لطفاً بر روی مردم تان شلیک نکنید!

عزیز رویش
لطفاً بر روی مردم تان شلیک نکنید!

خادم حسین کریمی در چشم‌دیدهای خود، از حال و وضع پیش از هجوم معترضان بر اداره‌ی امور می‌نویسد:«جوانان چونان موجی منتظر و بی‌قرار با هفت تابوت بر شانه، پشت دروازه‌ی اداره‌ی امور تجمع کرده بودند. تعدادی از جوانان کمیته‌ی انتظامات میان مردم و دروازه حایل شده بودند تا از ضربات مشت و لگد آنان‌ها بر دروازه جلوگیری کنند. رویش از روی موتر بلندگو با حدود پنجاه سرباز نیروهای واکنش سریع که به کل میان جمعیت گم شده بودند، حرف می‌زد. او خطاب به نیروهای امنیتی توضیح می‌داد که آن‌ها همواره از حمایت مردم افغانستان و به صورت مشخص، آن جمعیت معترض برخوردار بوده و این مردم در زمان‌های برای شهیدان و قربانیان نیروهای امنیتی دادخواهی کرده اند. رویش از نیروهای امنیتی می‌خواست که خود را سپر دفاعی رییس‌جمهوری بی‌کفایت و ناتوان نسازند و در کنار مردمی قرار بگیرند که نیروهای امنیتی خود را همواره ستایش و حمایت می‌کنند. نیروهای امنیتی که بیرون دروازه‌ی ارگ ریاست‌جمهوری و در میان یا اطراف جمعیت قرار داشتند، تحت تأثیر سخنان رویش و شعارهای معترضان در حمایت از آن‌ها یا به دلیل دستورهایی که از افسران مافوق خود داشتند، هیچ خشونت و مقاومتی در برابر معترضان نشان ندادند.» (کوچه‌بازاری‌ها، چاپ اول، صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹)

من از آن بالا خالق آزاد، دوران‌علی حکیمی، رضا آگاه و جمع دیگر از جوانان را می‌دیدم که برای بالارفتن از دیوار ارگ یا مانع شدن بقیه‌ی جوانان از بالارفتن تلاش می‌کردند. خالق آزاد بعدها برای من از تلاش دوران‌علی حکیمی برای «کارشکنی و تخریب» یاد می‌کرد و می‌گفت که بچه‌ها را دستور دادم که او را چهار دست و پا بردارند و از صحنه خارج کنند؛ اما شرحی که خادم حسین کریمی از این وضعیت دارد، ماجرای آن لحظات را به گونه‌ی متفاوت بیان می‌کند. او می‌نویسد:«با پایان یافتن اولتیماتوم نیم‌ساعته، بی‌تابی جوانانی آغاز شد که خود را به دروازه رسانده بودند. چند نفر تلاش کردند خود شان را از دیوار کنار دروازه بالا بکشند. نیروهای انتظامات چند نفر از آن‌ها را در میانه‌ی تقلا برای بالارفتن از دیوار پایین کشیدند. یکی از کسانی که تلاش می‌کرد از بالارفتن جوانان پیش‌گیری کند، دوران‌علی حکیمی بود. او به جوانان می‌گفت که شماری از مأموران امنیت ملی در میان جمعیت پراکنده اند و با سلاح‌های مجهز به خفه‌کن می‌توانند شلیک کنند. معترضان خشمگین، حکیمی را از زمین بلند کردند و روی دست گرفتند و از نزدیک دروازه‌ی اداره‌ی امور تا سی متر دور بردند.» (کوچه‌بازاری‌ها، چاپ اول، ص ۱۶۹)

یکی از بچه‌ها که موفق شد خود را از روی دست همراهانش بالای دیوار برساند، فوری دستمال گردنش را ریسمان‌گونه پیچ داد و از دیوار پایین رها کرد. خادم حسین کریمی می‌گوید که او سخی خالد، یکی از اعضای کمیته‌ی انتظامات بود. بچه‌ها با گرفتن از این ریسمان به سرعت از دیواره‌ی اداره‌ی امور بالا رفتند. عده‌ای شروع کردند به سنگ زدن به شیشه‌های اتاق‌هایی که در کنار راهرو قرار داشتند. گوش کسی به صدای ما که خشونت نکنند و شیشه‌ها را نشکنند، بدهکار نبود. در فرصتی اندک چندین شیشه شکست. بچه‌های دیگر خود را پشت دروازه رساندند. دروازه باز شد و جمعیت سیل‌آسا به داخل سرازیر شد.

وضعیت وحشت‌ناکی بود. یکی از سربازان را می‌دیدم که در حالت شلیک به معترضان قرار دارد. بقیه‌ی نیروهای امنیتی در فاصله‌ای دورتر از او آماده‌باش داشتند. پیهم به نیروهای امنیتی خطاب می‌کردیم که از راه کنار بروند یا با مردم هماهنگی کنند. سربازان دیگری که در بیرون دروازه‌ی اداره‌ی امور مسؤول تأمین امنیت تظاهرات بودند، با کلاه‌خودهای سفید و باتوم و سپرهای محافظتی در میان جمعیت گم شده بودند و هیچ واکنشی نشان نمی‌دادند.

سربازانی که تا لحظاتی قبل در جاده‌ی باریک اداره‌ی امور صف کشیده بودند، به سرعت عقب نشستند. بچه‌هایی که بالای دیواره‌ها رفته بودند، پایین شدند و همگام با سایر تظاهر‌کنندگان به پیش رفتند. جمعیت مانند آب خروشانی که از سدی شکسته عبور کند، در کانالی که راه‌رو ورودی اداره‌ی امور بود، به پیش تاختند. چند تن از بچه‌ها را دیدم که چوبی در دست گرفته و شیشه‌های موترهایی را که در کنار راهرو بود، می‌زدند و می‌شکستند. دین محمد جاوید را دیدم که با صدای بلند این بچه‌ها را از شکستن موترها و آسیب‌زدن به وسایل و امکانات باز می‌داشت. در یک مورد شنیدم که آن‌ها را تهدید کرد که این کار شان تخریب مردم و تظاهرات است و حتما مأمورین دشمن اند. این بچه‌ها به سرعت در میان جمعیت ناپدید شدند و من کس دیگری را ندیدم که به شکستن و خرد کردن موتر یا شیشه‌های ساختمان ادامه داده باشد.

تا هنوز شوک اول ناشی از شکستن دروازه‌ی ارگ تمام نشده بود که صدای شلیک گلوله از اطراف میدان نزدیک به اداره‌ی امور بلند شد. در ابتدا شلیک‌ها هوایی بود؛ اما به زودی به طور مستقیم جمعیت را هدف قرار دادند. در نتیجه‌ی این شلیک‌ها عده‌ای زخمی شدند و روی دوش همراهان خود از ساحه به بیرون انتقال یافتند. یکی از جوانانی که تا منزل سوم اداره‌ی امور بالا رفته بود، می‌گفت که آن‌ها ساختمان اداره‌ی امور را با ساختمان‌های داخل ارگ اشتباهی گرفته بودند و تصور شان این بود که داخل ارگ شده اند. جالب این است که هیچ یک از این جوانان در داخل ساختمان اداره‌ی امور با شلیک گلوله مواجه نشده بودند. زخمی‌ها نیز کسانی بودند که در صحن میدان اداره‌ی امور یا در سرک ورودی این اداره با گلوله زخم برداشته بودند.

معترضانی که در عقب ما بودند، متوقف شدند. تعداد زیادی از کسانی که تا میدان اداره‌ی امور دویده بودند، به سرعت برگشتند. جمعیت پشت سر ما نیز دو شقه شدند. عده‌ی زیادی بودند که در هنگام عقب‌نشینی ناگهانی و سریع جمعیت زیر پا شدند. صدای جیغ و فریاد مردم وحشت‌زده در فضا پیچیده بود و این جیغ و فریاد به اندازه‌ی صدای گلوله‌ها سراسیمگی ایجاد می‌کرد. صدای شلیک هر لحظه متراکم و شدید می‌شد. به نظر می‌رسید گلوله‌ها مستقیما مردم را هدف قرار می‌دهند. صدای دین محمد جاوید و جمعی دیگر از کنار موتر بلند بود که جیغ می‌زدند «پولیس برادر ماست.» جاوید، فریاد می‌زد که «اردوی ملی، ما از شما دفاع می‌کنیم»؛ «اردوی ملی، پولیس ملی برادران ماست. ما از حیثیت شما دفاع می‌کنیم. اگر آبروی شما را بردند، ما از آبروی شما دفاع می‌کنیم.» در کنار این صداها، صدای الله اکبر مردم نیز بلند بود.

من مایک را به دست گرفتم و خطاب به نیروهای امنیتی گفتم:

«سربازان اردوی ملی، پولیس ملی، لطفا بر روی مردم تان شلیک نکنید. شما فرزندان این مرز و بوم استید. شما صدای ما را به گوش زمام‌داران ارگ می‌رسانید. کسانی که این‌جا هستند، هیچ‌گونه حرکتی که خلاف نظم و امنیت باشد، نمی‌کنند. ما مطالبه‌ی مشخص مدنی خود را داریم. لطفا بر روی فرزندان تان شلیک نکنید. لطفا خود را در برابر خواست مردم قرار ندهید. سربازان قهرمان اردوی ملی، این‌ها همه فرزندان شمایند. با این‌ها همراه شوید.» (از ویدیوی منتشره در کابل پرس)

موتر ما اندک اندک پیش می‌رفت. باقی سمندر که در کنار من ایستاده بود، صدا زد:«اشرف غنی، با تیر به سینه ام بزن. مرا که می شناسی. من هم تو را به خوبی می‌شناسم. بزن، به سینه ام بزن.» (کوچه‌بازاری‌ها، چاپ اول، ص ۱۷۳)

پس از او، جوان پشتونی که از ننگرهار بود، با زبان پشتو خطاب به نیروهای امنیتی گفت:«من عضو اردوی ملی استم. برادرم در کندز شهید شد. ما در کنار هم قرار داریم. شلیک نکنید.» (همان)

این نکته‌ها با عباراتی نزدیک به آنچه خادم‌حسین کریمی آورده است، در یادداشت‌های من نیز درج شده اند. دین محمد جاوید، می‌گوید که وی سخنان سمندر و جوان همراه او را در آستانه‌ی ورود به اداره‌ی امور درج کرده و پس از آن که شلیک شدت گرفت، آن‌ها از موتر پایین شدند. در حالی که بر اساس یادداشت‌های من و آنچه در ذهنم مانده است، سمندر و جوان همراه او تا نزدیک بلنداژی که حدود صد متر در داخل سرک اداره‌ی امور موقعیت داشت، حضور داشتند. قطعه‌ی فیلم کوتاهی که از این لحظه در کابل پرس نشر شده است، نیز نشان می‌دهد که آن‌ها در لحظه‌ی حرکت موتر در داخل سرک اداره‌ی امور نیز بالای موتر قرار داشتند.

به هر صورت، در حالی که صدای شلیک گلوله‌ها هر لحظه شدیدتر می‌شد، موتر حامل ما با تابوت یک شهید و بلندگو آرام آرام به پیش می‌خزید. جمعیت اندکی نیز با ما همراه بودند که پیهم از نیروهای امنیتی می‌خواستند بر روی مردم شلیک نکنند. نارسیده به میدان اداره‌ی امور سربازی با ماشیندار روی بام سنگر داشت و صدای گوش‌خراش شلیک‌هایش فوق‌العاده ترس‌ناک بود. او را می‌دیدیم که بی‌وقفه و بی‌هدف شلیک می‌کرد. میان ما که پشت موتر بودیم با او چیزی نزدیک به پانزده یا بیست متر فاصله بود. یک بار صحنه‌ی عاطفی و هیجان‌انگیزی را دیدم: سرباز از پشت ماشیندارش برخاست. صورتش با کلاهی سیاه و ماسک‌گونه پوشیده بود. دستانش را برد روی چشمانش تا اشک‌های خود را پاک کند. در همان حال به سرعت پشت دیواره‌ی بلنداژ خود رفت و از دید ما پنهان شد. وقتی صدای شلیک از این بلنداژ قطع شد، حرکت مردم سرعت گرفت.

شلیک گلوله از طرف ساختمان اداره‌ی امور همچنان ادامه داشت. فضا بوی خفه‌کننده‌ای داشت. بوی تندی شبیه گاز خفه‌کن به گلویم زد و صدایم را گرفت. آب از چشمانم جاری می‌شد. کسی صدا زد که گاز اشک‌آور شلیک کرده اند. به کمک دین محمد جاوید، از پشت موتر پایین پریدم. او دستمال گردنش را به من داد تا صورت و دهانم را با آن بپوشانم. در همین لحظه، گروه کثیری از دختران با تابوت‌هایی که روی دوش شان بود، از عقب وارد شدند. تعداد زیادی از جمعیت تظاهرکننده نیز با این تابوت‌ها وارد سرک اداره‌ی امور شدند. موتر آب‌پاش در جایی که پارک شده بود، هیچ ممانعتی خلق نکرد. صدای شلیک گلوله از صحن اداره‌ی امور نیز قطع شده بود. همگام با جمعیت سنگین مردم به طرف میدان اداره‌ی امور پیش رفتیم.

حدس می‌زنم تیراندازی، در مجموع، بیش از دو تا سه دقیقه دوام نکرد. بعدها گفته شد که نه نفر زخمی شده اند که حال دو نفر از آنان وخیم است و بقیه زخم سطحی برداشته اند. مجروحان را به شفاخانه‌ی چهارصدبستر یا ایمرجنسی انتقال داده بودند. خادم حسین کریمی، بر اساس تحقیق و یادداشت‌های خود نوشته است که همه‌ی مجروحان صحت‌یاب شدند و به خانه‌های خود برگشتند.

***

وقتی مردم با پیکرهای شهدا در میدان متصل به اداره‌ی امور تجمع کردند، اولین کار ایجاد نظم و تأمین ارتباط با نیروهای امنیتی بود که همه در کناره‌های دیوار صف کشیده بودند. عده‌ای از سربازان روی دیوارها دیده می‌شدند که با سلاح‌های مختلف‌النوع، در حال آماده‌باش قرار داشتند.

دختران با ابتکاری موثر، تابوت‌ها را نزدیک دروازه‌ی اداره‌ی امور، در همان نقطه‌ای که مسیر ورود به ارگ نیز بود، بر دوش گرفته و در صفوفی منظم ایستاده بودند. با این کار، از هجوم جوانانی که می‌خواستند از دروازه‌ی اداره‌ی امور به سوی ارگ ریاست‌جمهوری بروند، جلوگیری شد. در مشوره‌ی اولیه با برخی از اعضای کمیته‌ی انتظامات، به این فیصله رسیدیم که مردم در همین نقطه توقف کنند تا زمینه برای تماس و گفت‌وگو با حکومت فراهم شود.

من لحظه‌ای کوتاه مایک را در دست گرفتم و مردم را به آرامش و حفظ نظم دعوت کردم. تلاش می‌کردم سخنانم لحن آشتی‌جویانه و آرام‌بخش داشته باشد. از کاربرد تعبیرات شدید و تخریش‌کننده علیه اشرف غنی نیز خودداری کردم. تمام تلاشم این بود که از تشنج و هیجان جمعیت کاسته شود تا بتوانیم وضعیت را بهتر کنترل کنیم. از نیروهای امنیتی نیز به خاطر «مسؤولیت‌شناسی حرفه‌ای» آنان اظهار سپاس کردم و اطمینان دادم که مردم با آن‌ها در تأمین نظم و امنیت کمک می‌کنند. گفتم: «ما هدف مشترکی داریم. این حکومت باید در برابر خواست مردم پاسخ‌گو شود. زمام‌داران ارگ باید به خون و جان و عزت مردم احترام بگذارند. تابوت‌هایی که بر دوش ماست، فرزندان این سرزمین اند که به دلیل بی‌کفایتی و مسؤولیت‌نشناسی زمام‌داران ارگ، به خون نشسته و قربانی شده اند.»

پس از من، برخی از افراد دیگر پشت بلندگو آمدند و هر کدام به نوبت شعار دادند و به صورت کوتاه سخنرانی کردند. این افراد نیز تلاش می‌کردند رابطه‌ی مردم با نیروهای امنیتی دوستانه بماند و هیچ‌گونه تنش و خشونتی اتفاق نیفتد. به یادم نمانده است که کسی از سخنگویان به تحریک مردم پرداخته یا تعبیری تنش‌آلود به کار برده باشد. در یادداشت‌هایم نیز چنین چیزی درج نشده است.