طالبان سینه‌های دختران را می‌بریدند

ساره ترگان
طالبان سینه‌های دختران را می‌بریدند

در زمان حکمرانی طالبان، آرامش شهر مزار شریف از بین رفته بود؛ دیگر هیچ کسی از ترس طالبان گشت و گذار کرده نمی‌توانست. زنان مطلق خانه‌نشین شده بودند و به خاطر حفظ جان شان، در پشت دیوارهای کاه‌گلی سال‌ها به زندان خانگی به سر بردند.

ربابه (نام مستعار)، در حال حاضر با آن که زن جوانی است؛ اما خطوط عمیقی بر پیشانی و چهره اش دیده می‌شود؛ این خطوط حکایت‌گر رنج‌هایی است که این خانم در دوران حکم‌رانی طالبان کشیده است. وقتی پرسیدم از دوران حکم‌رانی طالبان چه به یاد داری، رنگش مثل گچ سفید شد و مرتب آب دهنش را قورت می‌داد. او با ترس و هراس، اتفاقی که برایش افتاده بود را این‌گونه بازگو می‌کند: «زمانی که طالبان مزار شریف را گرفت، سه ماه می‌شد نامزد شده بودم و صدای تیراندازی و راکت فضا را پر کرده بود. نزدیک شام بود که دروازه‌ی حویلی به شدت تک‌تک شد. فکر کردم پدرم است. رفتم که دروازه را باز کنم؛ اما به جای پدرم با چند طالب تفنگ‌به‌دوش روبه‌رو شدم. با دیدن آن‌ها، جیغ زده به دهلیز پیش مادرم رفتم. دیدم آن چند طالب هم مرا دنبال کرده آمدند؛ با آن که به سختی فارسی حرف می‌زدند، از مادرم پرسیدند که شوهرت کجاست؟ و می‌گفتند آمده اند تا خانه‌ی را تلاشی کنند؛ چون برای شان گزارش رسیده که در این خانه، اسلحه است.»

با آن که طالبان همه وسایل خانه‌ی ربابه را زیر و رو کردند؛ اما هیچ سلاحی را پیدا  نکردند.

«همه‌ی ما در گوشه‌ی دهلیز خانه ایستاد بودیم و مثل بید می‌لرزیدیم. نگاه‌های خشم‌آلود فرمانده‌‌ی شان، سر تا پا مان را بررسی  می‌کرد. ناگهان صدای بلند فرمانده‌ی طالب مادرم را مخاطب قرار داد و گفت که چرا لباس مناسب به جان دخترت نمی‌دهی و بعد به جرم این که یخن لباس‌های من باز است، چند شلاق به دستان مادرم زد. مادرم از شدت درد دستانش را زیر بغل گرفته و پیش روی ما به زمین نشست؛ با آن که درد به استخوان‌های مادرم رسیده بود، باز هم سپری شده بود تا اولاد‌هایش صدمه نبیند.»

مادر ربابه، گریه و التماس ‌می‌کند که به دخترش کاری نداشته باشند. او، التماس می‌کرد که این دختر نامزد دارد. در همین حال یکی از افراد طالب دست به جیبش می‌برد و چاقوی بزرگی که بیشتر شباهت به کارد دارد را بیرون کرده و به دست فرمانده‌ی شان می‌دهد، می‌گوید: « ملاصایب وظیفه ما امر به معروف و نهی از منکر است خودت یک جزا برای این دختر در نظر بگیر.»

ربابه می‌گوید: «خیلی ترسیده بودم، فکر می‌کردم حتما مرا می‌کشند.»

گریه مجال حرف زدن را به این زن نمی‌دهد؛ با صدای بلند هق‌هق‌کنان گریه  می‌کند و در میان گریه‌هایش می‌گوید که ای کاش طالبان مرا کشته بودند؛ اما سینه‌هایم را نمی بریدند.

نظر به گفته‌های ربابه، طالبان سینه‌هایش را با چاقو بریده به دست مادرش می‌دهند؛ چون مادرش التماس می‌کرده که به دخترش کاری نداشته باشند و او نامزاد دار است، طالبان سینه‌ی خون‌آلود و بریده‌ی این دختر را به مادرش می‌دهند که به نامزدش روان کند.

ربابه می‌گوید: «بعد از آن اتفاق بیهوش شده بودم و وقتی به هوش آمدم از شدت درد به خود می‌پیچیدم. مادرم با دلسوزی تمام زخم‌هایم را باز و بسته کرده مرهم می‌گذاشت. در کنارم می‌نشست و اشک می‌ریخت. چند ماه سپری شد تا زخم سینه ام خوب شد.»

این تنها دختری نیست که در زمان حکم‌رانی طالبان سینه‌اش بریده شده است. نظر به گفته‌های او، بعدها از مردم مزار شنیده است که این اتفاق برای یک تعداد از دختران دیگر هم افتاده است که بعضی‌های شان از شدت درد و خونریزی مرده اند .

در حال حاضر، ربابه سه طفل دارد. او اطفالش را با شیرخشک بزرگ کرده است. داغ طالب روی سینه‌ی ربابه ماندگار شده است و با دیدن جای زخمش، این زن هر روز رنج می‌کشد.

پی‌نوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده ‌اند و خاطرات ‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده ‌اند. خاطرات‌ تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات ‌تان استیم.