این روز را برای شما تبریک می‌گویم!

عزیز رویش
این روز را برای شما تبریک می‌گویم!

در آخرین قسمت سخنان خود به شرح تصمیمی پرداختم که بر اساس آن ترجیح دادیم اداره‌ی امور را ترک کنیم و به مصلا برگردیم یا اجازه دادیم اجساد شهدا به چهارصدبستر اردو انتقال داده شوند تا بعداً در مورد آن‌ها تصمیم گرفته شود. با یادآوری وضعیت حساسی که بعد از پخش سخنان محقق و لحن تهدیدآمیز اشرف‌غنی پیش آمده بود، از صحبت‌های مفصلی که با بچه‌ها داشتیم، یاد کردم و گفتم:«با بچه‌ها گفتیم که چه کار کنیم؟ … اگر بمانیم، مطمین هستم که می‌زنند. به خاطری که اگر در برابر خواست‌های ما نه بگویند، به معنای آن است که آماده شده‌اند برای اینکه بزنند. اگر بزنند، مسوولیت این بچه‌هایی را که اینجا آمده‌اند، کی می‌گیرد؟ صدها تن از دختران و جوانان اینجا هستند. دوم، آیا ما حاضریم برای یک مطالبه‌ی برحق خود یک بهای ناحق پرداخت کنیم؟ بهای ناحق برای من یک قطره خون بچه‌های ماست. این سخن را به صراحت برای تمام بچه‌ها گفتم که من شخصاً تمام ارگ را به یک قطره خون شما در اینجا برابر نمی‌کنم. اگر شما این خون تان را حفظ کنید، یک روز دیگر از ارگ پرسان می‌کنیم. ولی اگر شما نباشید، ما نمی‌توانیم این پرسان را کنیم. بعد از صحبت‌هایی که انجام دادیم، گفتم ترجیح من این است که ما و شما برویم؛ به خاطری که در اینجا کشته شدن و نابود شدن ما و شما هیچ دردی را دوا نمی‌کند. فقط عقده و مشکلات و سرشکستگی را زیاد می‌کند و ما آن را جبران کرده نمی‌توانیم. آمدیم و به دوستان گفتیم که اجازه ندهیم اینها پیروزی بزرگ ما و شما را به یک شکست تبدیل کنند. همه موافقت کردند و من حتی یک نفر را ندیدم که با این پیشنهاد مخالفت کند.

دومین خواهش من این بود که برای دوستان گفتم یک کلمه حرف علیه استاد محقق نزنید که شعار ما منحرف می‌شود. ما در اینجا که آمدیم خواسته و مطالبه‌ی مشخصی داریم. گذشته از آن، مسأله‌ی ما با استاد محقق مسأله‌ی درون‌خانوادگی ماست. ما ده بار دیگر می‌توانیم با استاد محقق رو به رو شویم، از او گله کنیم که چرا این حرف را زدی؛ ولی در اینجا این حرف را نمی‌زنیم. یک جمع خشم‌گین بودند که ما از اینجا می‌رویم بر خانه‌ی محقق حمله می‌کنیم. گفتم به هیچ وجه این کار را نمی‌کنید. این کار ضربه زدن به خود ماست. حالا ما با اشرف غنی طرف هستیم. هدف اشرف غنی هم شاید این باشد که ما را در بین خود ما دراندازد. حالا استاد محقق هر کاری کرده است به خود او مربوط است و خودش باید جواب دهد…»

مجموع سخنان من چیزی کم‌تر از یک ساعت طول کشید. کوشش کردم تمام جریاناتی را که از ابتدا تا انتها اتفاق افتاده بود، به تفصیل شرح دهم تا ابهامی در ذهن کسی باقی نماند. همه‌ی مردم به آرامش گوش می‌دادند. مسجد پر بود از جمعیت. کسی مزاحمت یا سر و صدا نکرد. کسی اعتراض نکرد. سوال و پرسشی هم مطرح نشد. وقتی حرف‌هایم پایان یافت، احساس کردم وضعیت تغییر کرده. یکی از کسانی که با جدیت و ناراحتی از ناکام شدن تظاهرات حرف می‌زد و از سوءاستفاده‌ی برخی‌ها از حرکت و احساسات مردم یاد می‌کرد، حسین رحمتی بود. او را دیروز در نزدیک پل سوخته نگذاشتیم شعار دهد و سخنرانی کند. یکی از دلایلش ازدیاد کسانی بود که برای شعار و سخنرانی روی موتر بالا شده بودند. وی بعد از من آمد و مایک را در دست گرفت و گفت:«من تشکر می‌کنم از استاد رویش با توضیحات و معلوماتی که از جریان شکوه و عظمت مردم ارائه کرد. از صمیم قلب از ایشان اظهار قدردانی می‌کنم. من وقت دوستان را نمی‌گیرم. اصل گپ این بود که ما را در سرک‌ها و خیابان‌ها، گلوهای بریده کشاند. دیگر هیچ انگیزه‌ای نبود. این‌گونه نبود که یک تشکیلات یک‌ماهه و پانزده‌روزه تصمیم گرفته باشد. یک حادثه‌ی ناگوار آناً اتفاق افتاد. یک مصیبت بزرگ روی مردم آمد. مردم خودجوش حرکت کردند. تشکیلات نبود. هر کسی بر اساس همان درد و احساس خود وارد میدان شد و به صحنه آمد.

باید از کل مردم قدردانی کرد، نه از شخص. این حرکت نه ارتباط به کدام جریانی دارد، نه به نهادی دارد، نه به کدام اشخاصی که خود را فعال مدنی می‌داند. ما در افغانستان، واضح و به صراحت می‌گوییم که این سرزمین سرزمین مدنی نیست. این سرزمین همان سرزمینی است که به فرمایش حضرت علی، کجی‌ها را به شمشیر راست کرد. دیگر، این‌جا جای این نیست. اما این دوستانی که سرکرده است، بدون مصلحت مردم، … ما نمی‌گوییم، … مردگان ما دیگر به میان ما بر نمی‌گردند. خدا آخرت شان را خوب کند. سرهایی که بریده شدند، دیگر نفس و روح در وجود آن‌ها دمیده نمی‌شود. اصل گپ شدت جنایت است. این شدت جنایت در حادثه‌ی عاشورایی که هر سال ما به سر و صورت خود می‌زنیم، اشک می‌ریزیم، این شدت جنایت در آن حادثه‌ی هزار و چند صد سال قبل هم رخ نداده بود. نه به اطفال، نه به پیر، نه به زن. اگر اسیر هم بردند، به عزت بردند.

برای زینب اجازه دادند که صحبت کند. اما من گلایه ام از کسانی است که خود را مدیر این گپ می‌گیرند. یک گلایه دارم. این که استاد رویش گفت، من فکر می‌کنم همه‌ی مردم همکار شدند، ولی یک تعداد رفاقت‌بازی شد، ما آمدیم برای استاد رویش و داود ناجی گفتیم، گفتند همه چیز تعیین شده است. فردا که دنبال بلندگو بودند، من گفتم برادر، من نمی‌گویم که خودم چه می‌خواهم، اما شعاری باید بگوییم که صدای یک ملت را به دیگران برساند. گفتند که این به تو مربوط نیست. قبلاً تعیین شده است. کسی نمی‌گوید که من از استاد شفق دفاع می‌کنم. تا هنوز به مانده‌نباشی او هم نرفته ام. اما استاد شفق صحبت کرد. مردم از صحبتش استقبال کردند. او اظهار همدردی می‌کند، داود ناجی از یخنش کش کرد که صحبت نکن. این‌هایند که به اصطلاح ما را ضعیف می‌سازند. از شکوه و معنویتش کسی گپ ندارد. ما هندو را هم دیدیم که اشک ریخت. برادر پشتون خود را هم دیدیم که اشک ریخت. تاجیک خود را هم در جوی‌شیر و ده‌افغانان دیدیم که اشک ریخت. توته‌های نان را به عنوان همدردی و همکاری در سر چاشت برای مردم توزیع می‌کرد. اصل گپ ما این است که از این حرکت مردم، بدون مصلحت مردم، چرا در برابر رسانه‌ها سر و کله نشان می‌دهند. اول مردم را جمع کنند که برادر، ما با این‌گونه بن‌بست برخورد کردیم، راه حل چیست. آن زمان مردم یک آدم را مشخص می‌کند که برادر، این گپ ما، این پیام ما. نه به کسی خشونت داریم و نه چیزی دیگر. من رحمتی هستم. جایم از ولسوالی قره‌باغ، یک ولسوالی مشترک بین پشتون و هزاره‌ها. هر روز گروگان‌گیری، هر روز قتل، هر روز کشتار. اما این درد دردی نباشد که به اصطلاح فقط به نام فعال مدنی سه تا آدم از آن استفاده کند. ما دیگر توان این را نداریم، مردم هم توان این را ندارند که هر کدام را سر شانه، رهبر گفته بالا کنیم، باز یکی دیگر بیاید سر شانه‌ی ما سوار شود. توضیحات آقای رویش کاملاً منطقی بود. به سر و جان قبول داریم. بیش از آن نمی‌شود. شکوه و عظمت خلق شد. کابل و دنیا لرزانده شد. صدای ما را شنید. مظلومیت ما را شنید. فرهنگ ما را دید. حتی همان آقای بیژنی که آمده بود، گفت: درود بر شما با این فرهنگ تان. شوخی کرد و گفت:‌ ای کاش مرا به هزاره بودن قبول کنید.

کسی از جوی لب بازار، یک بلست پیش دکان هم نرفت. خود بچه‌ها، نه اینجا کسی آمری بود، نه مأموری بود، هر جوان را می‌دیدی که دست به دست هم داده همکاری می‌کرد. اما یک حلقه‌ی خاص بود که می‌خواست سمت و سوی خاص بدهد. وقتی لودسپیکر را می‌گیرد، شعار درست بده، زنده باد آزادی! کدام آزادی او برادر؟! من تا میدان‌شهر رفته نمی‌توانم، تو کدام آزادی را می‌گویی؟… رنج و درد و گلایه‌ی ما از یک تعداد آدم‌های خاص است که به سرنوشت ما بازی نکنند. بس است. گلوها پاره کردیم. خون‌ها دادیم. رأی دادیم. به نفع مردم تیر شدیم. هر چیزی که دوستان ما، کلان‌ها گفتند، ما دویدیم، شب، روز. دیگر بس است. ما را به حال ما بگذارند. از این بعد هم سرهای ما بریده می‌شود. از این بعد هم اطفال ما گردن زده می‌شود. از این بعد هم مردم ما از فقر به ستوه آمده‌اند. بالاخره دیگر بس است. دیگر به نام روشن‌فکر، به نام فعال مدنی بازی نکنند. کل مردم روشن‌فکر اند. شعور سیاسی مردم به پختگی رسیده است. اگر تو دو تا دکترا داری، این مردم شعور سیاسی‌اش به حدی قوی شده، دیروز دیدیم که عصا در دستش، آنجا رسیده بود. اما یک تعداد به نام روشن‌فکر، در خانه‌ی خود، در اتاق گرم خود، در بین موتر خود نشسته، فیسبوک را روشن می‌کند که فعلاً جمعیت در کجا رسیده است. در حالی که من آن آدم را می‌شناسم. هیچ در صحنه نبود. من دیگر گپ ندارم، برادران. از آقای رویش، به عنوان یک دل‌سوز، به عنوان یک کسی که بزرگ‌ترین خدمت را در عرصه‌ی قلم و دانش کرد، به عنوان یک روشن‌فکر، به عنوان یک دل‌سوز، خواهشم این است که اجازه به کسی ندهید که از زبان مردم ما گپ بزند، پیام مردم را برساند. مردم ما همان بود که پیامش رسید. با سرهای بریده تا پیش ارگ رفتیم. از سر کوچه بودیم، از پیش کوچه بودیم، از پس کوچه بودیم، کل ما رفتیم. آن‌هایی که مریض بودند و آمده نتوانستند، گلایه‌ی ما نیست. تشکر. فقط گپ ما این است که هیچ نهادی، هیچ حزبی، هیچ جریانی، از حرکت ملی و این حرکت مردمی سوء استفاده نکند. فقط بگوییم زنده باد مردم.»

بعد از رحمتی، فرد دومی که برخاست و سخن گفت، آقای علیا بود که هم شب گذشته و هم امروز در مصلا با ناراحتی از پایان یافتن بی‌نتیجه‌ی تظاهرات یاد می‌کرد و بر من هم اعتراض شدیدی داشت. او گفت:

«هدف اینکه پیش‌تر ما سر راه استاد رویش ایستاد شدیم، دلیلش این بود، سوال من به عنوان یک جوان این جامعه از استاد رویش این بود که با این همه زحمت، با این همه تکلیف دادن شهدا، ثمره‌اش را که ما رفتیم تظاهرات کردیم، شب جنازه‌ها را پس آوردیم، تا هنوز مشاهده نکردیم. سوال کل مردم این است که خواسته‌هایی که در قطع‌نامه ذکر شده بود، نتیجه‌اش کجا شد. شب وقتی استاد رویش اعلان کرد که ما هیأت روان می‌کنیم داخل ارگ، جلسه یا مذاکره کنند، من به عنوان یک فرد اشتراک‌کننده موافق نبودم. ما گفتیم ما جلسه‌ای با کسی نداریم. ما قطع‌نامه‌ای داریم و در این قطع‌نامه خواسته‌های خود را مطرح کرده ایم و قطع‌نامه مفهومش همین است که وقتی خوانده می‌شود ما پای آن ایستاده هستیم. اگر حکومت قبول کرد، ما حرفی دیگر نداریم، اگر قبول نکرد، به اعتراضات خود ادامه می‌دهیم. به هر صورتش، حقایق روشن شد، با گفته‌های استاد رویش. و ما از طریق رسانه‌ها دیدیم که کسانی به نام رهبر ما و شما را اوباش خطاب کرد یا بچه‌ی سر کوچه، یا چند جوان سر کوچه و پشت کوچه خطاب کرد، یا شهدای ما را توته‌های گوشت خطاب کرد. هر توهین و تحقیری که به ما بستند، او خودش، ما شاهد هستیم وقتی در غرب کابل آمد، چه‌کاره بود. تو از علم و دانش خود به اینجا رسیدی، یا همین آدم‌های سر کوچه تو را رهبر ساخت؟ درد ما این است جوانان، نه بترسید، نه بهراسید، هیچ کاری کرده نمی‌توانند. ما زندگی تحقیرآمیز را نمی‌خواهیم. و این دردآورتر از این است اگر اشرف غنی ما را تهدید کرد در جلسه. نماینده‌های ما رفته بودند تهدید کرده بود که شما در برابر قدرت حکومت ایستادگی کرده نمی‌توانید، … حالا که حقایق برملا شد که کی سد راه خواسته‌های ما شده است، همان‌طوری که استاد رویش گفت برخی از بزرگان خود ما از داخل تیشه به ریشه‌ی ما زدند.

حالا که حقایق برملا شده، برای ما دشمن فرق نمی‌کند، خواسته‌ی استاد مزاری هم این بود که ما تا خاینین را از بین خود گم نکنیم، جامعه‌ی ما بهبودی پیدا نمی‌کند. چرا چُپ باشیم؟ هر کسی که در برابر ما ایستادگی می‌کند، چه از خود و چه از بیگانه، بیایید ایستاد شویم. چرا خاموش شویم؟ حالا که حقایق برملا شده، مبارزه کردن واقعاً سخت است. وقتی دشمن از بین خانه باشد، آدم دزد بین خانه را گرفته نمی‌تواند. گرفتن دزد بین خانه سخت است. چرا مانع خواسته‌های ما شدند؟ چرا شهدای ما تحقیر شدند؟ چرا توته‌های گوشت خوانده شدند؟ این گپ‌ها جداً تعقیب شود. خواهش من از بزرگانی که اینجا هستند، استاد رویش، ذوالفقار امید، وکیل صاحب، فعالان مدنی، این است که بیایید ما دیگر خاموش نمانیم. از این کرده فاجعه‌ی بزرگ در تاریخ این سرزمین رخ نداده که طفل نه ساله را که آنهم دختر باشد، گردنش را ببرند. این بی‌رحمی در حادثه‌ی افشار نشده بود. از جوانان خواهشم این است که نه بترسید، نه بهراسید. نه استاد محقق، نه استاد خلیلی، نه هیچ کسی دیگر، نه کشته می‌توانند، نه قتل عام کرده می‌توانند، نه زندان کرده می‌توانند، این حق انسانی و مدنی ماست. هر کسی که به انسانیت و حرمت و حق انسانی ما بی‌حرمتی کند، ما نمی‌توانیم او را ببخشیم.»

باقی سمندر آخرین فردی بود که سخن گفت. او با قدردانی از مردم و رفتار هوشیارانه و مدنی آنان گفت:

«من فکر می‌کنم که در تاریخ سیاسی افغانستان، دیروز یک نقطه‌ی عطف و یک روز ماندگار است. روزی است که فراموش نمی‌شود. این روز را شما جوانان رقم زدید. این روز روز شماست. روز افتخار شماست. روزی است که برای آزادی مبارزه کردید. روز عدالت، روزی که دیگر برتری کسی بر کسی وجود نداشته باشد. این روز مردم افغانستان است. در این روز من دیدم که در سر ستیج پشتون وجود داشت، بلوچ وجود داشت، ازبک و ترکمن وجود داشت، نورستانی و ایماق وجود داشت. این روز نشان داد که مردم افغانستان در برابر ظلم و ستم و بیگانگان و پاکستان و نوکران شان یک مشت ایستاده‌اند. من این روز را برای شما مبارک می‌گویم…. شما می‌دانید که من هیچ حاضر نیستم که در مسایل ذات‌البینی که هیچ ارزش ندارد و شما را تضعیف می‌کند، حرکتی که شما به راه‌انداختید. برای شما تبریک می‌گویم…»