خشونت در برابر زنان در کشورهای سنتی، یک امر معمول است. در هژمونی مردانهی جهان سوم؛ زنانِ مقاومتر و خشونتپذیرتر، در خانوادهها جایگاه برجستهتری دارند. هنگامی که زنان، با توجیه دینمدارانه و مقید در چارچوب تعریف شدهی اجتماعی-خانوادگی قرار میگیرند؛ پای بردگی در میان میآید، آنهم در جامعهی سنتی.
در نخست؛ بهتر است تعریفی از سنت داشته باشم، تا بیان آنچه را میخواهم آسانتر کند.
سنت؛ روش سیر تاریخی – اخلاقی جامعه است که به رفتار عام تبدیل میشود.
وقتی پای سنت در میان میآید؛ عادات، رسوم و باورهای اجتماعی کلیدواژههایی هستند که اذهان را درگیر میکنند. بررسی جایگاه زنان در جوامعی که اینچنین واژهها را در ذهن تداعی میکند چگونه است؟
در قدم نخست؛ جامعه و باورهای آن مهم است. در جوامع متدین و سنتزده باور چگونه است؟ زنان در کجای این باور قرار دارند؟ پرسشهای اساسی که میتوان مطرح کرد همینها استند.
دوم؛ رسمرواج- رسوم نمایشگر اخلاق جمعی است؛ از اینرو باورها روی رسوم تأثیر مستقیم میگذارند و حتا میتوان گفت، فرایند باورها و اخلاق اجتماعی به رسوم وعادت گذار میکند. اساس باور مردم افغانستان را دین شکل داده است و برخورد با زن، همانگونه صورت میگیرد که در دایرهی تدین توصیف شده است. این باور، رفته رفته با تأثیر گذاری در اخلاق اجتماعی بهگونهای رسم میشود که دیگر نه دینداری است و نه رسم.
بههمین دلیل هنگامی باورهای سختگیرانهی اسلامی نسبت به زنان، به رسم تبدیل میشود، حالت تعلیق این قصه سلطهی مردانه است که به بردهداری گذار کرده است.
شباهت بردهداری و برخورد سنتی با زنان:
«بردهداری در بندگی بودن اختیاری یا غیر اختیاری یک شخص در دست شخص دیگر است. نظام بردهداری در مرحله متلاشی شدن کمون اولیه و بر شالودهی ازدیاد عدم تساوی اقتصادی که خود ثمرهی پیدایش مالکیت فردی بود، شکل گرفت. دولت برای نخستین بار در دوران بردگی پدیدار میشود»
تعریف سادهی که از بردهداری وجود دارد، روشن میسازد شباهت آشکار میان بردهداری و برخورد با زنان در جوامع سنتی است.
نخست، در میان زنان عدم وجود اختیار است. در قرآن و عقاید اسلامی، زن با شرایط خاص حق انتخاب شوهر را دارد، اما وقتی باورهای دینی، به رسم و عادتهای اجتماعی تبدیل میشود، دیگر صورت اصل مساله مهم نیست، آنچه است، به عرفهای اجتماعی تغییر یافته است. رسمرواجهای اجتماعی است که جایگاه زنان را در جامعه مشخص میکند که این جایگاه، اختیار را از زنان گرفته و در دست یک شخص دیگر با عنوان «مرد» داده است. این دقیقاً همان تعریفی است که از برده داری وجود دارد؛ اختیار یک شخص در دست شخصی دیگر. زنانی که به میل خود، اختیارشان را به دست مردی میسپارند، باز هم از روی آزادی نیست؛ زیرا خود را سپردن به دست دیگری، به همان مفهوم است؛ یعنی اختیار نداشتن بر منِ خویشتن.
حکایت دیگر زنان افغانستان، نبودشان در بازارهای تجارتی است؛ زنان افغانستان نقش چشمگیر و پررنگی در بازارهای این کشور ندارند. نداشتن استقلال مالی، یکی از علتهای درشت و برجستهای است که زنان را ناچار میکند تا اختیار خود را به دست مردان بسپارند. بنابر سنتهای ناپسند رایج، بیشتر زنان نتوانستهاند به جایگاه اقتصادی درخوری برسند و خود کفایی را تجربه کنند. از همینرو، بیشتر به نحوی در خانهها برده میشوند. اگر زنان وارد بازار اقتصاد شوند، رفته رفته رابطهی زن و بردگی به سر رسیده، مالکیت فردی مردان از میان برداشته میشود و خشونتها نیز کاهش مییابد.
صورت دیگر کاهش خشونتها در مقابل زنان و پایان بردگی، بازتعریف دین و سنت است. انسانهای امروزی، باید زمینهی تفکیکسازی دین را از عرف فراهم بسازند و نیز باید به زنان مجال وارد شدن در چرخ اقتصاد را دریابند. با این روش میشود زنان را در جایگاه متعالی برد و روابط زنان و مردان را اصلاح کرد.
باید مبنای روابط زن و مرد در جامعه، بهاساس علاقه و همدیگرپذیری گذاشته شود، نه بر اساس سنتهای حاکم و تلفیق رسم و دینگرایی.