چالش‌های رهبری کدام اند؟

عزیز رویش
چالش‌های رهبری کدام اند؟

سؤال مهم این بود که با مجزا کردن مفهوم ارزش‌ها و رهبری از هم‌دیگر، باید توجه کرد که چه کسی و یا چه مرجعی ارزش‌ها در روابط اجتماعی را تعیین می‌کند و چه کس یا چه مرجعی رهبری را خلق کرده و حدود صلاحیت و مسؤولیت‌های آن را معین می‌کند. در موقع تصمیم‌گیری نیز باید از آرای اکثریت افراد پیروی شود یا از ارزش‌ها و اصولی که افراد را به هم پیوند داده است.
برگ گفت: مفهوم رهبری را نمی‌توان به طور کلیشه‌ای تعریف و در همه‌ی موارد و همه‌ی مناسبت‌ها یک‌سان ارزیابی کرد. مفهوم رهبری چون با روابط اجتماعی انسان‌ها سر و کار دارد، به طور جدی با تمام تغییرات و تحولاتی ارتباط می‌گیرد که شرایط و زمینه‌ها را در روابط اجتماعی انسان‌ها دگرگون می‌کند. به همین دلیل او از تعبیر «لغزانندگی» در مفهوم رهبری یاد کرد و گفت: آنچه باعث می‌شود انسان‌ها همیشه در برابر مفهوم رهبری دچار غلط‌فهمی شده و گرفتار برداشت‌های نادرست و اشتباه شوند، همین تفاوتی است که شرایط و زمینه‌های مختلف بر مفهوم رهبری تحمیل می‌کند. انسان‌ها معمولا ذهن خود را برای حفظ تصویرهای معین برای مدت‌های زیادتر آماده می‌کنن؛ اما تغییر شرایط و زمینه‌ها تقریبا به طور مداوم و بلاانقطاع اتفاق می‌افتد و این باعث می‌شود که تصویرهای ذهنی شما به طور مداوم و بلاانقطاع نیازمند بازنگری و به‌روزشدن باشد. آنچه در این میان حساسیت پیدا می‌کند، این است که شما چگونه می‌توانید میان مفهوم رهبری و نیاز هم‌زمان تغییر و ثبات رابطه خلق کنید و توازن آن‌ها را به شکل ظریف رعایت کنید.
ماروین ریس، در همین مرحله سؤالی را مطرح کرد که می‌توانست برای روشن شدن مفهوم رهبری کمک کند. او گفت: مردم اغلب با گرفتن مفهوم رهبری در ذهن خود پاره‌ای از مسؤولیت‌هایی را که دارند، به رهبری واگذار می‌کنند و این باعث می‌شود که خیلی زود میان مفهوم رهبری و ارزش‌ها و اصولی که رهبری بر اساس آن ایجاد و قضاوت می‌شود، درهم‌آمیختگی پدید آید. رهبری که توانسته است اعتماد مردم را به خود جلب کند، زمانی به جایی می‌رسد که از پیروان خود خواستار پیروی و اطاعت می‌شود و به سادگی می‌گوید که چون من در این مرجعیت مشخص رهبری قرار گرفته‌ام، باید از من اطاعت و فرمان‌برداری کنید. اگر مفهوم رهبری در ارتباط آن با تغییر مداوم شرایط و زمینه‌ها سنجیده نشود، امکان زیادی وجود دارد که رهبری مثال‌هایی را از یک زمان برای تقویت پایه‌های رهبری خود در زمانی دیگر استفاده کند. اینجا چه راهی داریم که هم اطمینان مردم از تصمیم‌گیری رهبری تأمین شود و هم جلو انحراف رهبری به سوی دیکتاتوری و خودکامگی گرفته شود؟
دیوید برگ گفت: آنچه از مدل‌های مختلف رهبری باید در بحث امروز مورد توجه قرار گیرد، جست‌وجوی پاسخ به همین سؤال است. ما باید دقیقا در مورد ارزش‌هایی که شما از آن حرف می‌زنید و شیوه‌ها و راهکارهای مختلفی که برای تحقق بخشیدن این ارزش‌ها داریم، فکر و گفت‌وگو کنیم. رهبری به طور طبیعی با مفهوم ایستایی سازگار نیست. وقتی می‌گویید رهبری، می‌خواهید بگویید که از جایی که ایستاده اید باید به جای دیگری که می‌خواهید برسید و انتقال پیدا کنید؛ همین امر باعث می‌شود که مفهوم رهبری، حرکت و پویایی با هم عجین شوند. آنچه رهبری را حساسیت می‌بخشد، همین است که فکر کنیم جایی که با رهبر می‌خواهیم برسیم و یا رهبر می‌خواهد ما را برساند، چگونه و توسط چه کس یا مرجعی باید تعیین شود. بعضی در این جا اهمیت بیشتر را برای رهبری می‌دهند و قایل بر این اند که رهبری باید این صلاحیت را داشته باشد که برای پیروان خود تعیین کند که باید به کجا برسند. برخی دیگر، برعکس، نقش مردم و دست‌کم اکثریت مردم را برجسته می‌دانند و معتقد اند که باید نقطه‌ی نهایی‌ای که ما می‌خواهیم به آن برسیم، توسط مردم یا اکثریت مردم تعیین شود و رهبری باید تنها وظیفه‌اش انتقال سالم از نقطه‌ی موجود به آن نقطه‌ی معهود باشد.
دیوید برگ دو سؤال حساس را در این وسط مطرح کرد: اگر اکثریت مردم خواسته‌ی احمقانه‌ و نادرستی را مطرح کردند، شما باید با آن چه کار کنید؟ مثل این که اکثریت مردم تصمیم گرفتند سقراط را بکشند یا اکثریت مردم تصمیم گرفتند هیتلر را با قدرت تام به زمام‌داری برسانند. در جانب مخالف، اگر شما تصمیمی گرفتید و این تصمیم شما نتیجه‌ی منفی و ناگوار داشت و اکثریت مردم را متضرر کرد، در آن صورت پاسخ آن را چه کسی می‌دهد؟

دیوید برگ گفت: مفهوم رهبری در هیچ حالتی از سؤالات چالش‌برانگیز فراغت نمی‌یابد. آن که تصمیم جمع یا تصمیم فرد را به طور یک‌جانبه و قطعی مورد تأکید قرار می‌دهد، برای شرایط و زمینه‌هایی که نتیجه‌ی تصمیم‌گیری برعکس می‌شود، پاسخ قناعت‌بخشی ندارد. این‌جا دیگر نمی‌شود حکم قاطعی صادر کرد و گفت: این‌گونه باید باشد. حد اقل این حکم در مقام بحث و گفت‌وگو که به منظور روشن شدن ذهنیت‌های ما صورت می‌گیرد، جایی ندارد. باید دقیق استدلال کرد و برای هر کدام آن جنبه‌های مثبت و منفی تعیین کرد و بعد در آخر خط به این‌جا رسید که بگوییم کدام یک باصرفه‌تر و کم‌هزینه‌تر است و کدام یک بی‌صرفه‌تر و زیان‌بارتر. آقای برگ گفت: بعد از این که حادثه‌ی مهمی عبور می‌کند، معمولا قضاوت کردن آسان می‌شود. هر کسی می‌تواند بعد از حادثه هم آدم هوشیار و دقیقی باشد و هم راه‌حل معقولی ارائه کند؛ چون حادثه گذشته است و امکان تطبیق طرح هوشیارانه و دقیق این آدم وجود ندارد؛ اما مهم، توجه به نقش و مسؤولیت رهبری در شرایطی است که حادثه اتفاق می‌افتد و شما به اتخاذ تصمیم ناگزیر می‌شوید. برگ گفت: رهبری با تحلیل‌گری از همین‌جا تفاوت پیدا می‌کند. برای تحلیل کردن میدان مانور ما زیاد است؛ اما برای عمل کردن با واقعیت‌هایی سر و کار داریم که باید به آن‌ها رسیدگی کنیم.