با دویدن روی جاده‌‌ی خاکی از مرز رد شدم

یما شاهی
با دویدن روی جاده‌‌ی خاکی از مرز رد شدم

بخش دوم
سمیرا با برادرش و یک پسر پاکستانی هنگامی که از راه خاکی به ترکیه می‌رسند، نزد قاچاق‌برهای اشتباهی می‌روند و مدت سه روز نزد کردهای ترکیه گروگان می‌مانند. در این مدت سمیرا فقط گریه می‌کند، کردها از سمیرا و برادرش می‌خواهند که به خانواده‌ی شان تماس گرفته پول بپردازند، تا آن‌ها را رها کنند؛ اما سمیرا نمی‌تواند این کار را بکند؛ چون مادرش که به فشار خون مبتلا است، می‌ترسد که بیمارستانی شود. کردها که می‌بینند سمیرا تمام وقت گریه می‌کند، او را نزد خانواده‌های شان می‌برند و زن قاچاق‌بر کرد از انگشتر سمیرا خوشش می‌آید و سمیرا انگشترش را به او هدیه می‌دهد، از آن جا میان سمیرا و زن قاچاق‌بر یک دوستی نیمه‌بند شکل می‌گیرد که باعث می‌شود سمیرا و برادرش را زیاد به خاطر پول اذیت نکنند.
پس از دو روز وقتی قاچاق‌بر سمیرا متوجه غیبت سه نفر از مسافرانش می‌شود در جست‌وجوی سمیرا می‌افتد و بالاخر او را پیدا می‌کند، قاچاق‌بر سمیرا به کردهای ترکیه اخطار می‌دهد که اگر سه مسافرش را رها نکنند، هیچ مسافری از مرز ایران به ترکیه رد نخواهد شد. اخطاریه قاچاق‌بر را کردهای ترکیه جدی می‌گیرند و سمیرا و برادرش را بیرون می‌کنند. چندین دور باطل دور یک نی‌زار می‌دهند؛ ولی رهای شان نمی‌کنند.
سمیرا وقتی دور باطل دور نی‌زار را می‌بیند به گریه می‌افتد و ترک‌ها از برادر سمیرا می‌خواهند که گوشی اش را بدهند تا رهای شان کنند، برادر سمیرا گوشی را تحویل می‌دهد و سپس در یک جاده‌ی کوهستانی و خاکی رهای شان می‌کند و به قاچاق‌بر شان زنگ می‌زنند و آدرس شان را می‌دهد. پس از ده دقیقه قاچاق‌بر سمیرا با چند نفر دیگر پیدا می‌شود و آن‌ها را به ماشین بر‌می‌دارد.
سمیرا حالا پس از سال‌ها به ترکیه برگشته، در کشوری که گروگانش گرفته بودند. او می‌گوید؛ اگر حالا کسی مرا گروگان بگیرد تمام ارتش یک دولت پشت من می‌ایستد؛ ولی اگر هنوز پاسپورت افغانی ‌داشتم، همان کردها می‌توانستند شبیه بار قبل مرا گروگان بگیرند و حتا دولت افغانستان صدای خود را بلند نکند. سمیرا می‌گوید که این گروگان‌گیری هر روز در مرزها اتفاق می‌افتد و آبی از آب تکان نمی‌خورد.
سمیرا حسرت می‌خورد که چرا در افغانستان جان انسان‌ها ارزش ندارد. سمیرا که حالا یکی از فعالان زن است، می‌پندارد انسان‌بودن در افغانستان سخت است؛ اما زن‌بودن سخت‌تر و نفس‌گیرتر. او این روزها، در اروپا هر روز نشست برگزار می‌کند که در دوحه نباید حق زنان افغانستان معامله شود و از سران کشورهای تصمیم‌گیرنده‌ی اروپا می‌خواهد، متوجه موقعیت حساس زنان افغانستان باشند، تا دوباره به عصر حجر برنگردند و در فضای خفقان‌ طالبانی زیر آوار آرزوهای شان نمیرند.
سمیرا روی چوکی راحت یکی از رستورانت‌های سلطان احمد در استانبول تکیه داده است و گارسون می‌آید، با ژست خاص و محترمانه به انگلیسی می‌گوید چیزی نیاز دارید؟ سمیرا با لهجه‌ی شکسته‌ی انگلیسی و فارسی یک چای دیگر سفارش می‌دهد، در چهره‌ اش غرور و آزادی را می‌شود دید. در حرف‌های استقامت یک زن برای زنان دیگر از روی پروژه و پول نیست. او روزها کار می‌کند و درس می‌خواند و از غذا و نان خودش کسر می‌کند و مصرف نشست‌هایی را می‌دهد که برای زنان افغانستان برگزار می‌کند.
«وقتی ما را قاچاق‌بر‌های خود مان گرفت، برای ما به اندازه‌ی کافی رسیدگی کرد غذا و آب کافی دادند؛ چون از تهران قاچاق‌بر اصلی دوست خانوادگی ما بودند و به همین دلیل ما را به اندازه‌ی کافی تحویل گرفتند و پس از آن به خوابگاه بردند. یک روز دیگر در خوابگاهی در شهر وان ماندیم. در شهر وان قاچاق‌بر به دلیل دوستی با قاچاق‌بر در ایران که دوست خانوادگی ما بود، از هیچ کم نگذاشتند و قول دادند که تلفن‌ برادر و انگشتر مرا از کردهای ترکیه بگیرند و برای ما بفرستند. پس از دو روز در یکی از بهترین بس‌های ترکیه راهی استانبول شدیم و به «زیتون بورنو» رسیدیم.