قسمت آخر
در نوشتههای روزهای پیش، به این اشاره داشتهام که مهاجرت باعث فرار استعدادها و نیروی کار جوان افغانستان شده است؛ اما اگر این روند همچنان ادامه پیدا کند، افغانستان از این پس استعدادها و نیروی کار جوان بیشتری را از دست میدهد که در درازمدت باعث میشود با جامعهی کاملا پیر و فلج روبهرو شویم؛ جامعهای که شهروندانش هیچ کاری را به پیش برده نمیتوانند. این گونه امید پاگذاشتن در کاروان توسعه را به گور خواهیم برد.
به اساس آمار وزارت مهاجران و بازگشتکنندگان، نیمی از جمعیت کشور یا مهاجر اند و یا با مهاجرت درگیر بوده اند و این بزرگترین فاجعهای است که در درازمدت به نابودی افغانستان منتهی شده و یا به دگرگونی کامل وضعیت افغانستان خواهد انجامید.
از سوی دیگر زمانی که این میزان از جمعیت کشور با مهاجرت درگیر باشند، رسیدن به ثبات اجتماعی در افغانستان ناممکن مینماید. هنوز هم که هنوز است روزانه دهها باشندهی کشور به دلیل فقر، ناامنی و دیگر مشکلهای موجود در جامعه به مهاجرت رو میآورند و مهمتر از همه مغزها و استعدادهای جوان کشور استند که با یک جهان آرزو و آرمان همهی عمر خود را برای آموختن و اندوختن هزینه کرده اند؛ اما در نهایت راهی جز مهاجرت نیافته اند.
این وضعیت باعث میشود که آن شمار از باشندگان کشور که میل مهاجرت هم ندارند، به ترک افغانستان و زندگی در جاهای دیگر وسوسه شوند.
بیشتر مهاجران افغانستانی در ترکیه و چه آنهایی که از ایران و یا ترکیه و یا اروپا برگشته اند و یا در آنجا به سر میبرند، زمانی که از انگیزهی مهاجرت شان میپرسم، پاسخ بیشتر شان یکی است: وقتی آنهایی که شغل دارند و سند دانشگاهی دارند، برای ادامهی زندگی در افغانستان نمیمانند، ما چگونه به ماندن و زندگی در افغانستان امیدوار باشیم.
مهاجرت شکل چندگوشهی هندسی است که از هر گوشهی آن آسیبی به افغانستان میرسد.
مهاجرت در کنار این که استعدادها و نیروی کار جوان را از افغانستان میدزدد؛ دوام این روند انگیزهی زندگی کردن و کار برای افغانستان را از آنهایی که در افغانستان به سر میبرند نیز میگیرد.
در حال حاضر در کشور کمتر اند کسانی که میل مهاجرت به کشورهای دیگر به ویژه کشورهای پیشرفتهی اروپایی را نداشته باشند.
روند مهاجرت روزافزون افغانستانیها؛ آن شمار از افغانستانیهایی که تا هنوز به فکر مهاجرت نیفتاده اند را نیز وسوسه کرده و این طوری شمار زیادی را ناخواسته به سمت مهاجرت میکشاند.
از سوی دیگر آن شمار از استعدادها و نیروی کار جوانی که در افغانستان نتوانسته اند زمینههای زندگی و امید به زندگی را دنبال کنند و به هر دلیلی به مهاجرت رو آورده اند، انگیزهی خدمت به کشور را به گونهی کامل و برای همیشه از دست میدهند.
دوام این روند آنهایی که در مهاجرت به سر میبرند و قصد برگشتن به افغانستان را دارند، نیز از برگشتن منصرف میکند.
همینطور آن شمار از مهاجران افغانستانی که پس از مشقتها و رنجهای بیشمار راه مهاجرت خود را به کشورهای پیشرفتهی اروپایی رسانده اند و دوباره بدون میل خود شان به افغانستان بازگردانده میشوند، دیگر نمیتوانند مثل شهروند مسؤول، به بهسازی افغانستان فکر کنند و یا به ساختن زندگی خود.
به ویژه مهاجران بازگردانده شدهای که با سواد اند و یا مدرک دانشگاهی دارند و در مهاجرت ناچار به کار شاقه شده اند؛ پس از برگشت به افغانستان دیگر نمیتوانند به راحتی در جامعه مدغم شوند و یا این انگیزه را از دست میدهند. اینها با دلسردی تمام به زندگی در افغانستان ادامه داده و از لحاظ روانی آسیبپذیرترین افراد جامعه استند.
از سویی هم نبود خدمات روانی به این مهاجران باعث میشود که روز تا روز آسیبپذیری این افراد بیشتر شده و به شدت دچار افسردگی و سرخوردگی باشند. آن هم در جامعهای که نه برخورد مردمان آن انسانی است و نه هم برخورد دولت آن با مردم انسانی است.
در نهایت میشود گفت که اگر زمینههای مهاجرت در خود افغانستان شناسایی نشده و ریشههای آن خشکانده نشود؛ انگیزهی کار و خدمت به کشور در هیچ شهروندی باقی نمانده، تحرک اجتماعی به صفر رسیده و هیچ گاه نمیتوانیم به ثبات اجتماعی و سیاسی دست یافته و به مسیر توسعه وارد شویم.