اندوه نرگس‌های برچی!

صبح کابل
اندوه نرگس‌های برچی!

نویسنده: مصطفی هزاره

هنوز دشت‌برچی آرام نشده است؛ جایی که چهار فصل بوی خون می‌دهد. در زمستان بوی خون را روی برف‌ها حس می‌کنی، در بهار با شاتوت‌ها و شکوفه‌ها و در تابستان، خون مثل عرق روی پیشانی‌ات می‌ریزد. منطقه‌ای که به تنهایی به یک شرکت بزرگ سینمایی نیاز دارد تا روایت‌هایش را بسازد.
هنوز دشت‌برچی بوی خون می‌دهد! از چند شب پیش که پدران و مادران در تاریکی شهر با چراغی در دست به دل کوه و خیابان زده بودند تا دنبال دختران‌شان را بگیرند، از همان شب تا امروز، شماری از این کودکان به خانه بازنگشته اند. گویا در کوه قوریغ گم شده اند، یا پرنده شده اند و به دل آسمان زده اند. نه نشانی نه کتاب‌چه‌ای، نه روسری خونینی، هیچ چیزی از آن‌ها به یادگار نمانده است.
هنوز بسیاری از کشته‌شدگان، وارث ندارند. معلوم نیست پدر یا مادر یا برادر یا خواهر آن‌ها کجا استند؟ شاید پدرش مبایل و انترنت ندارد تا به پست‌های فیسبوکی نگاهی بیندازد تا ببیند عکس فرزندش میان کشته‌شدگان است یا نه! شاید رفته اند به شفاخانه‌ها، ولی چون عکسی از جگرگوشه‌های شان نداشتند، داکتران هم نتوانسته اند آن‌ها را کمک کنند و شایدهای دیگری که حالا در گورهای بی‌نام و بی‌وارث خوابیده اند.
هنوز دشت‌برچی بوی خون می دهد! البته این سنت از سال ۲۰۱۴ تا امروز ادامه دارد؛ جنایتی که با ساده‌ترین روش‌های تروریستی اتفاق می‌افتد و سپس به کارناوال عزاداری تبدیل می‌شود. طالبان همیشه انکارش می‌کنند که کار آن‌ها نیست و کار داعش است.
بعد خودشان را به نوعی قاتل میانه‌رو نشان می‌دهند و به زبان بی‌زبانی به کشورهای خارجی نشان می‌دهند که: ببینید! ما فقط می‌جنگیم! از ما بدتر هم وجود دارد. بعد به روایت گزارش‌های رسانه‌های خارجی، به عنوان محافظین نیروهای خارجی در افغانستان به جنگ داعش می‌روند تا عملا نشان بدهند که اگر با آن‌ها صلح بشود، می‌توانند داعش را از بین ببرند.
حکومت هم که تقویم به دست آماده نشسته تا عزای عمومی اعلام کند و ماتم ملی بگیرد و پرچم‌ها را نیمه‌برافراشته نگه دارد.
دولت هیچ وقت ضعف و سهل‌انگاری نهادهای امنیتی به عنوان یکی از دلایل اصلی این فاجعه‌ها را به گردن نمی‌گیرد؛ نه هیچ نظامی و نه هیچ معین و نه هیچ وزیری توبیخ نمی‌شود و آن‌ها نیز به صورت آرام کنار مردم عزادار می‌نشینند و گریه می‌کنند و سپس آرام می‌گریزند. در حالی که اگر اقدامات امنیتی در غرب کابل که در طی همین سال‌ها بیش از ۲۰ حمله را در خود دیده است، اگر افزایش می‌یافت، شاید هیچ موتر مملو از مواد انفجاری نبودیم تا در کنار دروازه‌ی دومین مکتب بزرگ غرب کابل، بیستد و سپس با فشار یک دکمه حدود ۱۰۵ کودک دانش‌آموز را روی زمین پر‌پر کند. این روایت تکرار می‌شود تا رخت عزای ما هیچ‌گاه در بکس‌های‌مان کهنه نشود.
سیاست‌مداران هم بیانیه‌ها را آماده نگه می‌دارند و در حافظه‌ی مبایل‌های‌شان ذخیره می‌کنند و همین که فاجعه اتفاق افتاد، فقط جای نام‌ها و مکان‌ها را تغییر می دهند و عکس‌ها را از فیسبوک بر می‌دارند و آپلود می‌کنند.
وزیران هم که فاتحه می‌گیرند و از اراده‌ی‌شان سخن می‌زنند و فعالین اجتماعی هم در این شوربای فاجعه دست به دامن شهرت می‌شوند و تندتند پست می‌گذارند.
نرگس‌های کابل به عنوان متضررین اصلی در انتظار پرپرشدن می‌نشینند. در روزگاری که می‌توان نامش را روزگار به من چه، گذاشت. روزگاری که می‌گوید؛ من اگر زنده بمانم تا همان لحظه همه‌چیز خوب است و هرچه مستقیم شامل من نمی‌شود، به من چه!
نرگس‌های کابل پرپر شدند تا ترانه‌نویسان ترانه بسازند، سیاست‌مداران بیانیه بدهند، دولت فاتحه بگیرد، طالبان امتیاز بگیرند و داعش به گردن! همه از این معادله فاجعه سهمی می‌برند جز نرگس‌های اندوه‌گین کابل.