زنان حق ورود به زیارت‌گاه را نداشتند

صبح کابل
زنان حق ورود به زیارت‌گاه را نداشتند

نویسنده: فیروزه سیمین 

جاوید حمید، یکی از باشند‌گان شهر هرات است و او در زمان حکومت طالبان از معدود افرادی بوده که از هرات مهاجر نشده و به گفته‌ی خودش تمام آن دوره‌ی سیاه را زیر حکم‌رانی طالبان در هرات سپری کرده است.

از جاوید خواستم تا اتفاقات و رویدادهایی که در زمان حکم‌رانی طالبان برایش اتفاق افتاده است را بازگو کند؛ رویدادی که در سطرهای بعد می‌آید، یکی از هزاران ظلم و جفایی است که طالبان در زمان حکومت‌شان به مردم هرات داشتند.

 عصر روز پنج‌شنبه یکی از روزهای فصل خزان بود که به سمت زیارتگاه نزدیک خانه‌‌ی‌مان در حرکت بودم تا به زیارت اهل قبور و برای خواندن فاتحه‌ای بروم. هنوز به در ورودی زیارت‌گاه نرسیده بودم که دیدم مردان مسلح طالب در کنار دیوار و نزدیک دروازه‌ی وردوی زیارت‌گاه چندین زن را همراه با کودک‌شان جمع کرده‌اند و مانع ورود آن‌ها به داخل زیارت‌گاه شده‌اند.

یکی از مردان طالب که خشن‌تر از دیگران به نظر می‌آمد با تازیانه‌ای که در دست داشت هی ضربات پشت سرهم بر پاهای آن زنان فرود می‌آورد و آن زنان را تنبیه می‌کرد یا به گفته‌ی خودش آن‌ها را جزا می‌داد.

از چند ضربه‌ای که قرار بود بر پای زنان فرود آید، ضرباتی نیز بر بدن کودکان آن زنان می‌نشست که دور مادران‌شان چون پروانه‌ای که گرد شمع می‌چرخد، دور می‌زدند. صدای گریه‌ی آن کودکان و جیغ‌های بلند آن زنان کم کم  جمعیت مردان را هم به آن سمت جمع می‌کرد.

آن مرد طالب با زدن هر ضربه بر بدن و پاهای زنان صدایش را بلندتر می‌کرد و خشمش را بیشتر بر این زنان بیچاره فرود می‌آورد و از زنان می‌پرسید که چرا به زیارت‌گاه آمدید؟ می‌گفت: «ای طور جاها که جای سیاسر نیست و بی‌اجازه‌ی مردتان کی گفته از خانه بیرون شوید؟»

معلوم شد که آن مردان طالب به چه منظور این زنان را جلو دروازه‌ی زیارت‌گاه نگه داشته‌اند و به آن‌ها اجازه‌ی ورود نمی‌دهند.

کاسه‌ی صبر زنان که زیر تازیانه‌های آن مرد طالب کم کم لبریز می‌شد و هر لحظه به خشم زنان نیز افزوده می‌شد و یکی از زنان که با پوشش چادری هم بود، دست بلند کرد و خواست تازیانه‌ی آن مرد طالب را مهار کند و بعد از آن که با مقاومت آن مرد طالب روبه‌رو شد، صدای خود را بلند برد و گفت: «در کدام کتاب خدا و کجای قرآن نوشته است که زن به زیارت‌گاه آمده نمی‌تانه و کدام حدیث از پیامبر شما دارید؟ شما اصلا هیچ مسلمان نیستید و هر چه دل‌تان خواست را ده جان مردم به نام اسلام می‌زنید.»

مرد طالب با عصبانیت بیشتر بر سر زن فریاد کشید که « چُپ میشی یا چُپت کنم او زن»

اما انگار زن دیگر نمی‌توانست خشمش را قورت بدهد و روی به مردانی کرد که حالا دور آن مردان طالب و زنان جمع شده بودند و با صدای بلندتر گفت: « اُو مردم همه‌ی شما از خود زن و خواهر دارید. ما بدون اجازه‌ی مردان خود هیچ از خانه بیرون نمی‌شویم؛ اما ای هم نمیشه که ما هر دفعه یک توته کاغذ با خود بگردانیم که ای سند بیرون آمدن ما با اجازه‌ی مردان ما است. ای خو هیچ مسلمانی نیست.»

همهمه‌ای در میان جمعیت به راه افتاد و آن مردان طالب وقتی دیدند که جمعیت مردم هر لحظه رو به افزونی است، قنداق‌های تفنگ خود را به سمت مردم بالا بردند و خواستند تا جمعیت پراکنده شود و همین که جمعیت از ترس لَت خوردن ان مردان طالب پراکنده شدند، آن مردان طالب هم زنان را با خشم و عصبانیت دور کردند و در همان حال که زنان دور می‌شدند از زیارت‌گاه به آنان هشدار می‌دادند که دیگر اطراف زیارت‌گاه دیده نشوند و به این سمت نیایند.

پی‌نوشت ۱: جاوید حمید در هرات،  همکار در این گزارش است

پی‌نوشت ۲: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده‌اند و خاطرات‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده‌اند. خاطرات‌تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات‌تان استیم.