جنگ و نفرت همیشه در هاله‌ای از تقدس جا می‌گیرند

عزیز رویش
جنگ و نفرت همیشه در هاله‌ای از تقدس جا می‌گیرند

قسمت هجدهم

می‌آکیل از سرنوشت لبنان و مردم خاورمیانه یاد کرد. او گفت: خشونت اوج می‌گیرد برای این که عدالت تأمین شود. هر کسی می‌گوید که مورد بی‌عدالتی واقع شده است و به همین دلیل با خشونت بیشتر وارد عمل می‌شود تا این بی‌عدالتی را جبران کند. می‌گویند گذشته را فراموش کنیم و دور یک میز با هم جمع شویم. حرف درستی است؛ اما من از سن نه-ده‌سالگی با فضای خشونت و بمبارد رشد کرده‌ام. این خشونت و بمبارد برای من به بهای قربانی شدن نزدیکانی از خانواده و عزیزترین کسانم تمام شده است. من می‌توانم همه چیز را فراموش کنم؛ اما آیا آن زخم‌هایی که روانم را آزرده کرده اند با فراموش‌کاری من ترمیم می‌شوند؟ از جانب دیگر من نمی‌توانم به بهانه‌ی این عدالت، این چرخه‌ی بی‌عدالتی را دوام دهم و بخواهم که یکی پی دیگر افرادی بیایند و مورد انتقام‌جویی و مجازات قرار بگیرند. از این مرحله چگونه می‌توان عبور کرد؟
ماروین نکته‌ی عمیق دیگری را مطرح کرد: چگونه می‌توان از تاریخ با توصیه‌ی فراموش‌کردن همه ‌چیز فاصله گرفت؟ مگر ممکن است تاریخ به فراموشی سپرده شود؟ او، استدلال کرد که تاریخ چیزی جز زمانی فرو رفته در هستی و وجود فعلی من نیست. چگونه می‌توانم با یک توصیه یا حکم ساده از این هستی و وجود خود فاصله بگیرم؟
برگ، سخنان کوتاهی گفت و از همه خواست تا جلسه‌ی بعدی که او همه‌ی این نکته‌ها را یادداشت کرده و برای بحث آماده می‌کند، در مورد نکته‌هایی که توسط همراهان مطرح شد، فکر کنند.
او گفت: عشق و نفرت همواره کس دیگری را در ورای شخصیت و ذهن آدمی پرورش می‌دهند. این همان کسِ دیگر است که به جای خود ما عمل می‌کند. کنترل یافتن بر این کس دیگر کار آسانی نیست و گاهی فکر می‌کنیم این کس، آشناتر و خودی‌تر از خود ما با ما است. او آن‌چه را من به عنوان «سایه»ای یاد کردم که در عقب افراد و گروه‌ها پنهان می‌شود، دارای هویت مستقلی تعریف کرد که در جریان زمان هم‌پا با خود ما رشد می‌کند و بزرگ می‌شود. او گفت: کسانی که دوره‌هایی را در جنگ و خشونت و نفرت‌های نژادی و مذهبی و ایدئولوژیک به سر برده اند، از این سایه بیشتر می‌ترسند.
برگ گفت: جنگ و نفرت همیشه در هاله‌ای از تقدس جا می‌گیرند. هیچ‌گاه جنگ و نفرت در حد غیرقابل کنترل نمی‌رسد؛ مگر این که هاله‌ی تقدس بر روی آن بیشتر کشیده شود. در ابتدا شاید کسانی باشند که این هاله را برای مقاصدی می‌کشند؛ اما روان آدمی در این مرحله باقی نمی‌ماند و به زودی این هاله را هم‌چون جوهره‌ای مقدس نگاه می‌کند که هرگونه شک و تردید در مورد آن را مساوی با کفر و گناه می‌شمارد. کسی به برتری نژادی باور می‌کند. ابتدای باور او خطرناک نیست. تنها یک ذهنیت است که بر پایه‌ی برخی تصورات اولیه بنا شده است؛ اما در جریان زمان، بدون این که خود بداند، به مقدس بودن پوشه‌ی نژادی خود باورمند می‌شود و حتا نمی‌بیند که جفاها و خطاهای بزرگی در پوشه‌ی این قداست و برتری نژادی مرتکب می‌شود. او مثال نازی‌های آلمان را در این مورد برجسته‌تر از همه قلمداد کرد.
برگ گفت: تبعیض را هم می‌دانیم که چیست. تبعیض نیز از همین هاله‌ی خودبرتربینی مقدس بیرون می‌شود. مردان در جریان یک تاریخ طولانی بر زنان تبعیض روا می‌داشتند و حتا حالا در بسیاری از جوامع به شدت زنان را عقب می‌رانند. در عقب این تبعیض همان هاله‌ی مقدس خودبرتربینی مذکر وجود دارد. فرق نمی‌کند که گاهی شما توجیه آن را از دین و مذهب بگیرید و گاهی از ویژگی‌های فزیولوژیک زنان و یا خصوصیت‌هایی که در سنت‌ها و فرهنگ خویش دارید. مهم این است که به خود حق می‌دهید که این تبعیض را روا دارید.
برگ گفت: روان آدمی در پیچیده‌ساختن هر امری به شکل معجزه‌آسا عمل می‌کند. شاید نباید اجازه دهید که هیچ امری روانی از کنترل بیرون شود. اگر کنترل خویش را بر امری از دست دادید، بار دیگر برای تان مشکل می‌شود که حتا راهی برای نجات از آن پیدا کنید. او خطاب به من گفت: سایه‌هایی که شما را در روابط اجتماعی تان اذیت می‌کند، برای مدتی زیاد چالش عمده‌ی کار و رهبری تان در روابط جامعه خواهد بود. شما نمی‌توانید به مردم حکم کنید که از نفرت و سایه‌هایی که هم‌چون اشباح در عقب ذهن و روان شان پنهان شده است، فاصله بگیرند؛ اما نباید اجازه دهید که این سایه‌ها شما را در گرو خویش داشته باشد. برگ نکته‌ی ظریفی را اشاره کرد: رهبری کردن مردم در دوره‌های پس از جنگ و خشونت‌های مداوم، فوق‌العاده دشوار و حساس است. کسانی که بدون درک و شناخت بر رهبری مردم در دوران پس از جنگ قرار می‌گیرند، با هر اقدام و هر عمل خود، مردم را بیشتر به قهقرا می‌کشانند.
دیوید برگ گفت: این‌ها تنها اشاره‌هایی به اصل بحث اند که در جلسه‌ی آینده باید روی آن‌ها تمرکزی بیشتر صورت بگیرد. گفت: در هم‌چون موارد خوب است که یک بار از خود فاصله بگیرید و تلاش کنید خود را برای خود تان تعریف کنید؛ کی استید، چه می‌خواهید، شرایط و زمینه‌هایی که در آن قرار دارید چیست، و … آن‌گاه تلاش کنید که دیگران را نیز در موقعیتی که خود قرار دارید به عنوان اجزایی از جامعه‌ و گروهی که با هم‌دیگر ناگزیر در ارتباط و تعامل قرار دارید، تعریف کنید. به این ترتیب، روزنه‌ای پیدا می‌کنید که گام‌های تان آرام آرام به سوی حل برخی معضلات روانی برداشته شود.