ستون‌های جنبش جابه‌جا می‌شوند!

عزیز رویش
ستون‌های جنبش جابه‌جا می‌شوند!

روز دوشنبه، بیستم ثور ۱۳۹۵، روز تولد رسمی جنبش روشنایی بود. در این روز اولین گردهمایی بزرگ مردمی در مصلای شهید مزاری برگزار شد، هزاران نفر شامل بر نیروهای سیاسی، فعالان مدنی، اقشار مختلف اجتماعی و عامه‌ی مردم – اعم از زن و مرد – در «میعادگاه عدالت» جمع شدند و به سخنان هیجان‌انگیز و هشدارهای تند و صریح گوش دادند. روز تظاهرات بزرگ مردمی اعلام شد، رهبران طراز اول جنبش روشنایی کنار هم روی خاک نشستند و با مردم عهد کردند که تا تحقق مطالبه‌ی جنبش روشنایی استوار می‌مانند و بر تبعیض و تحقیر در کشور نقطه‌ی پایان می‌گذارند.

از این دوشنبه، بیستم ثور تا دوشنبه‌ی بعدی، بیست‌وهفتم ثور، هفت روز زمان در پیش بود. از شام‌گاه بیستم ثور، شمارش معکوس زمان آغاز شد. بیست‌وهفتم ثور، نقطه‌ای بود که زمان را برای تمام نیروهای درگیر در قضیه‌ی «توتاپ» محدود می‌ساخت. این تاریخ، زمان را بُرش می‌زد و همه‌چیز در حرکتی که داشت، با رسیدن به روز دوشنبه، بیست‌وهفتم ثور، به آخر خط می‌رسید.

میلیون‌ها فردی که در داخل و خارج کشور بدنه‌ی اجتماعی جنبش روشنایی را تشکیل می‌دادند، بیست‌وهفتم ثور را روز پایان تبعیض و تحقیر می‌دانستند و برای این روز پیشاپیش جشن می‌گرفتند. همه‌ی آمادگی‌ها در سطح عموم جامعه آمادگی برای برگزاری و تجلیل این جشن بزرگ بود: جشنی رویایی، خاطره‌انگیز و نقطه‌ی عطف در تاریخ.

و اما، اندکی بالاتر از سطح عامه‌ی مردم، عده‌ی دیگری بودند که شام‌گاه دوشنبه، بیست‌وهفتم ثور، در ذهن خود با سوال‌های متفاوتی درگیر بودند. چه کسی یا چه نیرویی مدال پیروزی و قهرمانیِ دوشنبه‌ی بزرگ و تاریخی را بر سینه نصب می‌کند؟

محقق و دانش از کسانی بودند که در یک حساب سرانگشتی خود را جزو برندگان حساب نمی‌کردند. دانش اصلا تصور نمی‌کرد که اسمش را در جمع کاندیدان نهایی پیروزی ببیند. سخنان و حالت روحی و روانی‌اش در روز گردهمایی نیز این واقعیت را برملا می‌کرد. محقق نیز به دلیل حضور پررنگ خلیلی و بهزاد، از هر طرف که گز می‌کرد، کوتاه می‌آمد. او می‌دید که در رقابت نفس‌گیر جنبش روشنایی از دو حریف توان‌مند خود پیشی گرفته نمی‌تواند. به همین دلیل، وی از همان شام دوشنبه دانش را با خود همدست کرد تا در ارتباط با حکومت، قضیه را از مسیری دیگر مدیریت کنند. حکومت نیز، گویا به دلیل بن‌بستی که در آن گیر افتاده بود، محقق و دانش را بینی‌خمیری هرگونه برون‌رفت خود از مخمصه تصور می‌کرد و به وسوسه‌های آنان بیشتر از صدای میلیون‌ها انسان در داخل و خارج کشور چشم دوخته بود.

آنچه روز دوشنبه، بیست‌وهفتم ثور اتفاق افتاد و محقق و دانش را در مسیری متفاوت از انتظارات و توقع عامه قرار داد، در واقع شام‌گاه شنبه، بیستم ثور نطفه گرفت. در تعبیری دیگر، روز دوشنبه، بیستم ثور ۱۳۹۵، اگر از یک سو روز تولد رسمی جنبش روشنایی شناخته می‌شود، از سوی دیگر نطفه‌ی شکست این جنبش را نیز نشان‌دهی می‌کند. در این روز ستون‌های اصلی جنبش روشنایی در زیر سقف آن جابه‌جا شدند.

***

شب‌هنگام، وقتی با خوشی از برگزاری موفقانه‌ی گردهمایی مصلا به خانه برگشتم، تماس‌هایی از انجنیر عباس نویان، برنا کریمی و داوود ناجی گرفتم که هر سه نفر از برگزاری یک جلسه‌ی مشورتی در منزل برنا کریمی خبر می‌دادند. از من خواسته شد که ساعت هشت صبح در این جلسه اشتراک کنم. این آغاز جلساتی از همین دست بود که تا روز بیست‌وششم ثور، یعنی یک روز قبل از تظاهرات بزرگ جنبش روشنایی، چندین بار در منزل برنا کریمی برگزار شد. در این جلسات به تناوب، داوود ناجی، انجنیر عباس نویان، جواد سلطانی، ریحانه آزاد، انجنیر ناصر احمدی، برنا کریمی، عنایت الله قاسمی، لیلا محمدی و خادم‌حسین کریمی اشتراک می‌کردند. در یکی از جلسات که من حضور نیافتم، گفته شد که احمد بهزاد نیز آمده و در بحث و گفت‌وگو با دیگران شرکت کرده است؛ اما ظاهرا هیچ کسی از جلب نظر بهزاد با این تلاش‌ها خوش‌بین نبود.

در این جلسات حرف محوری بر ایجاد دیپلوماسی فعالی متمرکز بود که بر اساس آن، پیش از رفتن به تظاهرات، مطالبات جنبش روشنایی تحقق یابد و حکومت قناعت کند که فیصله‌ی کابینه در ۱۱ ثور را لغو کرده و خط برق توتاپ را از مسیر اصلی آن، یعنی از مسیر بامیان–میدان‌وردک عبور دهد. کسانی که با حکومت سروکار داشتند، می‌گفتند که قضیه‌ی توتاپ برای حکومت جنبه‌ی حیثیتی گرفته و بدون دریافت یک راه مسالمت‌آمیز امکان ندارد که به یک‌بارگی از موضع خود عقب‌نشینی کند و خواسته‌های جنبش روشنایی را تنها با فشار عملی سازد. در این رابطه از حساسیت‌های قومی، خصوصیت‌های روحی و روانی اشرف‌غنی و عبدالله، بازتاب قضیه در عرصه‌ی بین‌المللی و منافع اقتصادی مافیای شرکت برشنا و وزارت انرژی و آب که پشت قضیه محکم ایستاده بودند، به عنوان متغیرهای مؤثر یاد می‌شد که نباید از آن غفلت شود.

عنایت قاسمی، بیشتر از منظر حقوقی در مباحث سهم می‌گرفت و ترجمه و ویرایش متن‌ها به زبان انگلیسی را نیز انجام می‌داد. برنا کریمی از طریق شورای امنیت رابط با حکومت بود و ادعا داشت که محقق نیز با نظریات او موافق است. انجنیر ناصر احمدی از منظر تکنیکی و منافع اقتصادی پروژه استدلال می‌کرد و بقیه هر کدام به جنبه‌های سیاسی حرکت جنبش روشنایی توجه داشتند. در این جلسات، همه‌ی اشتراک‌کنندگان متفق بودند که داعیه و مطالبه‌ی جنبش روشنایی از طریق سیاسی و مذاکره و گفت‌وگو با حکومت فیصله شود و از افتادن جنبش روشنایی در خط رادیکال یا قرار گرفتن آن در تقابل و رویارویی با نظام سیاسی جلوگیری شود.

من، خارج از این جلسات، نگرانی‌های احمد بهزاد را از زبان خودش به صورت شفاف و مستدل دنبال می‌کردم و از مواضع و دیدگاه‌های او تا حدی زیاد باخبر بودم. بهزاد نسبت به «دیدگاه و نیت» حکومت بدبین بود و باور داشت که غنی و عبدالله با مطالبه‌ی مردم کنار نمی‌آیند و به لج و عناد خود دوام می‌دهند. او تمام تلاش‌های موازی برای راه‌انداختن مذاکره و گفت‌وگو را «توطئه‌ی ارگ برای انحراف در حرکت جنبش روشنایی» می‌دانست. او از برنا کریمی نقل ‌قول‌هایی داشت و در مورد او سخنانی می‌گفت که نشان می‌داد نسبت به شخص برنا و تلاش‌هایش در قضیه‌ی جنبش روشنایی ذهنیت خوش‌بینانه‌ای ندارد. به همین ترتیب، او محقق و دانش را به طور یک‌دست عامل نقشه‌های حکومت می‌خواند و استدلال می‌کرد که «در فیصله‌ی کابینه با سکوت خود رضایت داشته و بعد از واکنش‌های گسترده‌ی اجتماعی جبرا به خط حمایت از مردم کشانده شده اند» و تأکید می‌کرد که «این دو نفر تا آخر نمی‌روند و خط را رها می‌کنند.»

احمد بهزاد در صحبتی که دو روز پس از گردهمایی مصلا با او داشتم، حرفی گفت که نگرانی‌های من از ادامه‌ی یک‌پارچگی در جنبش روشنایی را بیشتر می‌ساخت. او به استناد شناخت دیرینه‌ای که از محقق داشت، می‌گفت که «وی به هیچ صورت در حرکتی شریک نمی‌شود که نقش خلیلی در آن پررنگ باشد.» من که بر دریافت راه ‌حلی از طریق مذاکره و گفت‌وگو تأکید می‌کردم و آن را عامل حفظ وحدت و یک‌پارچگی در ضمن رسیدن به مطالبه‌ی مردم می‌دانستم، با نظر متفاوت او مواجه شدم که گفت: «برعکس، وقتی راه مذاکره باز شود و قضیه‌ی توتاپ حل شود، دیگر از وحدت و یک‌پارچگی خبری نیست. همه می‌روند پی کار خود. همه چیز پایان می‌یابد و مردم را هم نمی‌توانیم در صحنه نگه داریم.» این سخن بهزاد، در عین آن که برایم قابل درک بود، صفحه‌ی کاملا متفاوتی را در جنبش روشنایی باز می‌کرد. «اگر هدف اصلی این باشد که مردم را در صحنه نگه داریم، پس تمایلی برای حل قضیه‌ی توتاپ نیز نخواهیم داشت.» وقتی این نکته را برای بهزاد یادآوری کردم، گفت: «واقعیت همین است که گفتم. نشانی باشد که بعد از قضیه‌ی توتاپ هیچ کدام این شور و هیجان‌ها باقی نمی‌ماند.» بعدها وقتی استدلال بهزاد را در مورد برگزاری «تظاهرات نامحدود» می‌شنیدم، دقیقا شبیه این حرف را با تعبیری دیگر تکرار می‌کرد و می‌گفت: «مردم ذخیره‌ی مهمات نیستند که هر وقت بخواهیم بیرون بیاریم و استفاده کنیم.»

 بهزاد خلیلی را «آدم زرنگی» می‌دانست که «ماهی کلان را شکار می‌کند و از قضیه‌ی جنبش روشنایی برای پیش‌برد مقاصد فردی و شخصی خود استفاده می‌کند؛ در حالی که خودش هم در دوران معاونت خود از کنار قضیه ساده و راحت عبور کرده و هیچ اقدامی نداشته است.» با این ‌هم، بهزاد تأکید داشت که خلیلی در داعیه‌ی کلان جنبش روشنایی با ما همراه است و نباید نقش مثبت او را در این مرحله دست کم گیریم. او مخصوصا بر صداقت و حسن نیت اسدالله سعادتی اطمینان داشت و می‌گفت که حالا دیگر خلیلی تنها مهره‌ی میدان در حزب وحدت نیست. احمد بهزاد به صورت قطعی بر تظاهرات و فشار مردمی تکیه می‌کرد و هرگونه تلاش برای مذاکره و گفت‌وگو را «ضایع کردن انرژی جامعه برای حرکت بزرگ» آن می‌دانست. بهزاد برای بیان این نظریات خود به گونه‌ی مستدل و بی‌وقفه حرف می‌زد و در حقانیت دیدگاه خود کوچک‌ترین تردیدی نشان نمی‌داد.

من برای رد نگرانی‌های بهزاد هیچ دلیل قناعت‌بخش و قاطعی نداشتم؛ اما با نگاه جزمی او در رد مذاکره و گفت‌وگو مخالف بودم و می‌گفتم که برای ما همان اندازه که تعقیب مطالبه‌ی اصلی جبنش روشنایی، نگه‌داشتن خلیلی و حمایت افکار عامه مهم است، نگه‌داشتن محقق و دانش و نیروهای دیگری که خواهان راه‌های مسالمت‌آمیز اند، نیز ضروری است. در رابطه با حکومت نیز می‌گفتم که نباید در خط دشمنی آشتی‌ناپذیر قرار گیریم که هیچ وجه مصالحه و سازش در آن نباشد. من بر پیچیدگی مسأله‌ای که در حول توتاپ اتفاق افتاده بود، بیشتر از همه درنگ می‌کردم و معتقد بودم که راه حل میان‌بر و ساده‎‌ای در پیش نداریم و باید در انتخاب مصداق‌های حرکت و مطالبات خود احتیاط و دورنگری بیشتری داشته باشیم. من از تجربه‌های حرکت حزب وحدت به تکرار سخن می‌گفتم و استدلال داشتم که این تجربه هم در جنبه‌ی ایجابی و هم در جنبه‌ی سلبی خود نکته‌های زیادی دارد که می‌توانیم از آن استفاده کنیم. می‌گفتم که جنبش روشنایی، درست مانند حزب وحدت، ما را از تفرقه و تشتُت بیرون آورده؛ اما برای تداوم این هم‌بستگی به ساختاری گسترده‌تر و پیچیده‌تر از شورای عالی مردمی نیاز داریم و برای این کار نباید خیلی عجله کنیم و نباید فشار درونی آن را بیش از حد بالا ببریم. من به طور مشخص نظر داشتم که دایره‌ی حلقات تصمیم‌گیری‌های کلان در جنبش روشنایی وسیع‌تر شود تا بار آن بر دوش‌های معدود گیر نکند.

این سخنان من برای بهزاد، جذابیت چندانی نداشت. او بحث ساختارمند شدن جنبش روشنایی را دور از واقع‌بینی می‌دانست و می‌گفت که جنبش‌های اجتماعی ساختارمند نمی‌شوند و ساختارسازی برای آن‌ها به معنای مرگ شان است. وقتی می‌پرسیدم که اسم «جنبش روشنایی» و «شورای عالی مردمی» و ترکیب اعضای آن چه چیزی غیر از ساختار است، جوابی نمی‌داد و از کنار آن با بی‌اعتنایی عبور می‌کرد. من از «کنگره‌ی ملی افریقا» (African National Congress (ANC))، «تحریک آزادی کشمیر» (All Parties Hurriyat Conference (APHC)) که تمام احزاب موافق با داعیه‌ی آزادی کشمیر را با خود دارد و سازمان آزادی‌بخش فلسطین، به عنوان نمونه‌هایی یاد می‌کردم که در آن‌ها یک داعیه‌ی بزرگ در قالب ساختاری وسیع و کلان چتر هم‌بستگی تمام نیروهای هم‌سو بوده است و می‌گفتم که جنبش روشنایی نیز می‌تواند تجربه‌ی خوبی از یک بسیج اجتماعی باشد و به همین دلیل، باید از هرگونه انحصارگرایی و کوتاه‌کردن سقف آن در حد مطالبات و خواسته‌های محدود اجتناب شود. این حرف‌های من نیز تا آخرین روزهایی که در جنبش روشنایی نقش و حضوری داشتم، به خرج بهزاد نرفت و او از نظری کاملا متفاوت – و به زعم من، سطحی و ناشیانه – به پیروزی جنبش روشنایی چشم دوخته بود.