من که ریش نداشتم، باید کشته می‌شدم

ساره ترگان
من که ریش نداشتم، باید کشته می‌شدم

«آن کسی که ریش ندارد با آن کسی که ریش نمی‌ذارد، فرقش مثل زمین تا آسمان است. والله من ریش نداشتم، اصلا این ریش نداشتن در اجدادم هم همین‌طور است و هیچ کدام‌ مان ریش نداشتیم وگرنه مه خودم بسیار ریش داشتن را دوست داشتم و سن آدم ره پخته نشان میته؛ اما مگر طالب این گپ را می‌فامید.»

این برشی از حرف‌های کاکا غفار است که حالا به گفته‌ی خودش «پیرمردی شصت و سه ساله‌ی بدون ریش» است.

کاکا غفار، حالا که پای خود را به کهن‌سالی گذاشته است، ویترین کوچکی پیش روی خود دارد و در امتداد خیابانی که از پل سوخته به کوته‌ی سنگی ختم می‌شود، نصوار و کارت تلفون می‌فروشد. این پیرمرد وقتی پای صحبتش بنشینی، حرف‌ برای گفتن زیاد دارد، آن هم درباره‌ی موضوعی که در این ستون که به اتفاق‌ها و عمل‌کردهای طالبان در زمان حکومت شان با مردم می‌پردازد.

این ستون به دنبال این است که با بازنمایی تاریخ خشونت طالبان بر مردم، گفتمانی را برای شناخت دقیق این گروه و ایدیولوژیی شان به جود بیاورد و نگذارد آنچه طالبان با مردم کردند، سرپوش گذاشته شود.

 کاکا غفار می‌گوید، طالبان وقتی که آمدند، می‌خواستند همه چیز را تغییر بدهند؛ حتا این گروه در کنار تغییری که می‌خواست از چطور فکرکردن در مردم بیاورد، گذشته بود و حتا در نوع پوشش مردم و قیافه‌های مردم نیز دست ببرد و مردم افغانستان را آن طوری که خود می‌خواست، «جُور» درست کند.

کاکا غفار یکی از شخصی‌ترین خاطراتش را که در زمان طالبان داشته است  چنین بازگو می‌کند.

«شب و روزهای بیخی سختی بود. هر کی که در کابل بوده او روزا میفامه که مه چی میگوم. خو مردم کابل هم هیچ چیزی جز تحمل کده نمی‌تانستن. از روزای اول کده پسان‌تر کُشت و کشتار کم شده بود ده خود شار؛ اما امی مردم طالب بیخی یگان دفعه آدم ره از مرگ بیزار می‌کد. خود مه ره یک روز پیش راهم ره گرفته و هیچ ایلا دادنی نبودن که مه چرا ریش نمی‌ذارم و مه هم هر چی عذر کده رایستم که بلیاز خدا مه «کوسه» استم و ریش ندارم، حتا پدرم و پدر کلانم هم ریش نداشتند هیچ ایلاگار نبودند.»

کاکا غفار آن روز به سختی توانسته بود خودش را از دست آن چند مرد طالب که راهش را به خاطر نداشتن ریش و یا گذاشتن و نگذاشتن ریش گرفته بودند، رها کند. این پیرمرد در ادامه‌ی صحبت‌هایش به این مورد نیز اشاره می‌کند که آن مردان طالب او را به خاطر ریش نداشتن محکوم به مرگ کرده بودند و حتا یکی از آن مردان تفنگ خود را به سوی او نشانه گرفته بود و آماده‌ی شلیک کردن بود تا کسی را که ریش ندارد و در سرزمین تحت حکومت طالبان نفس می‌کشد را بُکشد.

این‌گونه برخوردهای طالبان آن هم از آدرس دین در نظام رفتاری این گروه جزئی از طبیعت وجودی‌ شان است؛ برخوردهایی که دیگر امروز و برای نسل امروز افغانستان هیچ گاه نمی‌تواند قابل پذیرش باشد و آن هم مخصوصا زمانی که دیده می‌شود طالبان از لحاظ عقیدتی و فکری دچار دوگانگی برخورد استند.

کاکا غفار این خاطره‌اش را چنین به پایان می‌رساند:«امو چند مرد طالب هی با قنداق تفنگ ده پشتم می‌زدند که مه هیچ مسلمان نیستم وقتی ریش ندارم و مه کافر استم. مه هم خو زبان او مردمه بلد نبودم که ده اونا گپه بفانم. هیچ که نشد یگان تا مردم ده دور ما جمع شدند و چند تا از امی مردم که با طالبان آشنا بودند، واسطه شدن که این باره ایلا کنن و دفعه‌ی بعد ریش خوده نمی‌زنم. مه همین که طالبا مه ره ایلا کدن از ترس جان همو طور تیز طرف خانه رفتم.

امو ترساندن طالبا از ریش نداشتنم سبب شده که خیلی وقت‌ها از خانه بیرون نیایم و اگر هم بیرون می‌رفتم صورت خوده با دستمال پُت (پنهان) می‌کدم.»

پی‌نوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده ‌اند و خاطرات ‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده ‌اند. خاطرات‌ تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات ‌تان استیم.