیم، زمانی که مادر کلانت دانشجوی صنف دوم دانشگاه بود، کاکایت تولد شد، در آن شرایط با تمام تلاش و زحمت‌کشی‌ای که داشت نتوانست به رویای خود برسد و درس خود را ادامه بدهد. او زندگی خود را قربانی فرزندانش کرد.
بعد از سال‌ها من درک کردم که مدیون او هستم و باید سپاس‌گزار او باشم. زمانی که دانشجوی صنف دوم دانشگاه بودم، به جست‌وجوی مدرک مادر کلانت به وزارت تحصیلات عالی رفتم. یک نامه‌ی درخواستی به این وزارت نوشتم، از وزارت درخواست کردم، او را کمک کند تا وارد یک دانشگاه خصوصی شود.
کاغذ‌های ثبت‌نام مادر کلانت را که در یک دانشگاه خصوصی به‌عنوان دانشجو قبول شده بود در روز مادر به‌عنوان تحفه برایش تقدیم کردم. وقتی متوجه ورق‌های ثبت‌نامش شد، برای لحظاتی اشک خوشی در چشمانش جمع شد.
درس‌های خود را در دانشگاه خصوصی ادامه داد و دو سال بعد فارغ شد، ما خیلی احساس خوشبختی داشتیم و حتا از بیان تمام خوشی‌های آن لحظات عاجزم.
در آن روز مادر کلانت احساس می‌کرد که خوشبخت‌ترین زن جهان است. «دخترک دوست‌داشتنی‌ام، مادرکلان‌ات مثال زنده شجاعت و پشتکار برایت‌ تو است، او به تغییر باور داشت.»
زنان افغانستان همه‌روزه برای به دست آوردن اهداف‌ و رویا‌های‌شان مبارزه می‌کنند، چنان‌چه من و مادرکلان‌ات مبارزه کردیم. من و تو باهم دست زنان زیادی را خواهیم گرفت تا به رویاهای خود دست یابند؛ «این رویای من برای توست.» عزیزم، عشقم، دخترک دوست‌داشتنی‌‌ من!
مادرت عارفه!