افغانستان کشوری است که زنان آن در بدترین وضعیت حقوق بشری به سر میبرند. سنت، مذهب و فرهنگهای ناپسندیده، دست به دست هم داده و زمینه را برای هر چه مردسالار شدن خانوادهها مساعد کرده است. در این میان اما هستند دخترانی که با هنجارشکنی، نورمهای جدیدی را برای زنان به وجود میآورند. در این مطلب میخواهم به طرح این مسأله بپردازم که این سنتشکنیهای دختران چرا بعد از ازدواج متوقف میشود و جهان شان به سمت تبدیل شدن به یک جهانی به شدت زنانه و خانوادگیِ مطلق –به تعریف افغانستانی آن- گرایش پیدا میکند؛ جهانی که زن، دیگر از موضع یک انسان نه؛ بل از موضع یک جنسیت مورد قضاوت قرار میگیرد. در این جهان، زن ملکیت شخصی شوهر به حساب میآید که مکلف است به تمام خواستهای شوهر لبیک گفته و در نبود او از خانه، مال و فرزندان شوهر محافظت کند. این جهان، جهانی به شدت تحت تأثیر قرارگرفتهی سنت و دین است. جهانی که جریانهای روشنفکری و مدرنیته آن را نفی میکند. این جهانی که مردان نیز در خلق آن سهم دارند، از زنها، شخصیتهای سنتی میسازد؛ تا آن جا که عصیانگریها و هنجارشکنیها را به کلی نابود میکند و از دخترِ به شدت روشنفکرِ قبل از ازدواج، یک زن خانهدار تحویل میدهد که تمام آنچه از زندگی میخواهد، چندتا بچه و یک شوهرِ راضی از خودش است. توقف جهانبینی روشنفکرانهی زنان بعد از ازدواج، از آنها یک ابژه برای سکس و یک مادر فداکار میسازد که اگر روزی فرزند شان آنها را ترک کند و به دنبال زندگی خودش برود، دیگر هیچ چیزی برای شان نمیماند.
با شکلگرفتن جریان فمینیسم در جهان و نفوذکردن رگههایش در آسیا، پای این جریان به افغانستان نیز رسید و زنان زیادی با بلندکردن صدای شان، خواستار برابری حقوق زنان با مردان شدند؛ جریانی که دین حاکم در افغانستان آن را نمیپذیرد و پیشوایان مذهبی آن را شورشی در برابر قوانین الهی عنوان میکنند.
در سالهای جنگ، افغانستان با یک گسست عمیق تاریخی در راستای تأمین کردن حقوق زنان مواجه شد. حاکم شدن جریان و تفکر طالبانی در کشور، زنان را در سیاهچالی از نابرابری قرار داد که زنان افغانِ پساطالبانی را با عقدهی رسیدن به برابری و آزادی بار آورد؛ آن چه مادران شان از آن محروم بودند.
جریانهای انفرادی و گروهیای که برای این دادخواهی شکل گرفت، در آغاز، جریانهای پیشروی بودند و به موفقیتهای خوبی نیز دست یافتند؛ اما بسیار انگشتشمار اند جریانهایی که بعد از ازدواج کردن زنان نیز ادامه پیدا کرده باشد.
ازدواج کردن با مردان ناآگاه از تعریف درست روشنفکری و مدافع به شعارِ حقوق زن، باعث میشود تا زن بعد از ازدواج یک اسیر و بندهی به تمام معنای شوهر باشد و دیگر هیچ؛ اما در این میان تنها تقصیر از مردان نیست. زنان نیز تا حدی مقصر اند؛ زنانی که با وجود ادعای روشنفکری و فمینستی به ازدواج به دید یک دستآورد بزرگ و همهشمول نگاه میکنند و مانیفیست جریانهای روشنفکری و فمینستی شان کاربردش را از دست میدهد و شعارهای رساندن زنان به آزادی و برابری با مردان، دیگر روی خود شان نیز تأثیری ندارد.
ازدواج آبی است که روی این آتش ریخته میشود و شعلههای سرکش آن را از زبانه کشیدن، مانع میشود.
اما حقیقت واضحِ روشنفکری و ازدواج هنوز هم در افغانستان در هالهای از ابهام قرار دارد؛ چرا هیچ گاهی این دو کنار هم قرار نمیگیرند و همیشه یکی در تلاش سربهزیر کردن دیگری است؟
تعدادی از دخترانی که سردمداران این جریانهای روشنفکری بوده اند، یا تصمیم میگیرند هیچ گاهی ازدواج نکنند یا هم از همسران شان جدا شده اند. مسألهی قابل تأمل این است که چه چیزی در ازدواج نهفته است که مانع رشد و باروری جریانهای روشنفکری زنان میشود؟ آیا به راستی ازدواج مانع و محدودیت برای زنان است؟ یا فضای به شدت سنتزدهی افغانستان این امر را تبدیل به مقولهای کرده است که زنان مدعیِ روشنفکری از آن فراری اند و یا هم باعث توقف جریانهای روشنفکری زنان میشود.