رها احمدی، کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
چرا بچهدار شدهاید یا چرا میخواهید بچهدار شوید؟
فکر کردن به پاسخ این پرسشها میتواند انگیزههای اساسی، انتظارها و نیازهای ما را از بچهدار شدن روشن کند. پاسخ صادقانه به این پرسشها میتواند ما را کمک کند در مورد دلیل بچهدارشدن آگاهی پیدا کنیم. آیا ما به خاطر خودمان بچهدار میشویم؟ آیا بچهدار میشویم که از تنهایی نجات پیدا کنیم؟ بچهدار میشویم تا بتوانیم حس پدربودن و مادربودن را تجربه کنیم؟ بچهدار میشویم چون اطرافیان ما چنین انتظاری از ما دارند؟ و سرانجام ما چرا بچهدار میشویم؟
هنگامی که این پرسش را از افراد میپرسم، متوجه میشوم که اکثریت مردم به خاطر خودشان بچهدار میشوند؛ آنها پدر و مادر میشوند برای اینکه سرشان گرم شوند و از تنهایی دربیایند. بنابراین، برای اینکه بتوانند حداقل تجربهی پدری و مادری داشته باشند، احساس تعلق خاطر کنند و خانواده داشته باشند، دوست دارند بچهدار شوند.
لازم است بدانیم، قرار نیست همه چیز همانگونه که ما میخواهیم و مد نظر ما است، اتفاق بیفتد؛ یعنی قرار نیست این بچه تبدیل به چیزی شود که ما دلمان میخواهد. این بچه ممکن است وقتی وارد خانهای میشود، دلش نخواهد به کسی سلام بدهد، این بچه ممکن است در مدرسه شاگرد موفقی نباشد و در درسهایش نمرههای خوبی نگیرد، این بچه ممکن است تحصیل را رها کند، این بچه ممکن است حرف شما را گوش ندهد و شما مجبور شوید او را گستاخ و لجباز خطاب کنید و… . بله، قرار نیست اتفاقها همانگونه که دل ما میخواهد پیش برود. پرسشی که در این جا به وجود میآید این است که واکنش ما، مایی که برای «خودمان» بچهدار شدهایم، چیست؟ ما همواره برای اینکه بخواهیم بچهی خود را در مسیری قرار دهیم که آرزوهای «ناکاممانده»ی ما را برآورده کند، با خود میگوییم همهی زمینهها و بسترها را برایش فراهم کردهایم، اما کودک از آنها استفاده نمیکند، آنها را قدر نمیداند و در مسیری که ما میخواهیم، وارد نمیشود. معمولاً پدر و مادرها در چنین موقعیتهایی واکنش قهرآمیز با کودک خود دارند و چه بسا کودک را تنبیه میکنند و میگویند کودک ما لجباز شده است؛ یعنی در مسیری که «ما» خواستهایم، پیش نرفته است. اتفاقی که در اینجا میافتد این است که ما، در این زمانها همه چیز را میبینیم؛ نگاههای شماتتوار اطرافیان، احساس نگرانی و خشم از برآورده نشدن انتظارهایمان و… . در واقع ما میترسیم تأییدها و تحسینهای اطرافیان را از دست بدهیم. به همین دلیل است که ما در نیازهای خود غرق هستیم و نیاز کودک را نمیبینیم. چنین است که تنها فردی که «هیچ» انگاشته شده است و برای او نیازی تعریف نشده است، کودک است. با خود میگوییم هر چیزی را که لازم بوده است، در اختیارش قرار دادهایم، دیگر چه میخواهد؟ بله، هر چیزی که از «دید شما» لازم بوده است، برای کودک فراهم کردهاید، اما نیازهایی که از «دید کودک» مهم است، چیز دیگری است. شما دوست دارید کودکتان گنجینهای از اشعار باشد یا اینکه بتواند آیات و سورههای زیادی را از بر داشته باشد و یا اینکه زبان انگلیسی را یاد داشته باشد، اما کودک نیاز دارد کودکی کند، دوست دارد در محیط خود جستوجو کند و چیزهای ناشناختهی زیادی را کشف کند؛ به طور نمونه: کودک دوست دارد کشف کند کرمها چگونه تبدیل به شاپرک میشوند، دوست دارد ساعتها کنار لانهی مورچهها بنشیند و در مورد اینکه مورچهها هنگامیکه روبهروی هم قرار میگیرند و مکث کوتاه میکنند، خیالپردازی کند و بفهمد مورچهها در گوش هم چه چیزی میگویند. کودک دوست دارد ساعتها تلاش مورچهها را در بالارفتن از درخت و بار بار افتادن آن به تماشا بنشیند. اینجا است که بین انتظارات مایی که برای خودمان بچهدار شدهایم و خواستهایی کودکی که دوست دارد، دنیا را کشف کند، تفاوتهایی به وجود میآید و باعث میشود هم ما و هم کودکان احساس شکست داشته باشیم و ناکامی را در برآورده شدن نیازهای فردیمان تجربه کنیم.