«بایست»‌ ها و «نبایست‌» هایی که به «دریغ» تبدیل شدند

عزیز رویش
«بایست»‌ ها و «نبایست‌» هایی که به «دریغ» تبدیل شدند

وقتی محقق و دانش از جلسه‌ی شورای عالی مردمی برگشتند، هر چشمی که ماجرا را دنبال می‌کرد، می‌توانست آخر خط را در جنبشی که برای «روشنایی» به راه افتیده بود، دنبال کند. محقق تحقیر شده بود و دانش اتوریته‌اش در مقام معاونت ریاست‌جمهوری شخصی به نام اشرف‌غنی احمدزی را بیشتر از پیش خردشده می‌دید. فصل حساب‌گیری و بازخواست جنبش روشنایی نیز دقیقا از همین لحظه شروع شده و «بایست‌ها» و «نبایست‌ها» ی جنبش روشنایی نیز از همین نقطه برملا می‌شوند.
از میان ده‌ها فردی که روز یک‌شنبه، ۲۶ ثور ۱۳۹۵، در جلسه‌ی شورای عالی مردمی کف دهان باد کردند و سخنان تند و هیجانی گفتند، اکنون تقریبا هیچ کسی نیست که بار ملامتی را به گونه‌ای بر دوش کشد که توجه از احمد بهزاد به زاویه‌ای دیگر انتقال یابد. احمد بهزاد در اردوگاه جنبش روشنایی «نقطه‌ی ثقل قدرت» بود. او کفه‌ی دیگر ترازویی را اشغال کرده بود که هم‌وزن اشرف‌غنی احمدزی به عنوان «نقطه‌ی ثقل قدرت» ی دیگر در حکومت وحدت ملی محسوب می‌شد و آدرسی برای آخرین تصمیم‌گیری‌ها و اقدامات جنبش روشنایی خلق می‌کرد. بحث «بایست‌ها» و «نبایست‌ها» ی جنبش روشنایی نیز از همین دو «نقطه‌ی ثقل» قابل پی‌گیری و شناسایی است.
اشرف‌غنی «نبایست» کارهایی را می‌کرد. این «نبایست‌ها» با توجه به «واقعیت» او در «موقعیت» ریاست‌جمهوری کشور مطرح می‌شوند نه در جایی غیر از این «موقعیت». او رییس قبیله یا عضو یک گروه مافیایی یا رهبر یک حزب و دسته‌ی سیاسی نبود. صاف و ساده «رییس‌جمهوری افغانستان» بود. او «نبایست» به فیصله‌ای در کابینه‌ی خود اصرار می‌کرد که می‌دانست در فضای ملتهب و قومی‌شده‌ی سیاست افغانستان بازخورد غیر مدنی و غیر دموکراتیک خلق می‌کند. او وقتی با اعتراض جنبش روشنایی مواجه شد، «نبایست» از موقف «رییس‌جمهوری» کشور در برابر این صدای مدنی و دادخواهی دموکراتیک ایستادگی می‌کرد در حالی که می‌دانست پایه‌های تیوریک و قانونی ایستادگی‌اش سست و لرزان است. او وقتی اسناد شرکت فشنر و همه‌ی دلایل فعالان جنبش روشنایی مبنی بر معقولیت انتقال لین برق ۵۰۰ کیلوولت از مسیر بامیان–میدان‌وردک را دریافت کرد، «نبایست» بر موضع اشتباهی که گرفته بود، برای کتمان اشتباه یا خیانت و سودجویی مفسدانه‌ی شرکت برشنا و برخی از مأمورین وزارت انرژی و آب، اصرار می‌کرد. او وقتی در جریان کنفرانس لندن متوجه شد که بازی «لین برق توتاپ» در میدان نامساعدی کشانده شده است که هر چه ادامه کند برای او رسوایی و شکست خلق می‌کند، «نبایست» خود را در این میدان له و لورده می‌کرد. او وقتی دریافت که جنبش روشنایی، جنبشی جدید با واقعیتی جدید در تاریخ سیاسی کشورش است، «نبایست» تنها به گفتن این که «صدای شما را شنیدم» و یا «پیام شما را گرفتم» اکتفا می‌کرد؛ بلکه عملا نشان می‌داد که این صدا و پیام را با گوش و وجدان یک فرد دموکرات و مدنی در مقام رییس‌جمهوری کشور اعتنا می‌کند. او وقتی می‌دانست که دانش و محقق – یا در بهترین صورتش، خلیلی، صادق مدبر و امثال آنان – مخاطبان صادق و خوبی برای گفت‌وگو در مورد مطالبه‌ی میلیون‌ها شهروند مدنی کشورش نیستند، «نبایست» تمام گوشه‌های چشمش را به این‌ها می‌دوخت و به جای ایستادن و عمل کردن در موقف مشروع و قانونی خود، به جال عنکبوتی که این ها تنیده و پهن کرده بودند، تکیه می‌کرد.
اشرف‌غنی به هیچ یک از این «نبایست‌ها» توجه و احترام نکرد و در نتیجه، همه‌ی امکانات و فرصت‌های دم دست خود را به «تهدید» و «خطر» تبدیل کرد. این که حالا سید شاه حسین مرتضوی بیاید و به عنوان زبان سیاسی دیروزی اشرف‌غنی تیرهای ملامت را به سوی داکتر عبدالله و حنیف اتمر و این و آن شلیک کند که گویا کانتینر را این گذاشت و داعش را آن فرستاد و انفجار را این سازماندهی و کشتار را آن یکی طرح کرد و با توتاپ و خواست جنبش روشنایی این یکی مخالفت کرد و تفرقه و نفاق در اردوگاه جنبش روشنایی را آن یکی سازمان‌دهی کرد، ملامتی اشرف‌غنی را کم نمی‌کند. داکتر عبدالله، حنیف اتمر،ا ستانکزی، رییس شرکت برشنا، محقق، دانش، علی‌احمد عثمانی، کمال‌ناصر اصولی و شاه‌حسین مرتضوی همه در محور بشقابی ازدحام می‌کردند که روی دست اشرف‌غنی قرار داشت. امروز اشرف‌غنی است که خودش در برابر فشار «نبایست‌ها» یی قرار دارد که هزینه‌هایش بر او و ملت درهم‌ریخته‌ی افغانستان سنگین تمام شده است.
در جبهه‌ی جنبش روشنایی «نقطه‌ی ثقل قدرت» احمد بهزاد بود. «نبایست‌ها» ی جنبش روشنایی نیز به او بر می‌گردد و دیگران هرکدام در اتکا به نقش و موقعیت او فشار این «نبایست‌ها» را تقسیم می‌کنند. اسدالله سعادتی، در مقام نماینده‌ی خلیلی و حزب وحدت اسلامی در شورا نقش بازی می‌کرد. اگر این «موقعیت» سعادتی را در نظر داشته باشیم، مثال‌های زیادی وجود دارد که از ابتدای شکل‌گیری جنبش روشنایی تا شب دوم اسد، یکی از کسانی که «واقعیت» خود را فراموش نکرد و به آن هوش‌مندانه و منصفانه ملتزم ماند، اسدالله سعادتی بود. او بیشترین نقش را در تلطیف وضعیت و نگه‌داشتن امور در خط منطقی و متعادل آن بازی می‌کرد. انحراف و خطاهای سعادتی در شورای عالی مردمی از فشاری ناشی می‌شد که خلیلی بر او وارد می‌کرد و او نمی‌توانست در برابر آن بی‌اعتنایی کند. او، هر چند عنوان وکیل ولسی جرگه را نیز پشت سر خود داشت؛ اما نماینده‌ی خلیلی و حزب وحدتی بود که خلیلی همه چیز آن را به ناف خود بسته بود. این خلیلی بود که صدایش را از گلوی سعادتی بیرون می‌کرد و سعادتی نمی‌توانست در برابر آن «نه» بگوید.
از سعادتی که عبور کنیم، سایر شخصیت‌ها و حلقاتی که در شورای عالی مردمی و جنبش روشنایی نقش داشتند، آدرس محوری فعالیت‌های همه‌ی آنان به «نقطه‌ی ثقل» ی منتهی می‌شد که اسم و چهره‌ی احمد بهزاد در آن برجسته بود. من یک معلم بودم. در اولین روز سخنانم در مسجد باقرالعلوم به این «واقعیت» و «موقعیت» خود اذعان و تأکید کردم و برای انجنیر تقی امینی و همراهانش در «کمیته‌ی تخنیکی» نیز رعایت «واقعیت» و «موقعیت» شان را به صراحت تذکر دادم. احمد بهزاد شاید هیچ موردی را به عنوان سند مکتوب یا غیر مکتوب پیدا نکند که من یا کسی دیگر اتوریته‌ی او در مقام «نقطه‌ی ثقل قدرت» را مورد بی‌اعتنایی قرار داده باشیم. ما همه در جبهه‌ی جنبش روشنایی بودیم و از همین جبهه با جبهه‌ی مقابل که «حکومت وحدت ملی» عنوان می‌شد، رویارویی داشتیم. این «ما» شامل ده‌ها، صدها، هزاران و صدها هزار فعال جنبش روشنایی می‌شد که توصیه‌ها و مشوره‌های همه‌ی آنان به احمد بهزاد به یک یا دو یا چند مورد خلاصه نمی‌شد. من یکی تا آخرین روزهایی که از شورای عالی مردمی بیرون آمدم، احمد بهزاد را تنهاترین فردی می‌دانستم که در ذهن من «مقام مشروع اتوریته» در جنبش روشنایی محسوب می‌شد. هیچ سخن یا نکته‌ای در بیرون از دایره‌ی مشوره‌ها و صحبت‌های شخصی و خصوصی ما پیدا نمی‌شود که من این «اتوریته» را برای او – و به تبع او، تمام شخصیت‌ها و چهره‌های کلیدی شورای عالی مردمی – دست کم گرفته یا مورد تخفیف قرار داده باشم؛ اما در یادداشت‌های بعدی به ده‌ها موردی خواهیم رسید که من به صورت صریح و بی‌پرده ملاحظات و نظریاتم را با احمد بهزاد و سایر پیش‌گامان جنبش روشنایی در میان گذاشته و توقع کرده ام که آن‌ها در مقام «اتوریته‌ی مشروع» خود به آن عمل کنند.
این نقش خود را من در هنگامه‌های دشوار و تلخ انتخابات ریاست‌جمهوری با اشرف‌غنی احمدزی نیز رعایت می‌کردم. دقیقا از هفتم دلو ۱۳۹۲ که مناقشه‌ی ما به خاطر مسأله‌ی کوچی‌ها در منشور انتخاباتی «تحول و تداوم» آغاز شد تا روزی که در ۲۶ حمل ۱۳۹۳ با او به طور رسمی خداحافظی کردم، بار تمام ملامتی‌های ناشی از حمایت او را در رسانه‌های رسمی و حتا صفحات شخصی خود تحمل می‌کردم؛ اما هیچ کسی حتا در حد یک اشاره‌ی کوتاه هم در ملأ عام از آتشی که زیر پرده میان ما زبانه می‌کشید، خبر نشد. دلیل آن واضح بود: همه‌ی ما در جبهه‌ای قرار داشتیم که طرف مقابلش تیم‌هایی دیگر صف کشیده بودند و همه‌ی ما برای پیروزی در یک مصاف سرنوشت‌ساز دست و پنجه می‌ساییدیم. به همین ترتیب، در هنگامه‌هایی که من با خلیلی یا محقق یا دانش و یا هر کسی دیگر همراهی داشته‌ام، موقف رسمی خود در ملأ عام با نقش اصلاح‌گرانه‌ی خود در درون تیم را از یاد نبرده و خلط نکرده ام.
به نظر می‌رسد هیچ کسی در اردوگاه جنبش روشنایی نبوده است که در این زمینه متفاوت‌تر از من عمل کرده باشد و مخالفت و اعتراضات خود در سطح رابطه‌های درون‌سازمانی را با موضع رسمی و علنی خود در سطح رسانه‌های اجتماعی اشتباه کرده باشد. کتاب «کوچه‌بازاری‌ها» و «پاسخ‌های من» مملو از اشاره‌ها و سخنانی اند که خادم‌حسین کریمی و اسدالله سعادتی در مورد خود و دیگران می‌گویند که همه حاکی از اعتراض و مخالفت با یک موضع و یک سخن و یک تصمیم در درون گروه بوده؛ اما هیچ کدام اینها در بیرون درز نکرده اند.
به نظر می‌رسد رعایت این نقش و موقعیت در روابط درونی و بیرونی گروه‌ها یک امر معمول و مطلوب است. من در همان زمانی که سخنان صریح و تندی را به آدرس اشرف‌غنی و حکومت وحدت ملی می‌گفتم یا می‌نوشتم، با مقامات بلندپایه‌ی حکومت مانند نادر نادری، فرید حمیدی و سرور دانش تماس و صحبت داشتم و از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کردم تا به تلطیف موضع اشرف‌غنی و کشاندن او به خط اعتدال کمک کنم. تفاوت این بود که با مقامات حکومت «رو در رو» حرف می‌زدم تا پیام این جبهه را به آن جبهه انتقال دهم؛ اما با همراهان خود در جنبش روشنایی و شورای عالی مردمی «پهلو به پهلو» می‌نشستم تا سخن و موضعی بهتر بیابیم و عملی سنجیده‌تر انجام دهیم.
«نبایست‌ها» ی احمد بهزاد با توجه به توقعاتی مطرح می‌شوند که همه‌ی ما در «موقعیت» خاص او ارجاع می‌کنیم. او «نبایست» فراموش می‌کرد که جنبش روشنایی حاصل گردآمدن میلیون‌ها انسان جامعه‌اش است که همه در یک نقطه اشتراک دارند: آزردگی از تبعیض و تحقیر و تعصب. او «نبایست» خود را در این «موقعیت» به «مفتی اعظم»، «عقل کل»، «رهبر خردمند» و «اذقال دشت ناور» تبدیل می‌کرد که در شأن او نبود و جنبش روشنایی به عنوان یک جنبش مدنی و دموکراسی‌طلب، آن را اقتضا نمی‌کرد. او «نبایست» فراموش می‌کرد که اشرف‌غنی را به خاطر «تعصب»، «جزمیت»، «دیکتاتورمنشی»، «استبداد رأی» و «تبعیض‌پیشگی» مورد ملامت قرار می‌داد و «نبایست» خودش به همین ورطه می‌غلطید. او «نبایست» فراموش می‌کرد که محقق و خلیلی را به خاطر غصب و انحصار رهبری جمعی و تبدیل کردن آن به یک متاع شخصی و فردی ملامت می‌کرد و «نبایست» راضی می‌شد که این الگو در چهره و رفتار خود او بازتولید شود. او «نبایست» فراموش می‌کرد که جنبش روشنایی به حد کفایت از انرژی برق ۵۰۰ کیلوولت اشباع بود و به چارج کردن آن با سخنان و مواضع تند و آشتی‌ستیزانه‌ی او نیازی نبود و برعکس، او باید انرژی متراکم و در حال انفجار جنبش روشنایی را به سمت مدارا و مسالمت‌جویی سوق می‌داد. احمد بهزاد اگر به اندازه‌ی اسدالله سعادتی در تلطیف و سیر منطقی دادن به مباحث و مواضع شورای عالی مردمی اهتمام می‌کرد، جلسه‌ی روز ۲۶ ثور در مسجد رسول اکرم به هیچ صورت به تنش و التهابی که محقق و دانش را با تحقیر و اهانت بیرون بیندازند، منجر نمی‌شد.
احمدبهزاد پس از شبیه‌سازی عکس خود با مارتین لوترکینگ و یا استفاده‌ی ابزاری از عکس مزاری در تبلیغات و پیام‌های ویدیویی، مهم‌ترین «نبایست‌ها» ی خود در مقام «نقطه‌ی ثقل» جنبش روشنایی را دقیقا در همان شبی مرتکب شد که ابتدا برای درج اسم خود در لِست کمیسیون حل منارعه چهره برافروخت و فردای آن از این حرکت حاشا رفت و حتا به عنوان یک عمل مسؤولانه و منصفانه به شورای عالی مردمی نگفت که او هم در تدوین و رساندن این طرح تا این مرحله نقش و رضایت داشته است. اگر عجله و شتاب‌زدگی محقق و دانش در گرفتن امضای اشرف‌غنی در زیر مکتوب رسمی برای ایجاد کمیسیون یک «اشتباه تاکتیکی» بود، نقش و موضع‌گیری احمد بهزاد در جلسه‌ی شورای عالی مردمی «خطای استراتژیک» ی بود که جنبش روشنایی را در همان نقطه‌ی آغازین به سمت انحراف و دوپارچگی کشاند و یک داعیه‌ی بزرگ مدنی را در حد بازی‌های ناشیانه‌ی جنگ حیثیتی و عواطف و احساسات فردی تقلیل داد. احمد بهزاد این «نبایست» را در صفحه‌ی مخصوصی که یک روز قبل از بزرگ‌ترین تظاهرات مدنی در تاریخ سیاسی کشور باز می‌شود، به نام خود و با خطی برجسته و درشت ثبت کرد.