با سند جعلي استانبول رسیدم

یما شاهی
با سند جعلي استانبول رسیدم

بخش آخر

صحبت‌های نیمه‌شبی درون خوابگاه، میرویس را مجبور کرد از روی خشم و غضب بگوید که ساکت باشید و بخوابید! تمام تنم، رگ رگ پاها و سر شانه‌هایم درد می‌کرد؛ خسته و کوفته بودم. تلاش کردم دوباره بخوابم، سخت بود؛ ولی باید استراحت می‌کردم. فردای آن شب، هنوز ظهر نشده بود که احمدی زنگ زد و گفت:
– پولت حاضر است؟
– چقدر پول لازم است؟ دستم تنگ است حاجی جان، با من وطن‌داری کن؛ سیدم و دعایت می‌کنم خدا برکت به زندگی‌ات بدهد.
– به پول تومن، شش میلیون می‌شود تا برایت اسناد و مدارک درست کنیم و بلیت بگیریم.
– حاجی، زیاد است. کم کن، خدا برایت می‌آورد ان‌شاءالله. در نهایت با تمام چانه‌زدن‌ها، پنج میلیون تومن جورآمد کردیم.
تلفن احمدی را که قطع کردم، بلافاصله شماره‌ی مامایم را دایر کردم.
– الو ماما جان، احمدی شش میلیون گفت؛ آخرش پنج میلیون قبول کرد. پنج میلیون به حسابش بریز.
– خودت که می‌دانی پدر و مادرم کارای بانکی را یاد ندارند؛ ولی من کوشش می‌کنم هرچه زود‌تر بریزم.
مامایم پنج میلیون تومن به شماره‌حساب احمدی واریز کرد. چند روز گذشت، هیچ خبری نشد؛ تنها یک‌نفر آمد و از من عکس گرفت. کم‌کم نگران می‌شدم. کار به جایی رسید که در روزهای هفتم-هشتم، حتا جواب تلفنم را نمی‌داد و آن را قطع می‌کرد. وقتی که خبر دست‌گیری خوابگاه‌ها را می‌شنیدم، ترس و نگرانی‌ام بیش‌تر می‌شد؛ ماندن زیاد به خیرم نبود.
چهارده روز به همین ترتیب گذشت. احمدی پنج میلیونم را گرفته و مرا به لیست‌ سیاه مبایلش اضافه کرده بود. میرویس نیز به خاطر کرایه‌ی خوابگاه زیر فشارم گرفته بود. به میرویس گفتم که فقط دوصد لیره دارم. پول را از من گرفت و گفت: «پول پرداختی‌ات سوخته، نمی‌توانی پس بگیری.»
دیگران از کارکردن در شهر وان حرف می‌زدند و می‌گفتند که می توانند در این شهر، چوپانی کنند. پیش از این نیز میرویس یک نفری را برای کار فرستاده بود؛ اما او پس از چهار روز دوباره به خوابگاه برگشته و گفته بود که کار در ترکیه بسیار سخت است.
به میرویس گفتم:
– می‌خواهم استانبول بروم؛ چه‌کار می‌توانی؟
– راه سخت شده، فقط با کارتی که عکسش را تغییر می‌دهند، می‌توانی بروی؛ با دیگر اسناد‌ گیر می‌آیی.
– خوب.
– سید جان، اگر می‌خواهی تو را به خانه‌ی بهتر و خانه‌ی شخصی خود می‌برم و مهمان خودم می‌شوی تا اسنادت آماده شود.
– پول چه؟ پول را کی می‌گیری؟ هر وقت که رسیدم؟
– نه سیدجان، اسناد را تحویل می‌دهم؛ برایت بلیت می‌خرم؛ از ترمینال سوارت می‌کنم، بعد پول می‌گیرم.
– اگر پیاده کرد، چه؟
– مشکلی نیست،‌ دوباره پیشم بیا، من ‌که گفتم خانه‌ی شخصی خودم می‌برمت.
– اگر آزاد نکدن، کمپ بردن و بعد دیپورت کدن، چطور می‌شه؟
– پنج‌صد لیره کم می‌کنم باقی را می‌فرستم.
با خودم گفتم چاره‌ای ندارم و باید دروغ‌های میرویس را بپذیرم؛ گفتم:
– کلّش چند می‌شه.
– دو هزار لیره. تمام خرج‌های شخصی با خودت.
– به تومن چقدر می‌شه؟
– نمی‌دانم!
– پول همراه خود ندارم، از ایران می‌فرستد؛ به تومن چقدر می‌شه؟
آن زمان، دو هزار لیره معادل شش میلیون و شش‌صدهزار تومن می‌شد؛ پولی زیادی بود. ناچار شدم و به خانه‌ی میرویس رفتم. آن‌جا بهتر از خوابگاه بود. چهار مسافر دیگر هم منتظر بودند اسناد‌شان آماده شود. آن‌ها از یکی دو روز گذشته می‌گفتند که دیده‌اند کسانی رفته و رسیده‌اند.
به حساب میرویس پول واریز کردم. بعد از پنج روز، اسنادم حاضر شد و به سمت استانبول حرکت کردم، با اسنادی جعلی از وان به استانبول رسیدم
اکنون (سه سپتامبر ۲۰۲۰) دو ماه از این اتفاقات می‌گذرد، من به کار خیاطی می‌روم و در میان بیم و امید منتظرم راه یونان باز شود. از محمد و پسرش چیزی نمی‌دانم.
ادامه دارد…