زنان بیوه؛ میراثی برای خانواده‌ی شوهر

طاهره هدایتی
زنان بیوه؛ میراثی برای خانواده‌ی شوهر

«برای فامیل خسرم کلان ننگ بود که بگوین زن زلمی را دیگه کس گرفت.»

بعد از سکوت کوتاهی سرش را به آرامی تکان می‌دهد و با لحن حق به‌جانبی ادامه می‌دهد: «مه به نام و ننگ زلمی بند بودم. شویم بود… کد دشمن و سیالش که نمی‌رفتم. نماندن دیگه.»

چشم‌هایش را به دیوار روبه‌رو دوخته است. می‌دانم که نباید سوال دیگری بپرسم. پیش‌تر از زندگی‌اش برایم گفته بود. از جوانی‌اش. از دلی که در گرو «غریب بچه‌ای» به نام احمد داشت. از عشق پرشور زلمی، مردی از نامداران قریه‌‌ی ‌شان. به او که به ازدواج اجباری ختم شده بود. از دخترش که در سه‌ماهگی، در شکم مادر یتیم شده بود. از خودش؛ لیلایی که یک‌شبه از عروس نازپرورده‌ی زلمی، تبدیل به میراث به‌جامانده از او برای برادرش شد.

لیلا یکی از هزاران زن افغانستانی است که بعد از مرگ همسران‌شان، به برادر شوهر به میراث داده شده‌اند/می‌شوند. روایتی غم‌انگیز و سنتی پذیرفته ‌شده که در آن، زن به مثابه‌ی تکه‌‌ای زمین و یا هم پول نقدی به‌جامانده از متوفا به میراث داده می‌شود.

با جزئیات از روزی می‌گوید که بعد از گذشت سه ماه از کشته‌ شدن زلمی در نتیجه‌ی یک انفجار، به خانه‌ی پدری‌اش برگشته بود. روزی که به شب نرسیده، مردان مسلح خانواده‌ی زلمی را، به خانه‌ی پدری لیلا کشاند و در نتیجه‌ی آن، لیلا به نکاح حکیم درآمد. برادر بزرگ‌تر زلمی، همسر صفورا و پدر سه فرزند. او می‌گوید قبل از تولد فرزندش نکاح را جاری کردند. چرا که می‌ترسیدند بعد از تولد فرزند، لیلا فرار کند و یا هم جنجال اضافه خلق کند. لیلا حکیم‌ را مرد خوبی می‌داند و معتقد است حکیم نیز مانند او مجبور به پذیرش این ازدواج شده بود. او می‌گوید؛ از حکیم‌ به جز احترام چیز دیگری ندیده است و علاوه بر خودش و حکیم، همسر حکیم را نیز قربانی دیگر این سنت می‌داند.

لیلا که تمام کودکی، نوجوانی و جوانی‌اش را در یکی از روستاهای ولایت بغلان گذرانده است می‌گوید آن زمان گمان می‌کرده است که این سرنوشت، قسمت محتوم زندگی اوست؛ چرا که در روستای آنان و چند روستای اطراف محل زندگی‌شان، به میراث دادن زنان، سنتی پذیرفته شده و جا افتاده بوده است و کسی با آن، مخالفتی نمی‌کرده است.

گاهی نیز پیش می‌آید که در به میراث دادن زنان، تنها جنس زن مورد ظلم واقع نمی‌شود؛ هستند مردانی که به واسطه‌ی این رسم در وضعیت نسبتا مشابه با زنان قرار می‌گیرند و از طرف خانواده‌ها، مجبور به پذیرش آن‌چه پیش آمده است می‌شوند. چه مردانی که عاشق خانواده و همسر خود استند و چه مردانی که مجبور می‌شوند در آغاز جوانی، تن به ازدواج اجباری با زنی مسن‌تر از خود بدهند. مصطفا تنها ۱۹ سال داشت که خانواده‌اش عزادار مرگ برادر بزرگ‌ترش شدند و بنا به رسوم و سنت‌ها، او مجبور به ازدواج با همسر برادرش شد. مصطفا یک سال بعد از ازدواج برادرش و گل‌نسا به دنیا آمده بود. فقط چند ماهی با فرزند بزرگ‌تر برادر و همسر فعلی‌اش اختلاف سنی دارد. گل‌نسا روزهای بارداری خشویش را به خاطر دارد و می‌گوید مصطفا در یک روز بارانی از روزهای اول بهار به دنیا آمده است. او می‌گوید: «مصطفا پیش مه کلان شده.»

حتا در این نوع ازدواج‌ها هم جامعه، دست مردان را بازتر گذاشته است و بسیارند مردان جوانی که بعد از گذشت چند سال از زندگی با همسر برادر به عنوان همسر، دست به ازدواج مجدد می‌زنند و علاوه بر احترام به رسم و رسوم، به خاطر حفظ ناموس برادرشان، با زنی جوان و به دل‌خواه خودشان ازدواج می‌کنند.

بعض وقت‌ها بعد از فوت شوهر، خانواده‌ی پدری زن نیز از پذیرش زن سر باز می‌زنند. زنی که خود را از خانه‌ی پدری هم رانده شده می‌داند، خانه‌ی خسر و تن‌دادن به آداب و رسوم را بهترین و تنها راه ممکن برای خود می‌پندارد.

در بسیاری از قریه‌ها و یا در میان بعض اقوام، زنی که از ازدواج با برادر شوهر سر باز بزند و مخالفت کند یا در مرحله‌ی اول به قتل می‌رسد و یا زنده هم بماند، حتا بعد از گذشت سال‌ها شخص دیگری از آن قوم و یا قریه، بنا بر ملحوظات بین قومی یا قریه‌ای، برای ازدواج با آن زن پا پیش نخواهد گذاشت.

مینا بیست سال قبل شوهرش را بر اثر بیماری لاعلاج از دست داده است. آن زمان او مادر سه فرزند بود و بزرگ‌ترین فرزندش تنها پنج سال داشت. اصرارها و پافشاری‌های خانواده‌ی همسرش برای پذیرش یکی از برادران همسرش به عنوان همسر و ردکردن‌های مداوم مینا، او را برای سه بار با مرگ روبه‌رو کرده است. مینا می‌گوید بار آخر پنج سال بعد از مرگ‌ شوهرش بوده است که ایور کلانش میله‌ی کلاشینکوف را روبه‌روی پیشانی‌اش گرفته و او را تهدید به مرگ کرده است. او می‌گوید بارها در مقابل چشمان وحشت‌زده‌ی فرزندانش مورد لت‌وکوب خانواده‌ی همسرش قرار گرفته تا راضی به پذیرش یکی از ایورهایش شود. مینا ولی تن به این کار نداده است. حالا، بعد از گذشت بیست سال هنوز هم خانواده‌ی همسرش با او و هر سه فرزندش رابطه‌ی خوبی ندارند.

در این میان، بسیاری از زنان علت تن‌دادن به این مساله را عدم استقلال مالی عنوان می‌کنند و این در حالی‌ است که در این میان حتا زنانی ‌که از عهده‌ی پرداخت مخارج خویش به وسیله‌ی خیاطی، گل‌دوزی و یا کارهای خانگی دیگر بر‌می‌آیند نیز دیده می‌شوند. عده‌ای نیز از علت‌های اصلی تن‌دادن زنان‌ به این نوع از ازدواج را علاوه بر قدرت رسم و رسوم در جامعه‌ی افغانی، شیوه‌ی تربیتی خانواده‌ها در جامعه‌ی سنتی و مردسالار افغانستان می‌دانند. شیوه‌ای که از کودکی دخترانی وابسته به مردان پرورش می‌دهد و از ابتدای کودکی جنس دوم بودن خود و برتری مردان را می‌پذیرند. هرچند عدم استقلال مالی و قیودات خانوادگی که زنان را از تحصیل و یا کار منع می‌کند نیز از عوامل مهم و تاثیرگذار در این مساله به شمار می‌رود.